انگار اگر من هم مثل هزاران هزار نفر دیگر ننویسم که «مارکز هم مرد» چیزی را جایی گم کردهام. بله مارکز هم مرد. از وقتی آلزایمر گرفت مرده بود. همه میمیریم؛ با یا بدون آلزایمر. فراموشی، مرگ است و مرگ، فراموشی. غمانگیز است. نه؟ این را قبلا همینجا نوشته بودم: مارکز و آلزایمر و کمیدرنگ
ارادت من به مارکز بر همه پوشیده است جز خودم. در یکی از داستانهای «کابوسهای فرامدرن» با اشارهی سربسته به نام یکی از مجموعه داستانهای آن فقید سعید که خواندنش در نوجوانی زیر و زبرم کرد چنین نوشتهام: «… و حسرت میخوری که ایکاش خوابهای عجیبوغریبت را صبحبهصبح مینوشتی، که اگر مینوشتی حالا رمانی با جریان سیال ذهن میشد یا دستکم میشد ده دوازده تا داستان سرگردان از تویش دربیاوری.» (بچههای قصرالدشت بخوانند)
با مرگ جسمانی هر آفریدگار ادبی و هنری، حتی اگر مرگ آفرینندگیاش مدتها پیش رخ داده باشد، ته دلم خالی میشود. شاید تبعیضآمیز و ناپسند باشد اما مرگ آفریدگار با مرگ آدم معمولی تفاوت دارد. از این حیث آدمها مطلقا برابر نیستند.
پینوشت: طرح فوقالعاده مانا نیستانی، به شکل غریبی منطبق بر فانتزی ذهن آنهاییست که در نوجوانی صد سال تنهایی را خواندهاند.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام
توی اون کتاب که میگی (دوازده داستان سرگردان) یه داستان داره به اسم “فقط اومدم زنگ بزنم” معرکه است حتی برای من در جایگاه برابر با “صد سال تنهایی” قرار میگیره . یک نثر مینیمال و قوی و کوبنده داره .
جون میده برای تبدیل شدن به یک فیلم به کارگردانی یکی مثل بونوئل فقید!!
راستی کسی خبر داره ازش تا حالا اقتباس شده ؟
راست کار خودت نیست اقا رضا ؟
————-
پاسخ: سلام. اتفاقا داستان محبوب من توی اون کتاب همینیه که اسم بردی. فکر نکنم چنین داستان معرکهای از زیر دست فیلمسازا در رفته باشه.
پایان کابوس ۹ماهه !!
مویس از اولدترافورد رفت !
خدایا شکرت.
———
پاسخ: ایشالا تاتا هم از بارسا بره. اینا در قوارهی این تیمها نیستن.