چند ماه پیش پسر داریوش ارجمند که خوانندگی هم میکند، مهمان یک برنامه تلویزیونی بود. بعد از چند دقیقه خود جناب استاد هم روی خط تلفن آمد و دربارهی وضعیت موسیقی پاپ ایران سخن گفت از جمله در تکریم صدای کلفت پسرش گفت متاسفانه موسیقی پاپ ایران پر شده از صداهای مردانی که مثل زنان میخوانند و تحلیلش این بود که به دلیل ممنوعیت صدای زن در ایران کنونی، مردان نازکصدا به نوعی جای خالی زنان را در موسیقی پاپ پر کردهاند.
مرتضی پاشایی بیتردید یکی از موفقترین و نازکصداترین خوانندگان پاپ ایران بود. برای کسانی که موسیقی پاپ (بهخصوص موسیقی سالهای اخیر با انبوه خوانندگانی که هر روز بر شمارشان افزوده میشود) را تاب نمیآورند و جدی تلقی نمیکنند احتمالا خوانندهای مثل پاشایی جیزی جز جوانکی معلومالحال مانند بسیاری از جوانهای ولمعطل دیگر نمیتواند باشد. اما اگر در محدودهی موثر موسیقی پاپ، پیگیر و جدی باشیم پاشایی خوانندهای خوبحال و آهنگسازی توانا و نوآور بود. نقطهضعف اساسی آهنگهای اولیهاش مثل اغلب آهنگهای پاپ، سستی کلام در متن ترانهها بود. حتی ترانهی بسیار دلنشینی مثل «جادهی یکطرفه» با تنظیم بدیع و ریتم گوشنوازش، متن چندان مستحکمینداشت. اما واقعیت این بود که بدجور به دل مینشست و برای جوانهای این روزگار، کاملا آشنا و زیستشده بود. اصلا جادوی کار پاشایی در ریتم و تنظیم کارهایش بود و صدایی که از فرط نازکی هر آن احتمال شکستنش میرفت اما در هیچ اوجی به سکته نمیافتاد و همچنان روی نت بود و شنیدنی. و البته سهم چشمگیر احساس را نباید ناشنیده گرفت؛ احساسی بهشدت خام و نابالغ که از قضا به همین دلیل به رنگ و ننگ عقل آلوده نشده بود.
پاشایی را مقلد یک خوانندهی دیگر دانستند اما دقیقا پس از صدور همان اتهام نه چندان بیراه، مقایسهی کارهای او و آن خوانندهی عزیز نشان از سیر صعودی پاشایی و نزول توجیهناپذیر آن دیگری داشت. پاشایی برگهایش را یکی پس از دیگری رو کرد و خیلی زود خوانندهی محبوب ترانههای عاشقانهی جوانها شد. خوبیاش هم این بود که ادعای شعور و تعهد اجتماعی به ترانههای او راه نداشت و او بیوقفه وقف عاشقانه خواندن بود؛ درست با سطحیترین درک از عشق که به گمان من اصیلترین و راستگوترین است.
پاشایی به معنای واقعی کلمه جوانمرگ شد در حالی که در محدودهی پاپ ایرانی، در اوج تسلط و شهرت و محبوبیت بود و بیتعارف فاصلهاش را با همقطارانش زیاد کرده بود و ناخواسته نان بسیاری از آنها را آجر. گمان نمیکنم مرگ او به ضرر بسیاری از کسانی که از او عقب افتاده بودند بشود و برعکس، میتواند بخشی از مخاطبان از دسترفتهشان را بهناگزیر به آنها برگرداند.
مرتضی پاشایی جوانمرگ شد و تاریخ هنر (بهخصوص هنر عامهپسند) نشان میدهد که مرگی از این دست چه نسبتی با محبوبیت و جاودانگی و رازناکی دارد. اما افسوس بزرگ من این است که دیگر ترانهای از پاشایی نخواهم شنید و روزگار بلوغ و جهاندیدگی صاحب آن صدا را هرگز تجربه نخواهم کرد. اما مهم نیست. برای من پاشایی همان خوانندهی دوستداشتنی خواهد ماند که عاشقانههای نوجوانانهاش دل چرکین و سنگیام را میلرزاند و صورتم را خیس خیس خیس میکرد؛ همان صدای دلانگیزی که مجبورم میکرد نقاب روشنفکری را از صورت بردارم و حسی متروک و بایگانیشده را بازیافت کنم. و حالا هم مجابم میکند که بیخیال نقاب کذایی شوم و به پاس لحظههای خوبحالی که با صدای شکنندهی او داشتهام این چند خط را بنویسم و از ملامت جماعت روشنفکر باکم نباشد.
گفت تنها صداست که میماند اما قبول کن شنیدن صدای مرده، حس بد غریبی دارد؛ دلالت سنگدلانهای است بر حضور خونسرد و زشت مرگ در لحظه لحظهی چیزی که اسمش زندگیست؛ در روزگاری که مردانگی در نگاه تنگ انسانهای رو به انقراض، مفهوم رقتانگیزی است که در سبیل و صدای کلفت و دل سنگ خلاصه میشود: «مرد که گریه نمیکنه…» .
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
🙁 🙁 🙁 🙁
موسیقی پاپ را دوست دارم. از شما چه پنهان، همین دو شب پیش دور از چشموگوشِ بقیه، به ترانهای از شهره صولتی گوش دادم آن هم چند بار پشت سر هم «منم عکساشو پاره کردم/ نامههاشو پاره کردم/خودمو بیچاره کردم…»
ولی به نظرم یک چیز را باید بپذیریم (البته میتوانیم نپذیریم، از کجا معلوم این «یک چیز» واقعیت داشته باشد!) به طور کلی و عموماً، موسیقی پاپ درجا میزند و فاقد خلاقیت است – خلاقیت در همان چارچوب موسیقی پاپ. اینجا و آنجا، چند بار از چند نفر از مشتریان و شنوندگان دائمیِ موسیقی پاپ، شنیدم که مستقیم و غیرمستقیم از تکراری بودناش مینالیدند، البته نمیتوان با تکیه به نگاه «آن چند نفر» نتیجهگیری درستی کرد چرا که نمونهای بسیار کوچکاند. به هر حال یکی از ویژگیهای هنر عامهپسند بازتولید نمونههای موفق و بعضاً ناموفق، است؛ آن هم در حجم انبوه. اما برخی از بزرگواران هم، تقریباً با آن چند نفر همعقیدهاند، ضمن اینکه: آن را خوشایند طبع انسان نمیدانند چون صرفاً تخدیرگونه است و واقعیتگریز. خب، این که بد نیست!
اتفاقاً من با آنها مخالفم، و به نظرم موسیقی پاپ خیلی هم به واقعیت نزدیک است و واقعیتی را بازگو می کند: کسانی که بین این همه موسیقیِ متنوع و زیبا، فقط و فقط موسیقی پاپ گوش میدهند، درگیر روزمرگیاند. خب، این که بد نیست!
————
پاسخ: نه اصلا بد نیست… ضمن اینکه شمار بسیار زیاد خوانندگان پاپ تنوعی قابل توجه ایجاد کرده مثلا هیچ شباهتی میان شیوه و جنس کار سینا حجازی و رضا صادقی نیست، همانطور که میان سهیل نفیسی و احسان خواجهامیری، و نیز میان زندهیاد مرتضی پاشایی و محسن چاوشی و یا میان شاهین نجفی و مهدی یراحی و یا میان علی لهراسبی و کاوه یغمایی و یا روزبه نعمتاللهی و مازیار فلاحی و الی ماشاء ا… . میشود حداقل سی اسم مهم دیگر را هم ردیف کرد و باز هم جا برای تعدادی دیگر باشد. اگر کسی پیگیر موسیقی پاپ باشد میداند که دقیقا همین امروز در متن یکی از شکوفاترین دورههای موسیقی پاپ ایرانی هستیم. کافیست پاپ را دوست داشته باشیم.
ببخشید! متن ترانه را اشتباه نوشتم «منم عکساشو پاره کردم/ نامههاشو پاره کردم/ فکرِ یه چاره کردم…»
آقا بینظیر نوشتید…عالی
من مرتضی پاشایی را با جادهی یک طرفه شناختم آهنگی چند ماه پیش بیوقفه شب را تا صبح با گوش دادن به آن سپری میکردم…مرتضی پاشایی،مازیار فلاحی و محسن یگانه درست در یک مسیر با ویژگی به قول شما صدا نازک قرار میگیرند… همه تحت تاثیر شادمهر و من همهی این چاهار نفر رُ دوس دارم
«…او بیوقفه وقف عاشقانه خواندن بود؛ درست با سطحیترین درک از عشق که به گمان من اصیلترین و راستگوترین است.»
اتفاقا داشتم همین روزها به این فکر می کردم که خوب چرا جدای از همه ی
جو زدگی و هیجانی بودن مردم جامعه، ابراز تاسف و ناراحتی مرگ یک خواننده ، “مهم” می شود؟ و فکر می کنم یکی از دلایلش همین بیان پر حس و حال موسیقی اوست، که با مرگش شدت خودش رو بیشتر کرد.
و این موضوع مصمم ترم کرده که کار خودم را با عشق بیشتری ادامه بدم.
گویا اکسیر این “عشق” همه را مست و مدهوش می کند.
خدایش بیامرزد….
بی شک یکی از بهترین های موسیقی کشورمان را از دست دادیم….
باسلام
از نوشته های دلنشین شما لذت می برم. متشکرم
“برای من پاشایی همان خوانندهی دوستداشتنی خواهد ماند که عاشقانههای نوجوانانهاش دل چرکین و سنگیام را میلرزاند و صورتم را خیس خیس خیس میکرد؛ همان صدای دلانگیزی که مجبورم میکرد نقاب روشنفکری را از صورت بردارم و حسی متروک و بایگانیشده را بازیافت کنم.” خدا آسایش ابدی نصیبش کنه.
با سلام خدمت استاد گرامی
مدت کوتاهی است با سایت و کتاب های شما آشنا شده ام. اعتراف می کنم که قلم بسیار شیوا و زیبایی دارید و از آن زیباتر افکار روشن شما در پس این است. من با وجود اینکه با افراد زیادی در این جامعه برخورد داشته ام به ندرت با فردی با این طرز فکر (به خصوص در میان مردان این سرزمین) روبرو شده ام. واقعا از خواندن نوشته های شما لذت می برم.
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت، و برای مرتضی از خداوند طلب آمرزش می کنم
مرد باس گریه هم بلد باشه
سلام. از علاقه مندان صدای مرحوم پاشایی بودم و البته نمیدانم به کنسرتش رفتید یا نه. من اما پس از حضور در کنسرت که شهریور بود ارادتم به او بیشتر نیز شد. بلدیت، خونسردی، کمال و تسلط در اجرا شیفتگی ام را دو چندان کرد. انگ محبوبیت ناشی از بیماری را نیز قبول نمی کنم، ایرانی ام و شاید حساس اما گوشم که بدهکار هر آهنگی نیست. چرایی تحلیل های روشنفکرانه این روزها که چرا مثلا این میزان نگرانی برای نجف دریابندری وجود ندارد و یک هفته ریز اتفاقات بیماری مرحوم پاشایی زیر ذره بین قرار گرفت را هم سخت می توانم قبول کنم و البته بسیار پاسخ دارم. بله از مطالعات دورم، اما احساسم خود جوش مرا مجاب به پیگیری یکی می کند تا در دسته عوام جای بگیرم. خودم از کسانی بودم که وقتی به اینترنت دسترسی داشتم مدام پیگیر احوال و البته نگران سلامتی اش بودم. به واقع خبر را که شنیدم قلبم یک تیر کوچکی کشید که لرزید، تا همین الان سخت از فکرش بیرون می آیم و حتی خیابان را که با ماشین طی میکنم آنها نیز هر کدام خاطراتی را در خود جای داده اند که با صدای پاشایی شکل گرفت، که حالا دلم کباب می شود وقت شنیدن صدایش. شیفتگی ام نسبت صدایش تحت تاثیر هیچ گونه اجبار اجتماعی یا عقده های فرخورده نبوده. کار خوب به دلم نشسته و مرا با خود برده.
اما در باب چرایی حضور، خب پاشایی جوان بود با توده مردم و البته قشر جوان در ارتباط بود و همانطور که شما فرمودید دست احساس ما را می گرفت و با خود می برد. اصلا چیزی که دل مرا برده همین ملودی هایی است که با صدایی آغشته به احساسی خالص در آمیخته. در کنسرت فهیمدم من ذره ای از شعر ترانه هایش را بلد نیستم، وقتی مردم تمامش را زمزمه می کردند. من عاشق نوای محزونش شدم و ملودی ای که به قول خودش سعی کرده طوری بسازد که تنها در مکان نگنجد و با هر زبانی ارتباط بگیرد.
حال اینکه او در اوج رفت و هزاران پاسخ دیگر در جواب سوال های دامنه دار روشنفکری که حتی دارد تشییع به تشییع مقایسه می کند که چرا جلیل شهناز نه و پاشایی آری. علت به نظرم از فاصله ها می آید و سوال ها از درون فاصله ها می آید و تبدیل به مورد عجیب مرحوم پاشایی در این چند روز شده.
و اینکه مرحوم پاشایی یکسال اخیر سیری به شدت صعودی را طی کرد به نحوی به فرهیختگی نوا و کلام رساند آهنگ هایش را. مرارت های رنج و بیماری او را بالا برد و آثارش نیز تمام بهره ی خود را از این عروج برد.
فراموشش نخواهم کرد او که روزهای بسیار مرا سرشار لذتی وصف نشدنی کرد و مرا و احساسم را به اوج برد و لحظه هایم را شیرین کرد.
روحش شاد، جایش امن و راحت.
این لینک مصاحبه اش است در چند ماه قبل. دردناک است اما بخش مهمی از عناصر وجودی اش را آشکار می کند:
http://www.ritmezendegi.com/media/com_hwdmediashare/files/c5/ab/3a/9a41e4fd52a636e44d0444ba8b635b6b.mp4
و اینکه این روزها بسیار تحلیل درباره علت ها و عجیب بودن حضور جمعیت بسیار در مراسم تشییع داده می شود. نمیدانم پس چرا من از همون روز جمعه و پس از فوت ایشان مدام پیش بینی حضور چنین جمعیتی را می کردم؟! جمعیتی که حالا تبدیل به علامت سوال شده.
سلام؛رضای عزیز مدتها تو سایتها دنبال تحلیلی از موسیقی زنده یاد پاشایی می گشتم؛ گفتم سری به سایت دوست قدیمی ام بزنم که خود از دیر باز با شعر و موسیقی و صدا ،مانوس هست وبه ان تسلط دارد ؛حدسم درست بود؛تحلیلی زیبا از زنده یاد پاشایی را ملاحظه کردم ،از شما تشکر میکنم،افرین بر شما باد.
————
پاسخ: سلام رضا جان. ممنون از حسن توجهت. برقرار باشی همکلاسی نارنین
همان صدای دلانگیزی که مجبورم میکرد نقاب روشنفکری را از صورت بردارم و حسی متروک و بایگانیشده را بازیافت کنم…