فیلمهای روز اول
ناهید (آیدا پناهنده)
انتظار: پایینتر از حد انتظار
اجرا: شستهرفته و تر و تمیز
بازیها: قابلقبول. ساره بیات و نوید محمدزاده لهجهی گیلکی را کاملاً اشتباه (بر اساس یک برداشت رایج که کج و معوج کردن لب و دهان یعنی گیلکی!) تلفظ میکنند اما فاجعه نیستند. پژمان بازغی اصل جنس است و البته عجیب نیست چون او اهل روستای کیسم شهرستان آستانهی اشرفیه است. بهجز قضیهی لهجه، بازیها کمنقص و مؤثرند.
فیلمنامه: کل فیلمنامه معرفی شخصیتهاست. هیچ رخدادی را خیلی جدی نباید گرفت چون همه آخرش باید صحیح و سالم تحویل والدینشان شوند. همه چیز در محدودهی صفر نوسان میکند. نه بالا نه پایین. همه خاکستریاند؛ مثل فیلمها. این روزها دنیای بیرون از فیلمها، کمتر به خاکستر میزند. این حجم بیمحابای رخوت و اجبار و بیحالی، اصلا بد نیست ولی سینمای مورد علاقهی من نیست.
کلید: از اسلوموشن صحنهی بریده شدن دست زن با کارد آشپزخانه معلوم است که خود سازندگان فیلم هم حس کردهاند فیلم چیزی کم دارد؛ کمیجان؛ کمیهیجان.
نکتهی اساسی: پسربچهی فیلم کمیجاافتادهتر و البته دربوداغانتر از آن است که یک مادر جوان خودش را به خاطر او از نعمت ازدواج با یک مرد خاکستری پولدار محروم کند.
امتیاز: ۵ از ۱۰
فرار از قلعهرودخان (غلامرضا رمضانی)
اعتراف: علاقهای به فیلمهای کودک و نوجوان ندارم و فیلم را از سر ادب و احترام به عوامل سازندهاش دیدم.
اعتراف بعدی: واقعاً خوش گذشت. فیلم باحال و بیادعایی بود. واقعاً سرگرمکننده بود و فراتر از انتظار من.
اجرا: بسیار سنجیده و اندیشیده. حاصل پختگی نگاه فیلمساز. تحسین برازندهی جناب رمضانی است.
بازیها: تیم نوجوان بازیگر، واقعاً دوستداشتنی و دلپذیر بود. همهی بازیها خوب و گاه عالی.
دعوت: فیلم واقعا نمونهی خوبی برای سینمای کودک و نوجوان است و به جای ناله و ذکر مصیبت، انرژی و شوخطبعی و هیجان از سر و رویش میبارد.
نکته: فیلم را باید در همان محدودهی مخاطب مورد نظرش دید. بزرگبازی ممنوع!
امتیاز: ۷ از ۱۰
بوفالو (کاوه سجادیحسینی)
براوو: چند دقیقهی آغازین فیلم با بازی عالی هومن سیدی حس محشری داشت.
اجرا: استادانه. غافلگیرکننده.
فیلمنامه: میشد هزار جور دیگر قصهی اولیه را به سرانجام رساند. انتخاب سجادیحسینی، در هر حال محترم است هرچند ما دوستش نداشته باشیم.
تذکر آییننامهای: نمادپردازی را تا حد ممکن باید صیقل داد. لازم نیست در دیالوگها مدام روی وجه نمادین یک «چیز» تأکید کنیم. نتیجهاش منفی خواهد بود.
نکتهی کاربردی: حل معادلههای سهمجهولی سختتر از معادلههای تکمجهولی و دومجهولی است!
کلید: سه نفر، جفتشان را از دست دادهاند. آدم جفتش را که از دست بدهد، راکد و گندیده میشود.
امتیاز: ۶ از ۱۰
فیلمهای روز دوم
جامهدران (حمیدرضا قطبی)
غافلگیری: یک غافلگیری محض.
اقتباس: ما که متن اصلی را نخواندهایم اما مشخص است که فیلمنامه بر پایهی حساب و کتاب است و واقعاً قصهی باسروتهی در کار است. یک قصهی عامهپسند پرسوزوگداز که طرح و گسترش و پیچش مناسبی دارد.
بازیها: مصطفی زمانی هرگز اینقدر خوب نبوده. باران کوثری درخشان است. افسر اسدی عالیست. بقیه هم خوباند.
اجرا: این فیلمیاز یک فیلماولی ذوقمرگ نابلد نیست. حرفهایتر و پختهتر از این حرفهاست. کارگردانش هم اصلا جوان نیست. دیر آمده و تیز آمده.
ایراد: اپیزود سوم کمیکشدار است.
نکته: این را بگذارید کنار خانهی پدری و بعد ببنید کدامیک واقعاً فیلم است و کدامیک سمبلکاری و مشق فیلم.
امتیاز: ۸ از ۱۰
بهمن (مرتضی فرشباف)
توهم: با قابهای زیبا و ایماژسازی و صداگذاری، میشود چند دقیقه تماشاگر را مرعوب کرد اما فیلمسازی فراتر از این جنگولکبازیهاست.
تأسف: متأسفم برای سرمایهای که صرف چنین فیلمهایی میشود که نه به درد سرگرمیمیخورند و نه حامل هیچ اندیشهای هستند. بازی باخت- باخت.
تعویض دوران: جنس بازیگری در سینمای ایران چند سالیست عوض شده. بازی نسبتاً اغراقآمیز فاطمه معتمدآریا با جوهرهی فیلمهای واقعنما همخوانی ندارد.
امتیاز: ۴ از ۱۰
ارغوان (بنکدار، علیمحمدی)
قرار: شاید قرار بوده فیلمیدر ستایش موسیقی باشد. اما بنده که با موسیقی بزرگ شدهام و چهار تا ساز میزنم هر چه تعمق کردم چیزی جز نکبتزایی از موسیقی در این فیلم ندیدم. موسیقی در میان است و کلی آدم نفرینشده و داغان دور و برش ناله میکنند. از ارغوان میآموزم که موسیقی عامل خیانت و بدبختی و جدایی است. ایرادی هم ندارد. در هر حال این فیلم من نیست. لذت بردن از این فیلم دلی بیش از حد خوش و مغزی تهی از دغدغه و شاید فکر میخواهد.
اجرا: مثل همیشه اجرای استیلیزهی این دو فیلمساز، از حیث دقت و ظرافت و طراوت، رودست ندارد. آنها در این مقوله رقیبی در محدودهی سینمای ایران ندارند.
فیلمنامه: این بار دو عزیز ما از آن سوی بام افتادهاند. از نا-قصههای گنگ و نامفهوم قبلی به قصهای بهغایت بیجان و آبکی رسیدهاند که نه کشش چندانی دارد و نه رازش راز است و نه رودستش رودست. و جالب است که برخلاف همهی تلاشها برای سوزناک بودن، فیلم در دقایق پایانی کمیک و مفرح میشود.
امیدواری: این بار هم نشد. انشاءا… دفعهی بعد. طلب ما یک فیلم کامل آنچنانی از این دو بزرگوار.
امتیاز: ۶ از ۱۰
فیلمهای روز سوم
آزادی مشروط (حسین مهکام)
اجرا: شستهرفته و آبرومندانه. فیلمبرداری فضاهای تاریکروشن خوب از کار درآمده.
بازیها: رامبد جوان واقعا خوب است. علیرضا آقاخانی انگار بلد نیست بد بازی کند. شاهرخ فروتنیان هم. بازی بازیگر نوجوان قابل قبول است. قاضیانی در نقشش نسبتاً بلاتکلیف است. حسین پاکدل میتوانست خیلی بهتر از این باشد.
فیلمنامه: معرفی شخصیتها و تبیین موقعیت آنها در قصه، خیلی طولانی است. از رخداد مهم فیلم خیلی دیر رونمایی میشود و البته قصه پس از آن خیلی زود و بدون عنایت به پتانسیل تعلیق و هیجان جمع میشود. شخصیت کارآموز، کموبیش اضافیست و قومیتش هم کارکرد ثمربخشی برای فیلم ندارد.
امید: مهکام جنم لازم برای فیلمسازی را دارد و خودش هم میداند که خیلی بهتر از اینها میتواند باشد.
امتیاز: ۶ از ۱۰
خانهی دختر (شهرام شاهحسینی)
نوشتن دربارهی این فیلم برای من سخت است چون مجبورم خودم را تا سرحد مرگ سانسور کنم. وانگهی نوشتن دربارهی فیلمیکه در فضای فعلی کشورمان تماشاگر را مرعوب سوژهاش میکند شنا کردن در خلاف جهت آب است. اما بالاخره باید چیزی گفت.
سوژه: این سوژه که هیچ. هزار بار غلیظتر از این هم به ذهن تکتک نویسندگان سینمای ایران رسیده است. اما واقعاً کسی اجازهی جولان در این حیطهها را دارد یا فقط حسین فرحبخش است که میتواند دربارهی تجاوز فیلم بسازد و شاگردش است که میتواند دربارهی بکارت فیلم بسازد؟
تمثیل: دست و پای اوسین بولت را محکم ببندی و به من مفلوک بگویی بیا صد متر را قدم بزن و اول شو. معلوم است که من اول میشوم در حالی که جناب بولت مشغول ور رفتن با بند و بستش است.
سوژه: این سوژه که هیچ. هزار بار رقیقتر از این را به هر بهانه توقیف میکنند و هرگز اجازهی ساخت نمیدهند.
فاکسکچر: یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۴ را باید بهدقت دید. شخصیت نفرتانگیز جان دو پونت، پول میدهد تا حریفانش به او ببازند و قهرمان کشتی پیشکسوتان شود. رقتانگیز است. استیو کارل با آن هیبت نزار اختهوار و شانههای آویزان، قشنگ حس این رقابت جعلی مهوع را به ما منتقل میکند.
خیال: بیخیال. من تسلیم این صحنهآرایی خطرناک نمیشوم.
کلوس-آپ: میدانستید چند دهه بهاشتباه کلوس-آپ را کلوز-آپ نوشتهایم؟
کلوس-آپ: فقط تدوینگرها و کارگردانهایی مثل فرحبخش و شاهحسینی میدانند نود درصد فیلم را کلوس-آپ گرفتن آن هم با پسزمینهی فلو چه شیوهی کارآمدی برای سرهم کردن یک فیلم است. گور پدر پروداکشن و آمادهسازی، گور پدر راکورد. گور پدر کارگردانی. حتی از بازیگر نقش تعمیرکار منزل هم باید کلوس- آپ بالای گردن گرفت.
تله: لنز تله را دریاب. دکوپاژ و میزانسن را بگذار در کوزه آبش را بخور.
رضا درمیشیان: عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی نیستم… عصبانی…
حامد بهداد: خوب است. خوب است. خوب است. خوب است. خوب است. بهخصوص وقتی میگوید «ریدم به اون مغازه».
امتیاز: ۳ از ۱۰ (فقط برای بازی عالی حامد بهداد)
فیلمهای روز چهارم
احتمال باران اسیدی (بهتاش صناعیها)
لذت: تماشای شمس لنگرودی هر لحظهاش جذاب و مغتنم است.
زجر: تماشای فیلم هر لحظهاش زجر است.
شاعرانگی: سوءتفاهم است. این نگاه مردابی رخوتزده با این حجم از کلیشههای مستعمل هیچ ربطی به شاعرانگی ندارد.
برآیند: انباشتگی بدبختی، لزوماً مترادف با اعتراض روشنفکرانه نیست.
امتیاز: ۵ از ۱۰
دوران عاشقی (علیرضا رئیسیان)
اختگی روشنفکرانه: من روشنفکرم پس باید در میزانسن برای زن خیانتدیده و زن خیانتگر سهم و جایگاهی یکسان قائل شوم. زن در هر حال مظلوم است حتی اگر زندگی یک زن دیگر را با لوندی شیطانیاش تباه کرده باشد.
سوژهسوزی: آوخ از آن سوژهی خوب و این پرداخت.
اضافات: شخصیتهای بلاتکلیف. پرویز پورحسینی هرگز در هیچ فیلمیاینقدر بیچاره و آویزان نبوده است. بیتا فرهی هیچرقمه به این قصه وصله نمیشود. فرهاد اصلانی، مدام یک تیپ چندشآور را تکرار میکند؛ البته با استادی. رخداد دزدی ماشین، به بهانهی شکل دادن به تمرین بخشایش، بهراستی زورچپان است.
بازیها: شهاب حسینی و لیلا حاتمیواقعاً خوباند.
امتیاز: ۶ از ۱۰
ابوزینب (علی غفاری)
فیلمنامه: بیکمترین ذوق و ظرافت. سرشار از کلیشه. یک فرصتسوزی محض. بر باد دادن یک سوژهی جذاب.
اجرا: استاندارد و قابل قبول.
موسیقی: بینهایت دلانگیز. روحافزا.
امتیاز: ۵ از ۱۰
فیلمهای روز پنجم
بدون مرز (امیرحسین عسگری)
مگر چهقدر فرصت برای زندگی دارم که وقتم را برای تماشای چنین فیلمیهدر بدهم؟
اعترافات ذهن خطرناک من (هومن سیدی)
تماشا: به تماشای سیامک صفری مینشینم و حظ میکنم. «درود پروردگار» این جشنواره نثار اوست.
اجرا: چشمگیر و مسلط.
فیلمنامه: سهل و ممتنع. وقتی بیمنطقی یا منطق روانگردان یا منطق فراموشی، قرارداد متن باشد فرصت ناب بازیگوشیهای جانانه است. اما فیلمنامهی این فیلم، عقبافتادهتر از این حرفهاست. بیرمق و آبکی.
اعصاب: تیپ کلیشهای عباس غزالی روی اعصاب است.
جرج کلونی: گور پدر چارلی کافمن.
امتیاز: ۶ از ۱۰
من دیهگو مارادونا هستم (بهرام توکلی)
من دیهگو مارادونا هستم: تو خیلی بیجا کردی…
اعتراف ذهن ناباور من: بیشتر از نیم ساعت از این ملغمه را تحمل نمیتوانستم کردن.
گروه خونی: بهزور نمیشود شوخطبع شد. باید توی خونت باشد. آدم نقزن باید همان نقاش را بزند. وقتی قرار است به چیزی بخندیم و آن چیز خندهدار نیست، آدم از خودش خجالت میکشد در حالی که یک نفر دیگر باید خجالت بکشد.
وودی آلن: روز به روز برایم بزرگتر میشود. توکلی هم پارسال و هم امسال، اهمیت آلن بودن را به من اثبات کرد.
جریان سیال زندگی: ما یکبند زر میزنیم پس زندگی جریان دارد.
تشکر: با تشکر از این همه ذوق تلهتئاتری
خودبسندگی: مرگ هنرمند است.
امتیاز: ۳ از ۱۰
فیلمهای روز ششم
ماهی سیاه کوچولو (مجید اسماعیلی)
بیچاره آنهایی که باید مدتها در انتظار ساخت اولین فیلمشان بمانند در حالی که چنین تصاویر متحرکی ساخته میشوند.
امتیاز: ۱ از ۱۰
جزیرهی رنگین (خسرو سینایی)
با استاد استاد گفتن کسی استادانه فیلم نمیسازد. این هم فیلمیاز استاد سینایی.
امتیاز: ۳ از ۱۰
کوچهی بینام (هاتف علیمردانی)
سیز نزولی: فیلم خوب شروع میشود و هرچه پیش میرود بدتر میشود. انگار در جریان ساخته شدن فیلم مشکلی برای کارگردان به وجود آمده است. انگار کارگردان بخشهای آغازین و پایانی فیلم یک نفر نیست.
کفتر کاکلبهسر: باران کوثری عین جنس است. نقش یک دختر ذوقمرگ در پیت حالبههمزن را فوقالعاده بازی میکند. اما خیلی زود تبدیل به همان کوثری همیشگی و کلیشهای میشود.
هانی: نقش امیر آقایی احتمالاً قرار بوده خیلی خفن باشد ولی رقتانگیز و پوشالی است. یکی از مهمترین نشانههای سطحینگری مسبوق به سابقهی فیلمساز.
لوت: سالها تجربهی بازیگری فرهاد اصلانی نتوانسته به او در ساختن یک قطره اشک کمک کند. کارگردان هم گویا خجالت میکشیده کات بدهد و از اشک مصنوعی استفاده کند. رودربایستی کارگردان و بازیگر واقعا چیز بدی است.
اجیمجی: حتی به عقل جن هم نمیرسد فیلمیبا ایدهی فوقالعاده درگیرکنندهی سقوط هواپیما و حیرت بازماندگان، ناگهان و بیدلیل سر از وادی صیغهنامه و هندیبازی سر در بیاورد. کارگردان، بیخود ایدهی یک فیلم مستقل دیگر را هدر داده.
دست مریزاد: جناب طراح صحنه، به خودش زحمت نداده لااقل تابلوی کوچهی «بینام» را کمیخاکآلود و زنگارزده کند. این همه خوشذوقی واقعا جای سپاس دارد.
حیف: پانتهآ بهرام با چه تحلیلی این نقش بیبنیاد را بازی کرده؟ کاش کارگردان به جای تمرکز بیش از حد روی جیغ و ویغ و گیسکشی خواهران دهاندریده که کمتر از «گه» از دهانشان بیرون نمیافتد، کمیشخصیت بیرمق «فروغ» (با بازی بهرام) را میپرداخت.
آپاندیس/ آماتوریسم: چون یکی دو سال است که تکنولوژی تصویربرداری هوایی در سینمای ایران رایج شده، باید به هر ترتیبی که هست از قافله عقب نمانیم و بی هیچ منطق و کارکردی، آن را ته فیلم وصله کنیم. که بگوییم ما هم بله. و مهم نباشد که فیلممان هیچ نیازی به آن ندارد. یاد روزگار کودکی و فیلمبرداران مجالس عروسی بهخیر که دلشان نمیآمد از هیچ افکتی بگذرند: شهر فرنگه، از همه رنگه. آماتوریسم شاخ و دم ندارد. این رسواترین شکلش است.
استحاله: علیمردانی سازندهی فیلمهای بسیار بد و مضمحلی مثل راز دشت تاران، یک فراری از بگبو و مردن به وقت شهریور است. هیچ دلیلی وجود ندارد که او ناگهان فیلمسازی ژرفاندیش و هنرمندی خوشذوق بشود همانطور که سازندهی خانهی دختر که تمثال ابتذالپروری است ممکن نیست یکشبه فرهیخته شده باشد. فیلمسازانی از این دست… . پناه بر خدا. آخرالزمان است.
نکتهی آموزشی: فرض کنید در فیلمیقرار است شخصیتی که فکرش را هم نمیکنیم سرآخر به عنوان قاتل معرفی شود. کارگردانها برای گرفتن یک بازی خوب از بازیگر این نقش، دو راهکار متفاوت دارند: یا فیلمنامه را ناقص و بدون فرجام نهایی به او میدهند که خود او هم نداند که قاتل است یا اینکه آنقدر به توانایی بازیگر ایمان دارند که از او میخواهند طوری بازی کند که معلوم نشود قاتل است اما اگر تماشاگر بار دوم فیلم را دید متوجه شود که او میتواند قاتل باشد. حرکت روی لبهی تیغ است؛ طوری که نه این ور بیفتی نه آن ور و کار هر بازیگری هم نیست. نمیدانم فرهاد اصلانی نازنین (که من عاشق بازیهایش هستم) از کدام شیوه در این فیلم استفاده کرده که اینقدر بد نتیجه داده ولی گمان من این است که همهی فیلم بهجز پخش پایانی را در مقام یک «عمو» بازی کرده. باید فیلم را با همهی آَشفتگیهایش در اجرا و بازیگری ببینید تا متوجه شوید از چه حرف میزنم.
امتیاز: ۵ از ۱۰
فیلمهای روز هفتم
چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت (وحید جلیلوند)
تصادف: نزدیک بود در همان چند دقیقهی اول، قید تماشای فیلم را بزنم چون داشت حوصلهام را سر میبرد اما نمیدانم چرا منصرف شدم و حالا خیلی خوشحالم.
لاتاری: چهارشنبه روز خوشبختی است. خوب مثل فیلم جلیلوند.
کثافت: کثافت آدمها و جامعه را باید هنرمندانه نشان داد. جلیلوند این کار را استادانه صورت داده.
آقایی: این همان کاریزمای امیر آقایی است. نگاهش کتاب داستان است. انفجارش تف میکند توی صورت این همه بدبختی و جماعت آدمهای بیشرف.
دلم آتش گرفت: آخ اگه یه مرد توی این شهر لعنتی بود.
پارادوکس: حتی یک نامرد لعنتی هم ممکن است از این فیلم خوشش بیاید؛ از زجرنامهای علیه نامردان روزگار. این جادوی فیلم است.
اجرا: پرفکت.
پایان: یکی از بهترین پایانهای تاریخ سینمای ایران.
میکن و در دجله انداز: بازی نیکی کریمیبا صدایش در آخرین نمای فیلم به کل کارنامهی بازیگریاش میارزید.
دلتنگی ناب: دستور میفرمایید جناب سرگرد؟ (که بزنیم پدر ملت را دربیاوریم؟). و سرگرد نفسش بالا نمیآید.
من دلم سخت گرفتهست از این: میهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک.
برزو: چهقدر خوب بود… .
ناگفتهها:
امتیاز: ۸ از ۱۰
تا آمدن احمد (صادق صادقدقیقی)
باش تا بیاید
امتیاز:؟
طعم شیرین خیال (کمال تبریزی)
نمیتوانم این … را تحمل کنم.
امتیاز: !
فیلمهای روز هشتم
در دنیای تو ساعت چنده؟ (صفی یزدانیان)
مقام صبر: بعد از نمایش فیلم جوان بیستوچندسالهای گلایهکنان سراغم آمد و گفت فیلم را دوست نداشته و درک نکرده. گفتم شاید در پنجاه سالگی با حالوهوای چنین فیلمیارتباط برقرار کنی. دروغ گفتم. او هرگز با چنین فیلمیارتباط برقرار نخواهد کرد. جهانبینی آدمها از همان نوجوانی پیداست.
سرزمین باران: پس گیلان چیزی جز تصویر مهوع قهوهخانه و آدمهای دهاتی و ترانهی «رعنا گله» هم دارد. یزدانیان که گویا نسبتی هم با گیلان دارد، با ظرایف زندگانی آن بهشت خدا آشناست. تصویر کاملتری از زندگی مدرن و بیرقیب مردم آن خطه (مردمیرها از حماقت تعصب) طلب شما باشد از من. در فیلمهای خود بنده.
از پاریس تا رشت: قابلتصور نیست که بشود بام سفالی خانههای قدیمیرشت را با سنگفرش خیابانهای پاریس و برج ایفل پیوند زد. اما فیلمساز این کار را در سراسر فیلمش کرده. کریستف رضاعی همین جادو را در موسیقیاش متبلور کرده.
بی همگان: این فیلمیبرای همگان نیست. هر تلاشی برای اقناع دیگران بیهوده است. این یک لذت تماماً شخصیست.
فردین: دوست خوب من است و چه خوب که یکی از بهترینهای سینمای ایران است.
تیم: علی مصفا، فردین صاحبالزمانی، پیام یزدانی، لیلا حاتمیو صفی یزدانیان با این فیلم سهگانهای کمنظیر را به جریان روشنفکری سینمای ایران هدیه دادهاند. دو تای دیگر: چیزهایی هست که نمیدانی و پلهی آخر.
امتیاز : ۸ از ۱۰
عصر یخبندان (مصطفی کیایی)
ضرب شست: کیایی گاهی در اجرا غبطهبرانگیز است. خیلی از رقبایش خدا را شکر میکنند که فیلمنامههای او به اندازهی کارگردانیاش کمنقص نیستند.
شیر تو شیر: عجب ملغمهای است این قصه. یاد حرف جنجالی بلیتفروش استادیوم انزلی در برنامهی نود میافتم. همه ترتیب هم را میدهند.
رگ خواب: کیایی خیلی خوب ذائقهی تماشاگر عام ایرانی را میشناسد.
امتیاز: ۶ از ۱۰
مرگ ماهی (روحالله حجازی)
فاز: یک تغییر فاز اساسی در حالوهوا.
جو: حجازی در ساختن فیلمهای اتمسفریک بسیار موفق است. کاش قصههایش کشش و جذابیت بیشتری داشتند.
سورپرایز: نمردیم و عصبانیت علی مصفا را هم در یک نقش دیدیم.
دربارهی الی: شلوغیاش معیار کاربلدی کارگردانها شد. بعدش یه حبه قند آمد و امسال هم من دیهگو مارادونا هستم و مرگ ماهی و… . نه این معیار عاقلانهای نیست. با این حساب عباس کیارستمیاصلاً فیلمساز نیست (که هست و خوب هم هست).
امتیاز: ۶ از ۱۰
فیلمهای روز نهم
چاقی! (راما قویدل)
سورپرایز: بسیار فراتر از انتظار من.
نماد: ارتباط میان چاقی و دگرگونی شخصیت اول فیلم فوقالعاده است. ایدهای بسیار هوشمندانه.
شخصیتپردازی: باورپذیرترین زنهای این جشنواره را در این فیلم دیدم. هم آن زنی که میداند شلوار شوهرش دو تا شده (لادن مستوفی) و هم آن زنی که در کمال خونسردی و معصومیت مرد را به خیانت دعوت میکند (مهسا کرامتی). جزئیات رفتاری این زنها عجیب آشناست.
صفا: علی مصفا امسال حسابی غافلگیرکننده بود.
افسوس: نابلدیها و زمختیهای اندکی در اجرای فیلم هست که اجازه نمیدهد نمرهی عالی به آن بدهم.
امتیاز: ۷ از ۱۰
خداحافظی طولانی (فرزاد مؤتمن)
مرتضی غفوری: حرص میخورم که بگویم قرار بود با او در کدام پروژه همکار باشم… ای داد! شاید وقتی دیگر. کارش حرف ندارد.
قطاربازی: حتی با یک لوکیشن تکراری پوسیده هم میشود چشمنوازترین فیلم را ساخت.
تعجب: اگر فقط یک مشکل در فیلم وجود داشته باشد (که دارد) تدوینش است. در عجبم که ایپکچی را برای این فیلم نامزد سیمرغ کردند. حاضرم اگر فیلم را در اختیارم بگذارند دستکم ده اشکال فاحش در تدوین را فریم به فریم توضیح بدهم. شاید این اشکالها به چشم بسیاری از تماشاگران نیایند اما فیلم را برای من ناقص جلوه میدهند.
یحیی: تو آنقدر زنده خواهی ماند که مرگ را زندگی کنی.
آقای کارگردان: مؤتمن با فاصله، بهترین کارگردان این دوره از جشنواره است. نه ذوقزدگی بعضی از جوانها را دارد و نه پوسیدگی پیرمردهای منقرض را.
افسوس: اجرای دو دعوا خیلی پایینتر از کیفیت بقیهی فیلم است. این هم از آن مشکلاتیست که میشود در تدوین حلش کرد. اما تقریبا مطمئنم سازندگان فیلم حال تدوین دوباره را ندارند.
امتیاز: ۸ از ۱۰
فیلمهای روز دهم
شکاف (کیارش اسدیزاده)
حیرت: چهطور از فیلم پروپیمان گس به چنین قصهی آبکی و سادهانگارانهای میشود رسید؟
بلاهت: کدام زوج در ایران، بعد از ازدواج و پیش از تصمیم به بچهدار شدن (یعنی جلوگیری از پیشگیری!) آزمایش پزشکی میدهد؟ دقیقاً چه آزمایشی میدهد؟ در مغز نویسندهی این مهمل چه میگذشته؟
بلاهت ۲: کدام بیماری زنانه است که پزشک بیدرنگ بعد از مواجه شدن با آن زن را به بچهدار شدن تهدید میکند!؟ حد و مرز ساده فرض کردن تماشاگر کجاست؟
زوج خوشبخت: انگار زوج جوان فیلم، اوتیسم دارند. یک نفر باید به آنها بدیهیات غریزی را که هر انسان بدوی بلد است یاد بدهد. از این گذشته، کدام زن و مرد به دیگران میگویند که ما از امشب میخواهیم بچهدار بشویم؟ یعنی میخواهیم این بار … . بعید میدانم در ایران کسی به دیگران بگوید که امشب یا فردا شب قرار است در اتاق خوابش چه کار کند. و باز از این گذشته، در سراسر فیلم حمیدیان و توسلی مانند دو غریبه که از هم خجالت میکشند، با یکدیگر حرف میزنند. این چه مضحکهای است؟
تأثیر: واقعاً توقیف فیلم اول چنین اثر ویرانگری بر فیلمساز دارد؟
دوربین روی دست: یعنی در این حد؟
فیلمنامه: سرشار از سمبلکاری و سادهانگاری.
نخدندان: بامزه بود.
امتیاز: ۳ از ۱۰
روباه (بهروز افخمی)
اجرا: تمیز و چشمنواز. هوشمندانه و روان. از کارگردانی که خیلی خوب کارش را بلد است.
فیلمنامه: حتی یک لحظهی اضافی و راکد ندارد. سراسر رخداد، سراسر هیجان. خالی از آدمهایی که زل بزنند به آسمان و دوردست و زیر پایشان تا وقت فیلم بگذرد. خالی از تنهاییهای اندیشمندانهی مهوع فیلمهای مثلاً اجتماعی که کارشان چیزی نیست جز کش آوردن فیلم.
بازیها: علیرضا مجیدی، جلال فاطمیو حمید گودرزی فوقالعادهاند. مرجان شیرمحمدی انتخابی نسبتاً پرت و بیمورد است.
سودو- اپوزیسیون داخلی: سودو- اپوزیسیون داخلی ذاتاً از هر چیز که مربوط به وزارت اطلاعات باشد بدش میآید. خوشبختانه افخمیبا همهی تسلطش بر هنر و اندیشه، جزو این سودو- اپوزیسیون داخلی نیست، او میداند که اغلب روشنفکران از چنین فیلمیبدشان میآید اما به آنها باج نمیدهد.
لذت تریلر: چرا در نزدیک به چهل فیلم جشنواره فقط یک فیلم تریلر باید وجود داشته باشد؟ این چه سیاستگذاری غلطی است که سینمای ایران را در محدودهی حقیر درامهای مثلاً اجتماعی متوقف کرده؟
امتیاز: ۸ از ۱۰
فیلمهای روز یازدهم
شیفت شب (نیکی کریمی)
اصرار: چرا کریمیاصرار بر فیلمسازی دارد در حالی که در این امر واقعا استعدادی ندارد؟ آماتوریسم در همهی اجزای فیلم او بیداد میکند.
نا: قصهای را که رمق ندارد، هر چهقدر کش بیاوری، افاقه نمیکند.
ناله: چهرهی لیلا زارع.
موشکشی: به همراه مقادیری از دود.
عجبا: بر اساس طرحی از محمود آیدن چیزی شده در مایههای با تشکر از خانوادهی رجبی. خیلی دوست دارم بدانم جناب آیدن کیست که سالهاست طرحهای کمرشکن رو میکند!
امتیاز: ۵ از ۱۰
رخ دیوانه (ابوالحسن داودی)
سلطنت: در شهر کورها، یک چشم پادشاه است.
فیلمنامه: برایش زحمت کشیده شده. وقت گذاشته شده.
ساعد سهیلی: بینهایت خوب است. همیشه خوب است.
کلیشهها: فیلم پر است از کلیشههای حالبدکن. پر از شعار. اما ساختار فیلمنامه و پیچش داستانی آنقدر خوب است که اینها کمرنگ میشوند.
پول: مقادیر کافیاش در دست هر فیلمساز متوسطی باشد بدتر از جناب داودی فیلم نمیسازد. هرچند داودی فیلمساز بدی نیست اما خارقالعاده هم نیست.
امتیاز: ۷ از ۱۰
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سفرِ ضربالاجلی به پایتخت بهراستی مشکل و طاقتفرساست آن هم وقتی که سفر از نوعِ دلی باشد و نه کاری. با این حال اگر رنج سفر را بر خود هموار نمیکردم و بدانجا نمیآمدم مشکل بزرگتری پیش میآمد: شک ندارم که شرمندهی خویش میشدم.
پیش از آنکه به پردیس کیان برسم، تصمیم گرفته بودم چراغ خاموش بیایم و بروم؛ دو – سه فیلم تماشا کنم و شما را دورادور ببینم و نظرتان را بشنوم و بعد یاعلی از تو مدد، بازگردم به دیارمان. ولی وقتی دیدمتان، قولی که داده بودم را فراموش کردم و برای عرض ادب پیش آمدم.
فیلم دیدن با شما، افتخاری بس بزرگ برایم بود (هرچند که شما ردیف اول بودید و من آخر). بهراستی دوست میداشتم که تا پایان جشنواره در تهران بمانم و همهی فیلمهایی را که با حضورِ شما به نمایش درمیآید، تماشا کنم. اما این یکی (ماندن در آنجا) «هیچرقمه» مقدور نبود.
به هر حال تجربهی خوبی بود. بابت همهچیز ممنون.
پینوشت۱: الان برای قضاوت زود است ولی به گمانم پیرنگ «ناهید» با جغرافیا(استان و منطقه)یی که در آن ساخته شده، ابداً پیوستگی و همخوانی ندارد. دو مثال از فیلمهای متأخرِ آنورِ آب، موضوع را روشنتر میکند: پیرنگ فیلم «نارنگی» با جغرافیایش کاملاً ممزوج است و بهسختی میتوان برای ساختاش جای دیگری را در نظر آورد همین طور فیلم «ظرف ناهار»، اگر بخواهید کلکته و بمبئی را از فیلم بگیرید و لوکیشن دیگری را برگزینید بهتر آن است که قید ساختناش را بزنید. آنچه گفتم ناظر بر ناهویتمندی «ناهید» نیست (که آن هم بحثیست برای خودش)، مرادم رابطهی پیرنگ (و متعاقب آن رویدادهای) فیلم با جغرافیایش است.
پینوشت ۲: متنی که برای آغاز برنامه نوشته بودید و پیش از نمایش «ناهید» خواندیدش، جذاب و شنیدنی بود (این برآیند نظر من و دو-سه نفری که چپوراستام نشسته بودند، است). ولی نمیدانم چرا، انگار دلودماغ خواندناش را نداشتید.
————-
پاسخ: مدیون و مرهون معرفت و بزرگواریات هستم افشین جان. نظرم را دربارهی گرگانیها عوض کردی کلا. 🙂
تبریک و خسته نباشید بابت مسوولیت سنگینی که پذیرفتی رضا جان
من که هر سال جشنواره رو با نوشته ها و نقدهای جانانه ات دنبال می کردم و میکنم
————
پاسخ: صفای تو
سلام
ممنون که از فیلم ها می نویسید.
———-
پاسخ: سلام. خواهش میکنم.
افسوس که تهران نیستم و این فاصله هزار کیلومتری را هم نمی شود به قول آقای اشراقی «هیچرقمه» کاریش کرد.
وگرنه از دیدن فیلمها و حضور بزرگانی مل شما کیفمان حسابی کوک می شد که نشد انشالله به امید سالهای بعد.اگر همین امیدها را هم نداشته باشیم که کلا بمیریم بهتر از این زندگیست احتمالا.
خوش بگذره و جای ما رو هم خالی کنید.
————
پاسخ: ممنون از لطف شما ولی به جان خودم اصلا جای افسوس نیست. جشنواره یک چیز فرساینده و خستهکننده است و روزی سه چهار فیلم دیدن در سینما، بیتردید کار ابلهانهای است. اگر واقعا فیلمدوست باشید گنجینهای بیانتها از فیلمهای خوب سینمای جهان هستند که میشود با آرامش خیال سروقتشان رفت. از سی تا فیلم جشنواره شاید به سختی پنج فیلم نسبتاً خوب دربیاید که آنها را هم در طول یک سال آینده از بقالی محل میشود خرید و دید. گنجینهی فیلمهای نادیده را دریاب.
ارادت آقای کاظمیِ عزیزِ نازنین…
————-
پاسخ: درود بر مرتضای عزیز…
پاینده باشید رضا جان. لذت می برم از نوشته های جشنواره ای تون، مثل همیشه
————–
پاسخ: من هم مثل همیشه از مهرت ممنونم.
در هنگامهی برگزاریِ جشنوارهی فجر، دو عبارت/ پیشنهاد را زیاد میشنویم، به این مضمون: «با فیلماولیها سرسختانه برخورد نکنید.» و «قضاوت جدی را بگذارید برای چند ماه بعد؛ الان زود است.» اینها درست. ولی گاهی، برخی منتقدان و نویسندگان از این هم فراتر میروند. به دیگر سخن بیش از حد فیلمها را «آسان میگیرند.»
چند روز پیش در یکی از نشریات سینمایی، منتقدی چنین رویکردی را دربارهی «ناهید» برگزیده و از «نمادپردازی» سخن گفته بود. با ذرهبین که هیچ با میکروسکوپ هم نمیتوان در فیلم مزبور «نماد» یافت. در صورتیکه ایشان به «نمادپردازیها»ی آن فیلم اشاره کرده بود. یعنی نهتنها یک نماد که بیشتر هم در فیلم وجود دارد. اولاً نماد (بهخصوص در سینما) چیست؟ دوماً، چهگونه (به تعبیری) بهوجود میآید؟ برخی از برترین فیلمهای تاریخ سینما تنها یک نماد را پرورانده و یا از یک نماد بهره گرفتهاند، نه بیشتر. دستکم من به خاطر ندارم که «یک»، «دو» شده باشد. دکتر حسین پاینده یکی از راههای شناخت نماد را «تکرار» میداند به بیان ساده، عنصری که چند بار بهشکلی روشن و واضح در متن/ اثر تکرار شود (که البته نباید با «موتیف» اشتباه شود). بهقول اسفندیار شهیدی در یک نما ممکن است هزارویک شیء (چه انسان، چه حیوان و چه اشیاء و…) وجود داشته باشد؛ حسن، نقی، تقی، میخ، چکش، رختآویز و… قاعده این است که یکیشان (ضمنی یا آشکار) کانون توجه قرار گیرد. بخشی از لنگهی جوراب تقی را که در پسزمینه پیداست – بیآنکه رویاش تأکیدی شده باشد – سخت میشود نماد دانست. بگذریم از اینکه ایشان واژهی «مفهومها» را هم دربارهی آن فیلم بهکار برده بود. بعضیها چهقدر واژهها و اصطلاحها را راحت خرج میکنند.
شاید بتوان گفت که ایشان با نیتِ فیلمساز کاری نداشته و آن مطلب (نقد، یادداشت، ریویو و یا هرچه که اسماش را میگذارید) مستقل از متنِ فیلم بوده، ولی کاملاً پیداست که آن «متنمدار» است ولاغیر.
میتوانیم فیلمی را دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم اما بزرگنمایی (و کوچکنمایی) بیش از حد دیگر بیانصافیست. آن منتقد بزرگوار حق چه کسی را ضایع کرده بود؟ منِ خواننده. هرچند من این «یک فقره» فیلم را دیدهام و کلاه سرم نمیرود ولی آن کس که ندیده چهطور؟ او چه گناهی کرده؟ اینجاست که میگویند شنونده (خواننده) باید عاقل باشد.
پینوشت: چه گیری دادم به «ناهید»! آخه برام قابل هضم نیست: ناهید و نماد؟! بابا بیخیال!
تبریک و خسته نباشید دکتر جان
———
پاسخ: نوکرم شاه.
واقعا منظور برنامه آبکی هفت از لانسه کردن بعضی از این فیلم ها چیه؟!چه سوال مسخره ای پرسیدم.
امشب هاتف علیمردانی جوری از سینمای اجتماعی و “آنالیز معضلات اجتماعی” حرف میزد و مجری هم جوری مبهوت این حرفها شده بود که انگار طرف حسابش کوروساوا یا فلینی ست.به بعضیا باید گفت اگر جرات نقد کردن ندارید لا اقل جوری هندوانه زیر بغل فیلمساز نذارید که کمرش زیر بار اون همه هندونه دولا بشه!
سلام . خیلی تند و تیز نقد میکنید آدم به شدت مشتاق میشه فیلم ها رو ببینه !
نقد دختری که رفت از شما در مجله ی فیلم خیلی خوب بود. یعنی نقد بود واقعا بر پایه نظریه و این داستان ها .
http://fajrfilmfestival.ir/?p=shownews&nwdid=1688
من این روزنوشت ها رو تازه دیدم. خلاقانه هستند. بیشترین توافق با شما رو بر سر “خداحافظی طولانی” و “اعترافات ذهن خطرناک من” دارم و بیشترین اختلاف با شما رو بر سر “روباه” و “من دیه گو مارادونا هستم”.
اما واقعا که به حق از بزرگی وودی آلن گفتید. با اینکه کمدی “من دیه گو مارادونا هستم” رو برخلاف نظر شما موفق می دانم اما باید اذعان کرد که توکلی هنوز فرسنگ ها تا درآوردن یک کمدی بی عیب و نقص وودی آلن گونه فاصله دارد. حتی با وجود جزئی نگری هایش نیز خیلی مانده تا به جزئی نگری های آلن (خصوصا آلن دهه های ۷۰ و ۸۰) و تکنیک های فیلمنامه نویسی او برسد.