سالهاست عادت دارم سیگار را توی تهماندهی چای خاموش کنم. چند ساعت بعد لیوانی کنار لپتاپ هست با چند ته سیگار و چایی که دیگر قهوهای روشن نیست و به سبزی میزند. اگر یادم برود که میرود، فردا صبح مایعی متعفن و مسموم به جا میماند که خوردنش کرگدن را هم خواهد کشت. پیش از اینکه حالت بدتر شود دعوتت میکنم به یک جای خوب. فرض کن در یک کافیشاپ نشستهای و آهنگ ملایمیهم در فضا منتشر است و سیگارت هم کونه کرده. سیگار را در تهماندهی تیرامیسو خاموش میکنی و از استشمام عطر سوزش مختصر خامه و بیسکوییت لذت میبری. اصلا بیا بیخیال سیگار شویم. برویم به یک کوهستان مهگرفته. بدون همهمهی سمج ماشین و موتور و خانهسازی! قطرههای شبنم بر پوستت مینشیند و صدای زنگولهی بزغالهها گوشات را مینوازد. نیلبک چوپان در گوشهی دیلمان مینوازد و سگ چوپان دور پایت میچرخد و به دنبال چیزی تن ترسیدهات را بو میکشد. پیش میروی و میرسی به یک درهی عمیق لبریز از مه. مه مثل پشمک تا لبههای پرتگاه بالا آمده و نوک تیز صخرهها و تکدرختها از دل آن به بیرون سرک کشیده است. جا دارد سیگاری بگیرانی و حظ تماشای این چشمانداز را دوچندان کنی. سیگار را با مه غلیظ هوا به ریههایت میفرستی و خیلی زود سرت گیج میرود. مارمولکی کنار نشیمنگاهت ورجه ورجه میکند. یکی دو بار با پشت دستت پرتش میکنی آنطرفتر اما برمیگردد و انگار خوش دارد برود توی تنبانت. تعجب میکنی چون همیشه دیدهای که مارمولک از آدمیزاد فرار میکند. تکه سنگی برمیداری و با له کردن فرق سرش حضور مزاحمش را حذف میکنی. ناگهان به ذهنت میرسد که سیگارت را روی مغز ولوشدهاش خاموش کنی. اما این خیلی بیرحمانه است. خلاف شئونات اسلامیاست. خلاف حقوق بشر است. ثالثا اینجا خانواده نشسته. برمیگردی به دو سطر قبل و سنگ را میگذاری سر جایش. به شکلی کاملا کلیشهای فرق سرت را میخارانی. سیگارت را در لیوان چای نیمخورده خاموش میکنی و از خیر ادامه دادن این پست
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شاهکار بود رضا…
ممنون. زیبا بود. اون قسمت آخرش و تشبیه پشمک و فلش بک واقعا خلاقانه بود.آفرین
عالی بود آقای دکتر.
“اینجا خانواده نشسته” رو خوب اومدین 🙂
عالی است