نیمیاز سال ۹۳ گذشت و چیزی دشت نکردم. فقط کتابی را به سرانجام رساندم. باید بهزودی از خانه بیرون بزنم و ناشری برایش پیدا کنم، و این همهی دستاورد فرهنگی من در نیمهی اول این سال بیخاصیت بود. شاید دوباره باید پاییز پادرمیانی کند و با مهرش گشایشی شود و اتفاق پیش از آنکه روی شاخه بپوسد، بیفتد.
تا فرصت پلک زدنی دست دهد، برگی بر درختی نخواهد ماند. عمر آدمیزاد کوتاهتر از تحمل مردان خشمگینی است که میخواهند بر سر میزِ آراسته به ظرف خیار و موز و استکانهای لکهدار چای اسانسآلود برای سرنوشت هنرمند تصمیم بگیرند. ذات این قصه مریض است. آن مردان خشمگین نمیدانند فرق میان آری و نهشان برای هنر (!)، فقط خلق یک اثر نیست؛ بهای روزهای پرشماری از زندگانی یک انسان است که میتواند در هنگامهی پویش و آفرینش باشد اما باید اسیر زخم بستر شود.
این واقعاً شرافتمندانه نیست. آدمیزاد در این تنگنای طاقتکش گاهی چیزی را از دست میدهد که جبرانش محال است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
جبرانش محال است.
کتاب قبلیت که مارو دیوانه خودش کرد آ رضا
مدتها ست که منتظر بودیم
پس بفرما برادر