اگر پیگیر اخبار سینمایی بوده باشید حتما به این خبر عجیب در روزهای پایانی سال ۹۲ برخوردهاید که «نداشتن پایان باز»، «داشتن قهرمان» و «قصهگو بودن» به عنوان اولویتهای صدور پروانه ساخت فیلمهای سینمایی در سال ۹۳ اعلام شدند. این علاوه بر شرط «امیدوارانه بودن» فیلمهاست که پیشتر رییسجمهور محترم هم در سخنانش بر آن تاکید کرده بود. در چند ماه گذشته به شکلی همسو و هماهنگ، در تنها برنامهی تلویزیونی مثلا تحلیلی سینمای ایران یعنی هفت هم بارها بر لزوم طرد فیلمهای تلخ و رو آوردن به سپیدنمایی و تزریق امیدواری تاکید شده است. به نظر میرسد عزمیجدی برای تحقق طنزآلود ترانهی تاریخی حمید طالبزاده (همهچی آرومه، من چقد خوشحالم) وجود دارد؛ ترانهای که در غمانگیرترین روزها (وقتی جان آدمیرا از هر سوی منازعه بهایی بیشتر از برگ درختان نبود) در کارکردی پارادوکسیکال برای همیشه ماندگار شد و همچون پوزخندی بیرحم بر زخم خاطرههامان نشست.
من در چارچوب یک نظام بهشدت ایدئولوژیک و هنرنشناس هیچ ایرادی در پافشاری مسئولان بر سپیدنمایی و تحمیل امید دروغین نمیبینم. این وظیفهی ذاتی آنهاست و جز این انتظاری نیست. اما توقع دارم تحلیلگران و منتقدانی که سینما را هنوز هم به چشم یک هنر ناب و تأثیرگذار میبینند و از پیچیدگیهای درام و درامنویسی باخبرند در برابر چنین تحمیل ناهنرمندانهای باب بحث تئوریک را بگشایند و فرجام ناگوار هنر فرمایشی و دستوری را گوشزد کنند. سینما مانند هر رسانه یا هنر دیگری، به شکل ذاتی دربرگیرندهی تنوع نگرش و بینش است و گوناگونی بروندادش فارغ از هر دستور و فرمایشی هم به دست میآید. شادی و اندوه و امید و یأس عناصر اساسی شکلگیری درام هستند. حذف تراژدی از هنرهای نمایشی، پیکار با اصل و اساس درامنویسی است. آنها که کورکورانه با این دستور همآوا میشوند بنیادیترین کارکرد تراژدی یعنی تطهیر و پالایش روان آدمیزاد را نادیده میگیرند. تراژدی همیشه اثری ماناتر و ژرفتر بر روان آدمیزاد میگذارد و نتیجهاش دقیقاً عکس محتوایش است یعنی از دل ویرانی و اندوه، حکمت و عبرتی شیرین به مخاطب هدیه میدهد. چرا تحلیلگر روشنفکر این سرزمین در برابر این ابلاغ غمانگیز سکوت کرده است؟
اما میخواهم این بحث را به یک پله بالاتر هل بدهم. گیرم که همه از سر ناچاری به تسلط و قدرت نگاه ایدئولوژیک به هنر سر سپردهایم و موظفیم جز بر طبل امید و شادمانی نکوبیم؛ یعنی متعهدیم که محتوای متونمان را بر اساس خواست مسئولان تنظیم کنیم. باشد. اما چه شده که در غریبترین و نادرستترین حکم تمام تاریخ هنر ایران، مسئولان به خود اجازهی دخالت در فرم و ساختار متن را هم دادهاند؟ دستور این است: به قصهگویی کلاسیک رو بیاورید. قهرمان کلاسیک بسازید. و قصه را تا آخرین لحظهی خوشبختی و کامیابی تحمیلی قهرمانان به تصویر بکشید. بر ماست که برگردیم به قصههای شهرزاد: شاهزاده و دخترک به عقد هم درآمدند و هفت شب و هفت روز مراسم پایکوبی برگزار کردند و تا سالهای سال به خوبی و خوشی زندگی کردند، و هفده بچهی قد و نیمقد به دنیا آوردند یکی از دیگری زیباتر و خوشبختتر (تأکید بر افزایش فرزند البته بسیار مهم است). اکراه ندارم که بگویم گنج قارون مناسبترین معادل تصویری چنین سینمای مطلوبی است؛ هم قصهاش هزارویکشبی است، هم قهرمان دارد بلندبالا و یکه بزن، و هم تا نمایش فرجام اباطیل لحظهای پا پس نمیکشد. مبارکمان باشد: برمیگردیم گل نسترن بچینیم… .
بعید است در مورد اخیر، یعنی دخالت در فرم و ساختار، (ابایی ندارم بگویم که من برخلاف غالب تحلیلگران و نظریهپردازان، فرم و محتوا را در بسیاری از موارد، و نه همیشه، بهآسانی قابل تفکیک میدانم) بحث نظری هم بتواند تأثیری بر مصدر فرمایش بگذارد. واقعیت این است که صادرکنندهی چنین سخنانی، بیرحمانه با اشتباهی تاریخی هنر را به بیلزنی و جاروکشی فروکاسته است و کوتاه آمدنش از این دخالت غریب، بلندنظری و جوانمردی قابلتوجهی میطلبد؛ چیزی در مایههای پوزشخواهی بابت حرفی نسنجیده. کاری از من برنمیآید جز آرزوی وجود اندکی بلندنظری و جوانمردی که این حکم منطقا باطل را بطلانی قانونی دهد و از ادامهی اهانت به ساحت هنر دست بردارد. هنوز هم دیر نیست.
بد نیست همان منتقدانی که با سخنانی نسنجیده در خصوص تأکید بر همشکل شدن فیلمها به لحاظ ساختار قصهگویی و قهرمانپردازی به عنوان تنها راه فروش فیلمها در سینمای ایران، مسئولان را به ورطهی این خطای تاریخی سوق دادهاند، پیش از همه به تصحیح و تشریح نگاه خود بپردازند و نگذارند لکهی ننگ انگیزش توتالیتریسم مطلق فرهنگی برای همیشه بر پیشانیشان بماند. حتی حالا هم کمیدیر شده برادر عجول! بگذار دستکم ما همین ایران (با همهی ویژگیهایش) بمانیم و از اقتدا به کره شمالی و کوبا و عربستان و ونزوئلا و… پرهیز کنیم. تو ناسلامتی روشنفکری! سینمای سالم حاصل همنشینی کمدی و تراژدی، فیلم آرام و اکشن، عاشقانه و قاتلانه، دوستی و نامردی و… با پایانبندی کلاسیک و مدرن و… است. خودت هم این را میدانی بامعرفت.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
واقعاً جای تبریک داره!
ببخشید چرا وقتی نظر می دهیم باید دیدگاه بررسی شود و بعد به نمایش در بیاد؟
ذات قدرت همین است
اگر مسئولین نقبی به گذشته سینما بزنند خواهند دید که دخالت هایی از این دست، چه بر سر سینما آورده بود/است/خواهد آورد! همچون نظریه «مکافات عمل». این است سینمای کفاره ای.
تاسف آور بود سکوت بسیاری در قبال این جنایت هنری…
سلام
اقای کاظمی عزیز با نظرتون موافقم ولی
اون چیزی که چشنواره سال قبلو ازاردهنده کرد قهرمان نبودن شخصیت توی فیلم ها نبود بلکه انفعال مطلق اونا بود یه جور رخوت منزجرکننده . هیچ پیشنهادی رو نداشتند( منظورم معنی کلیشه ایی پیام و امیدو … این جور مهومات نیست) فقط تحمل کردن و غصه خوردن یاس فلسفی !! .
به شخص میتونم بگم خلق قهرمان در فیلم ایمان به انسان میخواد که ۹۰ درصد از سینما و کارگردان های رانت خور ما اصلا ندارند .
ساختن قهرمان باور پذیر و کاراکتری که تا اخر روی حرفش واسه (چه درست و چه غلط) نیاز به شجاعت داره که دو سر طیف سینمای ما ازش بجوری تهی اند (به قول جیرانی “از سلحشور تا فرمان ارا “).
نگاه دقیقتر به این موضوع مثنوی هفتادو دو منه!!
یا حق
در برنامه مرحوم هفت ِآقای جیرانی بحث جشنواره فجر بود و محتوای فیلم ها. فکر می کنم آقای شمقدری هم مهمان برنامه بودند. آقای محترمی هم که اولین فیلم شان را با بودجه ای نجومی در جشنواره امسال رونمایی کردند، روی خط آمدند که چرا موضوع انقلاب در فیلم های جشنواره مهجور مانده و این موضوع انشا نباید فراموش شود و کار را به جایی رساندند که از آقای جیرانی پرسیدند شما در زمان انقلاب کجا بودید! حال این هم موضوع انشای جدید دیگری است و باید خودمان را برای یک سری فیلم الکی خوش احمقانه آماده کنیم. به عنوان کسی که به روحانی رای دادم شاید اولین حس ناامیدی ام وقتی بود که ایشان همین موضوع را در مصاحبه با تلویزیون اعلام کردند.
شما یه قطار درب و داغون زوار درفته که نصف در و پیکرش کنده شده و نصف دیگه اش اینقد پوسیده که نزدیک متلاشی شدنه رو فرض کن که داره با یه سرعت افسار گسیخته تو یه ریل ۱۴۰۰ ساله کج و معوج و تو یه مسیر کاملا ابلهانه حرکت میکنه و لحظه لحظه ی چُرت مسخ شده مسافرای رنگ و بوی مرگ گرفته ی این قطار محو شده توی مه و دود شبانه ی نفرین شده، با زوزه های افسون کننده جادوگر پیر سیاهی ها که سکان قطار هم دستشه، پاره میشه! بدون اینکه کسی بتونه از این خواب رخوت انگیز و این مرگ خودخواسته چشم باز کنه.
حالا اگه تلویزیون رنگ و رو رفته ی سیاه و سفید کوچیکِ لب پنجره ی شیکسته ی واگن نکبت این قطار جهنمی بجای “وکیل مدافع شیطان” بیاد فیلم “پایتخت ۳” رو نشون بده مشکلی پیش میاد؟
بخواب عزیزکم، بخواب چون اونی که نصف شب بیخوابی بزنه سرش قهرمان نیست! یا خواب نما شده و یا جن زده!!!