آن روزها: پس تو چی میفهمیننه؟
«آن روزها وقتی که من بچه بودم» از لیستی که با دستخط خرچنگقورباغهای نوشته شده بود هفتگی سفارش فیلم میدادیم و جوانی به نام محمود میآورد دم در خانه. توی آن لیست فیلمیبود به نام رضا موتوری و همین باعث شده بود افراد خانواده دست بگیرند و… خیلی کنجکاو بودم آن فیلم را ببینم و نشد. هر بار محمود میگفت:« کرایه رفته متاسفانه» و قسمت این بود که بعدتر ببینمش. وقتی دیگر بتامکسی در کار نبود. وقتی رضاهای دیگری از کیمیایی را در ردپای گرگ و دندان مار و… دیده بودم. «آن روزها وقتی که من بچه بودم، غم بود اما کم بود»
سالها قبل: چقد حساب؟! دو کلمه هم حرف حساب
ردپای گرگ پس از مدتی توقیف قرار است اکران شود، اکرانش همزمان میشود با فیلم کمدی و عامهپسندتری به نام روز فرشته. اولین روز اکران فیلم کیمیایی است. از مدتی قبل بیلبوردهای تبلیغاتی فیلم در سطح شهر به چشم میخورد. به صلاحدید(!) مسئولان، عکس کیمیایی و یکی از بازیگران فیلم را روی بیلبورد سیاه کردهاند. جایی خواندهام که کیمیایی در اعتراض به ممیزی اعمال شده بر فیلم گفته «دیگر نه گرگی مانده و نه ردپایی». با پسرخالهام محمود به سینمای محبوب نوجوانیمان، عصر جدید، میرویم. پرنده پر نمیزند. انتظار یک صف طولانی و پرشور داشتیم. ماندهایم چه کنیم. یکجورهایی سینما را برای آن شور و حالش میخواهیم. پیکانی به رنگ آبی آسمانی کنار سینما میایستد. پسرخالهام با شور و هیجان میگوید: «ببین. خود مسعودخان اومده ». خود خودش است. راننده، خود او نیست. سری میگرداند وهاجوواج به اطراف نگاه میکند و میرود. محمود پیشنهاد میدهد حالا که نیمساعتی تا شروع سانس بعدی فیلم کیمیایی مانده، سری هم به سینما فلسطین بزنیم که روز فرشته را نمایش میدهد. صف تماشاگران تا نزدیکیهای میدان فلسطین هم کشیده شده. غلغلهای است که نگو. بیمعرفتی میکنیم. یادمان میرود چرا از خانه زدهایم بیرون. خود را به دریای جمعیت میسپاریم تا در شوروحال تماشای فیلم شریک شویم.آن روز نه گرگی دیدم و نه ردپایی. بعدها دیدم و فیلم محبوب عمرم شد. «عکس، فقط عکسه که میمونه»
چند سال قبل: بزن زنگو
کیمیایی با یار و همراه همیشگیاش جواد طوسی و دوست جوانش رضا یزدانی برای نمایش و نقد و بررسی فیلم حکم به آمفی تئاتر دانشکدهی یکی از دوستانم آمدهاند. فرصت دیدار کیمیایی را نمیخواهم از دست بدهم. هنوز خوشخیالی روزگار سرجوانی به سرم است. میخواهم یکی از فیلمهای کوتاهم را بدهم تا ببیند. پیش از نمایش فیلم خودم را به کیمیایی میرسانم و دیویدی فیلم کوتاهم را که با ذوق و شوق بسیار در قاب گذاشتهام و برایش پوستری هم طراحی و پرینت کردهام، به همراه نامهای که شماره تلفنم را هم در آن نوشتهام به او میدهم. دیویدی را در جیب کتش میگذارد. در آن نامه نوشته بودم: «درود آقای کیمیایی. رضا کاظمیهستم. چندین فیلم کوتاه ساختهام و دلبستهی عکس و سینما هستم. از آن دست که خود میدانید، مثل عکس دربند رضا و آقا تهرانی و صادق خان…. سخن بسیار است و شما حوصله ندارید و من تاب و توان… این فیلم کوتاه هفده دقیقهای را پیشکش میکنم که ببینید. لطفا ببینید..دوست دارم نظرتان را بدانم….». و روزها میگذشت و من در خلوتم مثل جواد فیلم ضیافت چشم میبستم و میگفتم « بزن زنگو». گفتم که، جوان بودم و خام و خوشخیال. هنوز دستم به نقد فیلم نوشتن نرفته بود. «بزن زنگو».
چند ماه قبل: اما من با هیچچیز و هیچکس این دنیا شوخی ندارم
فیلمنامهای را با یک دوست و همکار نوشتهام و میدانم که حالوهوایش همخوان با فضا و نگاه سینمای کیمیایی است. کیمیایی را نمیشود به آسانی پیدا کرد. حتی اگر مطبوعاتی باشی. به سراغ همان دوست و همراه میروم. با آقای جواد طوسی تماس میگیرم، میگوید اسمم به گوشش نخورده ولی با بزرگواری میپذیرد که فیلمنامه را بخواند و اگر مناسب دید به کیمیایی بدهد. چند هفته منتظر نتیجه میمانیم. کیمیایی خوانده و … «مث آهوی زنده موندهس»
چند هفته قبل: از لالهزار که میگذرم
کیمیایی را در دفترش ملاقات میکنیم. یکراست میرود سر اصل خون. « این فیلمنامه آن چیزی را که من میخواهم دارد. یک چند نکتهاش را به نظرم آمده که باید بازنویسی شود. خودتان بازنویسی کنید بهتر است، چون تنی میشود. من اگر بنویسم میشود ناتنی. آخرش هم من دستی به سروروی دیالوگها میکشم که رنگ خودم را بگیرد». کیمیایی خسته است. خیلی خسته. عکسهای روی دیوار را نشان میدهد و با حسرت میگوید: «ببینین یکییکی دارن میرن» هنوز از مرگ بیژن الهی زمان زیادی نگذشته است. کیمیایی میخواهد زمان وقوع داستان در فیلمنامه را از زمستان به تابستان تغییر دهد.« میخواهم ظهر جمعهی لالهزار را در تابستان به تصویر بکشم. با آن خیابان دلمرده و خلوت و عطش.» کیمیایی در حالی که لبخند تلخی بر چهره دارد میگوید:« همه میگن این داستانها رو تا ته خطش رفتی. دیگه بیخیال شو. ولی من دنیا و داستانم همینه. رفاقت، لالهزار،… اینبار هم میرم همین قصه رو.» میپرسیم «از فیلم آخرتان، جرم، چه خبر؟ به جشنواره میدهید؟» سکوت میکند. و ناگهان گل از گلش میشکفد: «سیاه و سفید گرفتم این بار. با دوبله» وقت گفتن این چند کلمه، شور و شعف در چشمانش برق میزند. میگوییم ظاهراً امسال بزرگداشتتان برگزار خواهد شد. میگوید: «چه بزرگداشتی؟ مگر میشود من با این همه فیلم، هیچوقت از این جشنواره جایزه نگیرم؟» کیمیایی را هیچوقت خستهتر و غمگینتر از این ندیدهام. میگوید:« توهین معمولاً ناگهانی و بیبرنامهریزی قبلی است ولی تحقیر…» و آه میکشد.
میگوید: «این رضای فیلمنامهی شما…» میگویم:« اسمش موسی است». با خنده میگوید: «نه همون رضا خوبه».
این روزها
این روزها، بزرگداشت مسعود کیمیایی است. مردی در آستانهی هفتاد سالگی. فیلمساز لحظهها و قابهای ناب، همچنان در میانهی میدان؛ هرچند خسته.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام آقا رضا…
با اینکه اعتراف می کنم اصلا شیفته ی مسعود کیمیایی نیستم
ولی شیفته ی عشقتون به آقای کیمیایی شدم….
چی میگی عمو رضا ؟؟؟
موسی رو استاد کارگردانی میکنه؟
بینظیره ، تبریک تبریک تبریک
بزرگداشت کیمیایی بود یا بزرگداشت خودتان؟
———–
پاسخ: اگه نگرفتی گفتن من چه فایدهای داره. چه فرسنگها از هم دوریم. چه خوب.
دنیای من و کیمیایی… خیلی دور… خیلی نزدیک…
وای باورم نمیشه! فیلمنامه تون به اینجاها رسید؟! البته با آن همه تلاش تعجبی ندارد. با کارگردانی کیمیائی؟ چه شود…
شاید تبریکم بی اهمیت باشد که هست،اما خوشحالم و برای موسی و رضا تبریک می گویم و آرزوی موفقیت می کنم
جناب کاظمی
دورادور نوشته هاتون رو میخونم. فکر می کنم از سطح انتظارات و توقعات تون هم آگاهم. عکس های فیلم جدید کیمایی رو دیدی؟ دوباره خون، دوباره چاقو، دوباره انتقام، دوباره زندان، دوباره ناموس ، دوباره زخم، دوباره جمع لمپن ها، دوباره لات لوت بازی، دوباره تحجر. خسته نشدی؟ خسته نشده؟ یعنی چیز دیگه ای نیست که بتونه درباره اش صحبت کنه. این عشق به کیمیایی از کجا می اد در شما؟ جان مطلبتون رو گرفتم ولی این سینما حتی به لحاظ مفهومی که هیچ به لحاظ ساختاری هم مشکلات عدیده ای داره( رجوع به نوشته شهرام جعفری نژاد درباره تجارت و مجید اسلامی درباره سلطان و همه نقدهای حمیدرضا صدر) این عشق به کیمیایی عشق به سینماست یا عشق نوستالژیک به مرد و مردونگی و رفاقت. این کلمات و تکرارشون که دیگه هیچ ربطی به جهان ما نداره یه جور …. ولش کن. بامزه ترین نکته درباره کیمیایی همون مصاحبه رامین جهانبگلو بود با او در کتابی با اسم ” مدرن ها”. من نمی دونم عاشق چی هستی( من هم سرب و ردپای گرگ رو دوست دارم : بزن یه جوری که صداش تو عکس بیاد) ولی کیمایی تموم شده چیز جدیدی نداره که ما( من رو) شگفت زده بکنه.حکم هم به مدد دوستان گرامی در بوق کرنا شد وگرنه (نه به اندازه رئیس ) فیلم مغشوش و در هم برهمی است. کیمایی و طنز؟ کیمایی و پست مدرنیزم؟ کیمایی و شوخ طبعی؟ سالها قبل فکر می کردم کیمیایی یه جورهایی دوست داشت که اسکورسیزی سینمای ایران بشه ( به خاطر تم آثارش و مردونگی و رفاقت و خشونت و ازاین حرف ها که اساسا چیزی غیر از این نمی شه گفتدرباره اش آهان یادم رفت حضور دست دوم زن ها در آثارش لطفا هم از گلچهره سجادیه در دندان مار یا بیتا فرهی در اعتراض توروخدا فکت نیارید زن هاش هم مثل مردهاش همه لمپن دقیقا عین خود کلمه) ولی الان فکر می کنم افکار سابقا چقدر حماقت بار بوده؟ کیمایی و اسکوسیزی؟( به نظر شما کدومشون یه جا ایستاده اند و هی دارند یه چاله رو می کنند هی؟ یعنی واقعا فقط و فقط یه قصه رو باید هی و هی تعریف کرد این شد دلیل اعتبار این شد دلیل دوست داشتن ؟این شد دلیل ارزشمندی؟ این شد مردونگی ؟ اجازه دارم این رو دلیل ناتوانی تعبیر کنم دلیل کم آوردن دلیل کم دانستن یا اصلا ندانستن؟ نمی دونم) به هرحال من نوشتم براتون این کار هم خودش ابزورده حتی ابزورد تر از فیلم های کیمایی. خواستم دردل کنم چیزی که متوجه نمی شم اینکه از عشاق سینما از جمله شما ( که تازه دارید در یم مجله معتبر قلم میزنی و مدتی پشتوانه نقد نویسی داری و احتمالا احساسات رو کنار گذاشتی در مواجهه با فیلم ها)وقتی به کیمیایی و فیلم هاش می رسند به طرز وحشتناکی از استانداردهاشون عقب نشینی می کنند. احتمالا بیشتر خوش اومدن از اون فضا و خون وزخم و ناموس و کتک خوردن ومرام و زندان و جملات قصار و قاب های خوشگل( دقیقا عین خود همین تعبیر) و روزگار نامرد این روزها و از این مقولات شاید بر خود فیلم های کیمیایی ارجح داشته باشه. دلیل ساخته شدن آخرین فیلم کیمیایی اصلا نفهمیدم. نفهمیدم فیلم درباره چییست( فیلم درباره تهران امروز بود و آدم های امروز؟ آدم ها که ربطی به زمان ما نداشتند تصویر بزرگراه های تهران و ترافیک رو عن نمی تونم الصاقش کنم به تصویری زنده از دنیای نامرد و کثیف تهران امروز) با دیدن عکس های آخرین فیلم کیمیایی در جشنواره فجر امسال بی اندازه سرخورده شدم . البته نباید سرخورده می شدم ولی شدم. با شما درد دل کردم این سرخوردگی رو ببخشید. خوش باشید و از جشنواره امسال لذت ببرید
————–
پاسخ:
دوست عزیزم. بگذار من هم چند خطی بنویسم. دیگر کسی نیست که از عشق من به هامون مهرجویی بیخبر باشد، در حالی که من از دغدغههای هامون، چنانچه بارها نوشتهام فرسنگها دورم، و با این که مهرجویی محبوب ترین فیلمساز ایرانی برای من بوده و هست، دنیای روشنفکریاش برایم چندان آشنا و دوست داشتنی نیست. شاید فرق من و شما در این است که من سینما را بیواسطه و بدون مضمون و درونمایه دوست دارم و دنبال حرف و پیام و جهانبینی نیستم و شما شاید فیلمساز را پیامبری میدانید که باید حرفهای مهم و بزرگ بزند، آنهم همان شکلی که خودتان دوست دارید. من آدمها را همان جور که هستند دوست دارم. مخصوصا اگر کامل نباشند و نقصان ( و البته دشمن) داشته باشند.
من کیمیایی را به خاطر نفس سینما، به خاطر آن وجه آفرینش هنری که در تصویر تجلی مییابد دوست دارم و نه به خاطر جملهها و حرفهای قصار. برای آن لحظههایی که در قالب روشنفکری سترون ایرانی و کتابخوانی نمیگنجد و خیلیها از خلقش ناتواناند.
حرف مردانگی شد… بینهایت در شگفتم که چرا تصویر درهم ریخته، شکننده و آگاهانهی کیمیایی از مردانگی را با آن مردانگی کلاسیک ( از جنس خان داییها) اشتباه میگیریم. قبلا هم نوشتهام. قیصر نه یک مرد که یک ضد مرد و ضدپهلوان بود و استراتژیاش تیغ رویارو زدن نبود. از پشت میزد. با افتخار. به سراغ خر که میرفت حیلت را فراموش نمیکرد. ـ چیزی که ما عمیقا فراموش کردهایم ـ
مردهای سینمای کیمیایی از بلوچ که دستاویز ارضای دیگران بود تا امیرعلی که دستاویز گروههای فاشیست جامعه شد هرگز تصویری آرمانی از مردی که در کتابها و ذهن من و شماست ارائه نکردهاند. چرا متن سینمای کیمیایی را نمیِبینید و از دست مردانگی خسته شدهاید( کدام مردانگی؟). مردهای سینمای کیمیایی آدمهایی تنها، حیران، بدبخت و ناتواناند. یک ذره هم قهرمان نیستند. نطفهشان از پشگل بسته شده ( پدر رضا موتوری، آمیز محسن پشگل فروش بود). اگر ما به ازای اینها را در اجتماعتان نمیبینید به چشمهایتان شک کنید.
قیصر لمپن نبود. ـ تعریف لمپن را یک بار دیگر بخوانیم ـ فیلمهایی که به تقلید از آن دیگران ساختند داستان دیگری دارد و به کیمیایی ربطی ندارد. ناقهرمانان سینمای کیمیایی زخم خوردهاند. اگر زخم نارفیقی و نامرادی را افسانه میدانید خوشا به سعادتتان. بیتعارف بهتان حسودیم میشود.
داستان جرم مربوط به کدام برهه ی زمانی است که شما دارید با امروز مقایسه میکنیدش؟ شاید دقیقا همین امروز هم اگر به تلویزیون نگاه کنید آن آدمها را در آن مقطع در خیابانها ببینید. که این شد سرنوشت امروز…
و مگر حالا کسی از جرم تعریف کرده؟ آن هم ندیده. قصاص قبل از جنایت نکنید.
و مگر من جز ردپای گرگ و سلطان و محاکمه در خیابان فیلم دیگری از سینمای بعد از انقلاب کیمیایی را ستودهام؟ من حتی برخلاف خیلیها، کلیت گوزنها را دوست ندارم چون به گمانم ساختار مغشوشی دارد ومیان پرداخت ناتورالیستی و نمادگرایی معلق است و لحنش میان تراژدی و هجو در نوسان است و به توازن نمیرسد.
من برخلاف خیلیها سرب را دوست ندارم، چون کشدار و کند و ملال انگیز است.
ضرورتی ندارد از منتقدان دیگر برای من فکت بیاورید. من سینما را فارغ از این منتقدان شناختم و دوست داشتم ( و میشناسم و دوست دارم) و چه دیروز و چه امروز نظر هیچکس در سلیقهی سینماییام کمترین تاثیری نداشته. مرعوب نام کسی نیستم و نخواهم بود.
دوست داشتن سینمای کیمیایی به معنای ستایش همهی فیلمهای او نیست. من هم میتوانم ایرادهای ساختاری خیلی از فیلمهای او را درک کنم. ولی من برخلاف شما دنیای او را دنیای لاتها و لمپنها نمی دانم. دنیای همان چیزهایی میدانم که جای خالیاش در فرهنگ منحط امروز ایرانی ـ که دارد سوهان به زندگی و روحمان میکشد ـ بدجور به چشم میخورد: حق طلبی، عدالتخواهی، عافیت کنار گذاشتن.
امیدوارم فرصتی دست دهد تا بیشتر در این باره صحبت کنیم.
با سلام
من نوشته جناب ” هادی ” را خواندم ، پاسخ شما آقای” کاظمی “را هم خواندم . با قسمتی از سخنان آقای هادی موافقم و با اندکی از سخنان جناب کاظمی ، مثلا با آن قسمتی از سخنان آقای هادی که گفته اند از غیرت و ناموس … می سازند و حرف میزنند موافق نیستم ، البته اندکی موافق این هستم که دیگر خسته کننده و تکراری شده اما با موضوع کلی که ایشان بحثش را کرده اند موافق نیستم . و در دنباله سخنان جناب هادی باید بگویم که من هم موافقم که ایشان دیگر آن کیمیایی نیست و به نظر من رحمت به آن کسی که گفت داستان ” زندگی عجیب بنجامین ” سرگذشت کاری کیمیایی بوده !
به جرات می گویم دیگر هیچ ذوقی برای نشستن پای فیلمهای کیمیایی در من نیست ، آن ذوق مدتهاست سرکوب شده !
باز هم می گویم که با قسمتی از سخنان شما آقای کاظمی هم موافقم مانند آن جاهایی که دلایل علاقه خود به کارهای آقای کیمیایی را بیان کرده اید .
موفق باشید ….
سلام به همه
حالا جالب اینجاست که قبلا به کیمیایی میگفتن فیلمسازی رو بزار کنار اما انگار کم کم دوست داشتن کیمیایی هم داره “جرم” میشه. اون از چند وقت پیش که یه نفر به من و چند نفر دیگه میگفت اینا (ما) لات و لوت و چاقو کشن!!!! اینم از حالا. بابا به خدا ماهم عقل داریم . منم از تجارت و فریاد و سربازهای جمعه و رئیس و تیغ و ابریشم و مرسدس خوشم نمیاد ولی این که به کیمیایی و طرفدارانش لقب لمپن پرستی و تحجر بدین بی انصافیه. حمیدرضا صدر و شهرام جعفری نژاد چطور ساختار کلی سینمای کیمیایی رو زیرسوال میبرن در حالیکه قیصر رو به عنوان یکی از ده فیلم برتر عمرشون انتخاب میکنن؟ جناب صرافی زاده چرا چیزهای دیگری هم برای صحبت کردن هست ولی اون چیزها رو بزارین کسای دیگه بسازن. شما که از گلچهره سجادیه و بیتا فرهی اسم میبری و میگی اینا هم در فیلمهای کیمیایی لمپن هستن من از مریم در فیلم سلطان و لادن در اعتراض و زیبا در مرسدس و سوسن در تیغ و ابریشم و … اسم میارم و میگم کدومشون لمپن هستن؟ بعدش شما از زنی که توی جنوب شهر سبزی میفروشه انتظار داری مثل سیمون دوبوار حرف بزنه؟ اصلا قرار نیست من شمارو مجاب کنم که از کیمیایی خوشتون بیاد ولی لطفا منصفانه تر برخورد کنید.
حقیقتش را اگر بخواهید، همیشه ادبیات چیز دیگری بوده برایم. این تجربهی زندگی و زیستنی را که در کتابها مییابم در کمتر فیلمی یافتهام. اما «محاکمه در خیابان»…..اوه این فیلم داستانِ دیگری دارد. این فیلم، فیلمی بود که همینطور، بیاختیار، اشک از چشمانم سرازیر کرد (شاید متهم شوم به احساساتی بودن اما مهم نیست)، گاهی اوقات سرمست از موسیقیِ نابش، داشتم فیلم را……میخواستم بگویم دنبال میکردم اما دیدم تعبیرِ مناسبی برایِ حال و هوایِ من نیست. داشتم فیلم را میبلعیدم.
من مسعود کیمیایی را نمیشناختم (جز این فیلم، «گوزنها» تنها فیلمی بود که از او دیده بودم) اما حالا و پس از تماشایِ فیلم «محاکمه در خیابان» (به راستی چه نامِ زیبایی ست ) انگار سالهاست که او را میشناسم.
باور بفرمایید بیرون کشیدنِ زیبایی از دلِ خشونت کارِ سادهای نیست.
۱-نه روشنفکر بودن عیبه نه نبودن که قرار بشه چماقش کنیم و بر سر کسی بکوبیمش. اتفاقا کیمیایی کسی است کهخ بی اندازه ادعای روشنفکری دارد و در همون حرف هایش و گفتگو هایش حرف های گنده گنده میزند همون هایی که احتمالا من و شما بدمان می آید.
۲- کسی منکر ارزش های قیصر و گوزن ها نیست. درضمن من اصلا نمی دانستم شما از محاکمه در خیابان خوشتان آمده. جناب شما احتملا من را نمی شناسید من اتفاقا سینما را به همان دلیلی دوست دارم که شما دوست دارید . دنبال پیام و پیامبری هم نبوده ام. احتیاج هم نیست که فهرستی ردیف کنم از کارگردان ها و سبک های مورد علاقه ام که برادری ام را ثابت کنم. اساسا من با طرافدران کیمیایی در صف های جشنواره بحث های مفصلی داشته ام آنزمانی که فیلم ها را در جایی غیر سینمای مطبوعات می دیدم. تقریبا جایی می رسید که اصلا معلوم می شد ما اساسا افق ذهنی مان در دو کهکشان متفاوت سیر می کند. من فقط عکس ها را دیدم و حسرت خودم از این در جا زدن و حسرت بیشتر از نویسنده جوانی که کیمیایی را اینگونه می ستاید همین. آن چند نوشته هم چون اشارات درستی به ضعف های سینمای کیمیایی کرده بودند برای مثال ذکر کردم. همه ما همواره به دانستن و دیدن مسائل از دریچه چشم آدم های دیگر و حرفه ای تر نیاز داریم.
۳- نظر شما درباره قهرمان های کیمیایی برایم جالب بود. کیمیایی همین آدم های درب و داغون به زعم شما را دوست دادر و می ستاید شان و درباره شان فیلم می سازد. جهت اطلاع آن دوست عزیز هم بگویم که شخصیت های زن فیلم کیمیایی و اساسا زن در نگاه کیمایی موجود دست دومی است نمی شود چندان جدی شان گرفت که اصلا بخواهیم درباره نقش و حضورشان در فیلم های اوبحث کنیم.
۴- جناب کاظمی من جواب خودم را گرفتم. حرف چندانی درباره کیمیایی و سینما و دنیایش نمانده گه گفته نشده باشد. علاقه هم ندارم بواسطه کیمیایی به اندیشه ها و نگاه کلی ادم دیگر که حال شما روشنفکر خطابشان می کنید توهین شود. ان شالله فرصتی بشود درباره فیلم های دیگر و آدم های مهمتری حرف بزنیم. من واقعا آرزو دارم فیلم آخر کیمیایی هم اثر خوبی شده باشد ولی بعید می دانم. نباید قضاوت می کردم و عکس ها چیز دیگری را به من نمی گفت. سینما و هنر فیلم را دوست دارم و به همین دلیل سینمای کیمیایی چندان مدل مطلوبی از هنر سینما نیست. زنده باشید
————–
پاسخ: فرصت و انگیزهای برای این جور بحثها ندارم. مهم این است که از تماشای فیلمی لذت ببریم. بقیهاش بیهوده و هرز است. آنهم وقتی نقریبا هیچ نقطهی مشترکی در جهانبینی و ایدئولوژی و سبک زندگیمان نداریم. ممنون از شما. و با بیشتر جرفهایتان مخالفم.
انشاالله موفق باشید و بتونید این راه رو با موفقیت و سلامت ادامه بدید.
راستی آقای کاظمی،سوپرایزی که که می گفتید مربوط به به همین موضوع می شد یا باید بازم منتظر باشیم؟؟؟
——————
پاسخ: این هم هست. کماکان منتظر باشید
سلام
من همین امروز با سایت و نوشته های شما آشنا شدم . حدود ۳ ساعت یا بیشتر . نقد فیلمهایی رو که دیده بودم رو خوندم. اونقدر سواد ندارم که بخوام ایراد سینمایی بگیرم فقط خواستم در چند خط نظرم رو درباره جناب کیمیایی بگم. هر جا اشتباهی پیش آمد به حساب بی سوادیم بگذارید.
من احساس می کنم اون لذتی رو که شما از قیصر کیمیایی بردید رو من نبردم . خلاصه بگم به قول شما مهم اینه که از دیدن فیلم لذت ببریم اما این لذت برای من حاصل نشد نمیدونم چرا. من گاو رو که تو همون سالها ساخته شده رو ترجیح میدم. من با گوزنها سرب نیش مار رضا موتوری داش آکل خیلی راحت تر رابطه برقرار کردم . اما قیصر …
در مورد فیلم های جدید ایشون اعتراض . محاکمه در خیابان . مرسدس رو دیدم . وقتی برای دیدن حکم به سینما رفتم نتونستم بیشتر از بیست دقیقه دووم بیارم و از سینما اومدم بیرون . شاید مشکل از من باشه .اما احساسم اینه که سینمای ایشون غرق در دیالوگه . همه چیز فدای دیالوگ میشه. اما من آدمهایی که اطرافم میبینم حرف زدنشون بیشتر شبیه صابر ابر و فاطمه معتمد آریا تو ” اینجا بدون من ” یا حمید فرخ نژاد تو چهارشنبه سوری یا شهاب حسینی تو فیلم جدایی … تا شخصیتهای کیمیایی. حداقل آدمهایی که من باهاشون زندگی میکنم اینجوری صحبت می کنن.
در مورد عدالت خواهی و مردانگی هم تو فیلمهای جناب کیمیایی هم نظر خاصی ندارم. ببخشید که وقتتون رو گرفتم. موفق باشید
عجب پستی بود این پست.چطور من نخونده بودمش.
در خوب بودن این پست همین بس که اگر بعد از صد سال،یه روز کیمیایی فوت کرد.برای معرفی شخصیتش.معرفی سینماش.برای گرامی داشت یادش.برای عرض تسلیت و برای خیلی چیزهای دیگه،این یادداشت بهترین یادداشت است.
پر از خاطره بازی و…
مخصوصا اینجا:میخواهم ظهر جمعهی لالهزار را در تابستان به تصویر بکشم. با آن خیابان دلمرده و خلوت و عطش.
من اگه این تصویرای شما رو تو ذهنم داشتم،قطعا خرجش می کردم واسه نوشتن یه رمان.
واقعا بکره.
بسیار از نوشته شما لذت بردم و هم از نظرات دوستان که بعضی با اینکه دوستدار سینمای جناب کیمیایی نبودن ولی انصافا هتاکی ای هم در کارشان نبود
سینمای کیمیایی در قبل انقلاب اشکارا بار روشنفکرانه داره
یعنی قیصر در زمان ساخت خودش یک فیلم روشنفکرانه بوده،،هنوز که هنوزه وقتی اسم روشنفکری سالهای دهه چهل میاد قیصر و کیمیایی اونجا حضور دارن
این لمپنیزم و …. که از زبان سیاست زده و خشک و غیر هنری و ظالمانه یکی از منتقدین قدیمی بر قیصر امد نیز شوخی ای بیش نیست،،،ضد قهرمانهای کیمیایی از سینمای وسترن میان طبیعی هست که خلق وسترن هم دارن
این بحث زمانی برجسته شد که سینمای بی هویت و مبتذل فارسی سعی کرد بعد از امدن موج نو(قیصر و گاو) فیلمهای موج نویی بسازه
نتیجش این شد که سازندگان فاحشه خانه ها و رقاص خانه ها و رقص و ابگوشت و بیک و فردین و ایرج قادری و تقی ظهوری وقتی دیدن بعد از موج نو کسی خریدار اثار مهوعشون نیست دیگه سیستمشونو عوض کردن و چسبیدم به چاقو و …..!!!!!
اما اینجا منصف باشید و اعتراف کنید،سینمای فردی چون کیمیایی که ارتقا دهنده سینمای ایران بوده چاقو و رفیق بازی و ….. نیست
سینمای مبتذل ان سالها از سینمای کیمیایی فقط اینها رو دید،،رو اینها مانور داد،،،این مضامین رو به ابتذال کشوند ،،طوری که گاهی بعضی ها فیلمهای کیمیایی رو هم از پس همین سیل مبتذل دیدن و تر و خشک رو به یه چوب راندن
غافل از اینکه اون سینمای مرجعی که به سبب موفقیت همه جانبه بین روشنفکران و مردم ،مورد کپی کاریکاتورهای مبتذل واقع میشه با این سینمای مبتذل فرق میکنه،،از سر تا پا،،از فرم تا محتوا
گناه اون فیلم موفق اولیه چیه که به سبب موفقیتش مورد کپی واقع میشه؟
ایا نباید حساب اصل رو از کپی جدا کرد؟
سینمای کیمیایی دارای دغدغه و اصالته اما سینمای مبتذلی که تا دیروز فیلمفارسی فردینی میخواست و امروز بعد امدن موج نو سعی کرد رنگ و لعاب فیلمهاشو عوض کنه چی؟
اصلا ما فرق فرم در فیلمهای موج نو و فیلمفارسی ها رو میدونیم یا نه؟
اصلا فیلمفارسی ها چه از نوع فردینی و چه از نوع فیلمفارسی های بعد موج نو فرم دارن ؟ ایا ماقبل سینما نیستن؟
پس خواهشا این بحث لمپنیزم و … رو تمام کنید،،لمپنیزم مال اون سینمای بی دغدغه ایه که هر روز مدل روز فیلم میسازه نه سینمای شبه روشنفکرانه ای که ساختار فیلمهای سینمای ایران رو تغییر داد
سینمایی که ابراهیم گلستان و پرویز دوایی و فرخ غفاری و نجف دریابندری و جلال ال احمد و علی شریعتی و سیمین دانشور رو داشت،،کسانی که طرفدار سینمای شبه روشنفکرانه کیمیایی بودن
این بحث لمپنیزم به علت سیل کپی کاریکاتورهای بی فرم و مبتذلی بود که از فیلم متفاوت و موج نویی ای چون قیصر فقط و فقط چاقو را دیدند و اثار مهوعی ساختن که ابدا و مطلقا ربطی به قیصر نداشتند جز یک چاقو و یک کلاه از فرمان،،همین
وگرنه این کجا و ان کجا
چه شباهتی بین اون سیل مهوع ماقبل سینما با یک سینمای متفاوت از موج نو هست؟ هیچ
ضمنا یکی از دوستان اشاره بسیار بسیار بسیار درستی به ضدقهرمانهای کیمیایی داشتن
ادمهای کیمیایی هیچکدام قهرمان نیستن
اصلا مختصات قهرمان بودن رو ندارن،،ادمهای فوق العاده ضعیف،،بدبخت،،فقیر و درمانده ای هستن که در عین حال عدالت طلبند ،یعنی بعضا ممکنه دست به فعل عدالت خواهانه بزنن اما چون قهرمان نیستن و بدبختن هیچگاه موفق نمیشن،،بارز ترینش قیصر که زندگیش از بین رفت و خودشم مرد،،رضا موتوری که با ماشین اشغالی بردنش،،امیرعلی اعتراض که در واقع با مرگ خود خواسته خودکشی کرد مثل داش اکل
ضمنا اگر تهمت های ناروایی که به سینمای کیمیایی زده شد – از ان منتقد بی هنر دانش نما کاووسی تا الان- رو در نظر بگیریم باید گفت نگاه کیمیایی به شخصیتهای پایین شهری این چنینی نشان دهنده دنیای افرادیست که جایی برایشان نیست و دنیا میرود تا فراموششان کند چه رضا موتوری رو در ماشین اشغالی و چه قیصر رو که بعد از سه دفعه اذون مغرب را گفتن هیچ کس یادش نمیاد که چه بوده و واسه چی مرده
کسی که رضاموتوری رو در ماشین اشغالی میندازه طبیعتا مبلغ خوبی برای او نیست
بعضی از وجه روشنفکرانه و ادبی استاد کیمیایی فقط چسبیدن به طبقه ضدقهرمانانش و بعضی که بدتر قیصر رو میگیرن کیمیایی!!!!
ممکنه شخصیت روحی یا باری از خالقش رو داشته باشه اما خودش نیست،،اینو خود جناب کیمیایی در دانشگاه تهران گفت که کلیپشم در اینترنت موجوده
کیمیایی یک نویسنده بسیار قویه،،یک شاعره،،،کسی که از جوانی پای محیط روشنفکری بزرگ شده ادم سطحی ای نیست
نمیدانم جسدهای شیشه ای رو خوندید یا نه؟ حسد ؟
در هر حال به احترام این مرد یکه و تکرار ناشدنی که به همرا داریوش مهرجویی عزیزان در سینما هستند کلاهذاز سر برمیدارم و میگویم
زنده و پاینده باشی
انشاالله