گام معلق لک‌لک

مرز چیست جز پیله‌ای پولادین؟ نژاد و زبان آن‌قدر آدم‌ها را از هم دور نکرده که مرز. و ما اسیر مرزهایی هستیم که پیشینیان بدکردار و درنده‌خو برای‌مان ترسیم کرده‌اند. محصور تکه‌‌پاره‌های بی‌مقداری از سیاره‌ی حقیر زمینیم و راهی به بی‌کرانگی هستی نداریم. مرز چیست جز افتراقی بی‌حاصل، جز گواهی بر ذات جنایت‌کار انسان؟

کاش می‌شد مثل پرنده‌ها بی‌هوا پر کشید. کاش هیچ‌جا چیزی به نام میهن وجود نداشت وقتی میهن آشکارترین تجلی اجبار آدمیزاد است؛ چیزی جز حصار تنگ زندان نیست.

مرز،ْ آغاز و پایان تمام سیاه‌روزی‌هاست.

3 thoughts on “گام معلق لک‌لک

  1. نَفْسِ مرز. مرز، صرفاً، به منزله‌ی کلمه، ولو نمود عینی پیدا کند.
    و جنایت. آدمیزاد نمی‌خواهد، بی‌‌واسطه، به امکان افشای واقعیتِ انکارناپذیرِ بخشی از وجودش، دواطلبانه، صحّه بگذارد. مرز می‌کِشد.

  2. آقا، «فیلم‌ساز جست‌وجوگر» را خواندم. من عنوان «دست‌ها روی شهر» را بیش‌تر از «دست‌هایی بر فراز شهر» می‌پسندم. دومی کمی شاعرانه است ولی اولی تهدیدآمیز است و با حال‌وهوای فیلم بیش‌تر هم‌خوانی دارد. البته با این چیزی که گفتم دو تا معذرت‌خواهی بدهکار می‌شوم: اول بابت این‌که انگلیسی‌ام زیر صفر است و نباید در کار مترجمانی چون شما، فضولی کنم و دوم بابت این‌که نظرم ربط چندانی به این پست ندارد؛ هرچند، این دومی قابل اغماض است چون به نظرم این پست با دنیای «رزی» بی‌ارتباط نیست.

Comments are closed.