(بخشی از نمایشنامهی تختحوضی خر در چمن نوشتهی رضا کاظمی)
عمه: پس این گروه بازبینی کی تشریفشونو میارن؟
میرزا: منظورتان لششانه؟
عمه: همون.
میرزا: دیگه الانه که بیارن.
جاهل: ببخشید بازبینی دیگه چیه؟
میرزا: یعنی بیان کارمان را ببینند و تایید کنند.
جاهل: خب این که اسمش میشه دیدن، نه بازبینی.
میرزا: چی میگی تو؟ درست بگو ببینم.
جاهل: میگم اگه یه چیزی رو واسه اولین بار ببینی خوب دیدی دیگه. اگه دوباره ببینی میگن باز دیدی. اینا چه طوری همون دفعهی اول میخوان باز ببینن؟
شاهین: خب اصلاً چی رو میخوان بازبینی کنن؟
میرزا: کار ما رَ دیگه.
شاهین: ما که کاری آماده نکردهایم.
میرزا: راست میگییا مهندس. خاک بر سرمان شد.
عمه: ای بابا. حرص نخور میرزا. همین الان یه چند تا تمرین میکنیم تا اینا بیان.
لال جلو میآید و شست (به نشانه تایید) نشان میدهد.
عمه: اینو از جلو چشمم دور کنین دیگه دارم کفری میشم.
شاهین: خب حالا چه کار کنیم؟
عمه: کی میتونه شعبدهبازی کنه؟
میرزا: شلبله بازی دیگه چیه؟
عمه: همون تردستی دیگه.
جاهل: منظورشون دست به آبه. خب این که راه دسته عمهخانم.
عمه (با عصبانیت): نه… نه… (آرام میشود) اصن بذارین نشونتون بدم.
ریقو ناگهان از خواب بیدار میشود (هیجانزده): منم میخوام ببینم. منم میخوام ببینم.
میرزا: چی رَ میخوای ببینی؟
ریقو: وا. میرزا همهچی رو که نمیشه گفت.
جاهل: بله. بعضی چیزا رو باید شهود کرد.
عمه: خفه بمیرید لطفاً. این دستمال رو میبینین؟ (دستمالی از جیبش درمیآورد)
جمع: بله.
عمه: خب من الان اینو براتون غیب میکنم. به این کار میگن تردستی.
جاهل: خب منم همینو عرض کردم دیگه که وقتی میریم دست به آب با دستمال خودمونو…
عمه حرفش را قطع میکند (با عصبانیت): میشه شما افاضه نفرمایی؟ تهوعآوره واقعاً… خب این دستمالو ببینید.
و بعد دستمال را غیب میکند.
همه: واااااااای.
عمه: حالا کی میتونه این کارو انجام بده؟
ریقو: من …. من…
عمه دستمال را به او میدهد و ریقو تلاشی مذبوحانه میکند.
جاهل: اجزه بدین ما هم یه ترای (try ) بکنیم.
عمه: اوه… اوه اینو… دستمالو بده بهش ریقو جان.
جاهل هم موفق نمیشود.
جاهل (کلافه شده) : دستمال واسه این قرتیبازیا نیست که. (بعد لنگ خودش را میچرخاند و ادامه میدهد) ولی چه عطر خوبی داره به از شما نباشه عمهخانوم.
عمه: ممنون. میرزا تو نمیخوای ترای کنی؟
میرزا: عمه جان من را از این کارها معذور بفرمایید. من در کار مستراح رفتن خودم هم ماندهام.
ریقو: بیاختیاری داشتن در دوران مهد کودک.
میرزا: ای بیتربیت.
عمه: بله یادش بخیر. خوب یادمه. اخراج کردن میرزا رو. طفلک (خندهی بچهها) حیوونک (خندهی بچهها)… حیوون بیچارهی زبونبسته ( قهقهی بچهها) حیوون مفلوکِ …
میرزا (با فریاد حرفشان را قطع میکند): د بسه دیگه عمه جان. من طاقت این همه لطفو ندارم. ( رو به بچهها) ولی دماری از روزگار شما درآرم.
شاهین: خب عمهخانم. میشه تریک این بازی رو یادمون بدین؟
عمه: تریکو خوب اومدی. (با بیتفاوتی) نه نمیشه. این غلطا به شما نیومده. جفتک چهارپشتو که همه بلدین ایشالا؟
میرزا: بله. اینها در جفتک زدن ید طولایی دارن.
عمه: جفتکو که با ید نمیزنن. باید بگی پای طولایی دارن. خب پسرک ریقوی من. تو جفتک چهارپشت بلدی؟
ریقو: نه تنها بلدم که خیلی هم دوست میدارم.
عمه: پس لطفاً برو اون وسط و خم شو عزیزم. سیبیل تو هم بپر.
ریقو میرود وسط و پشت به جاهل خم میشود.
جاهل: استغفرا… . بچرخ از اون ور.
جاهل میرود که از روی او بپرد که ریقو ناگهان به بهانهی برداشتن چیزی از روی زمین جا خالی میدهد.
جاهل: دارم برات.
میرزا: بس کنید این مسخره بازیها رَ. همان حرکات بنگاه شادمانی رَ برای شان اجرا میکنیم.
شاهین: حیوان چی میرزا؟
عمه: راست میگه. بدون حیوان به سیرک مجوز نمیدن.
میرزا: الان حیوان از کجا بیاریم خیر سرمان؟ گفتم که منقرض شده.
جاهل: یه چیزایی دربارهی خر مش ماشالا میگفتی.
میرزا: خب اون خرش چلاق و مریضه. رو به موته.
عمه: من یه فکر بکری به ذهنم رسیده. میگم برین خرشو ازش بخرین و پوستشو بکنین و یکی از شما بره تو قالب خر جستوخیز کنه. کلی فان میشه. از اصلش هم بهتر میشه.
میرزا: دست شما درد نکنه با این فکرتان عمهخانوم. همینمان مانده بود.
جاهل: بد فکری هم نیست میرزا. خلاقیته دیگه.
میرزا: بله به جناب عالی هم مییاد.
جاهل: نه واسه ما که افت داره. بچهها چی میگن.
میرزا: بچهها میگن انگ خودته.
عمه: معطل نکنین فکر خیلی خوبیه. سیبیل خان شما برو ترتیب کارو بده.
جاهل: ترتیب دادن که راسته کار ماس. به روی چشم فرناز جون. مهندس تو هم با من بیا مخ مش ماشالا رو با اون حرفای خر در چمنت بزن.
جاهل و شاهین از صحنه خارج میشوند.
میرزا: ریقو جان برو سروگوشی آب بده ببین این بازبینا از راه نرسن. اگه هم دارن مییان یهجوری معطلشون کن.
ریقو: چشم. همچین یه لنگه پا نگهشون دارم که حظ کنی.
عمه چشم غره میرود.
میرزا: عمهخانوم راستی بلاد فرنگ تجدیدفراش ننمودید؟
عمه (به لال اشاره میکند که مشغول مطالعه است): زشته بچه اینجا نشسته.
میرزا: این که زبون بستهس.
عمه: باشه. ولی کر که نیس.
میرزا: حالا ما که نگفتیم همهجاشو تعریف کنی… اصلاً ولش کن.
عمه: بعداً برات تعریف میکنم از بلاد فرنگ. اینقده خوبه.
میرزا: بله. یه چیزایی شنیدم. خدا شانس بده.
جاهل از راه میرسد و پوستهی کلهی خر در دستش است.
میرزا: بفرما آمیرزا. اینم اون چیزی که میخواستی.
عمه: ماشالا تروفرز هم هستی سیبیل جان. منو به یاد اسپیدی گونزالس میندازی.
جاهل (خودش را لوس میکند): ارادتمندم. سلام منو به ایشون برسونین. البته مهندس هم خیلی زحمت کشیدن واسه مخ زدن.
عمه (بیاعتنا): خب بگذریم.
میرزا: این که فقط کلهی خره.
شاهین: هر کاری کردیم مش ماشالا حاضر نشد پوست خرو بده.
جاهل: آره میگفت با خرش انس و الفتی داره. میخواست از پوستش پتو درست کنه و شبا بکشه رو خودش که همیشه به یادش باشه.
میرزا: مردهشورشو ببرن. میدونستم انحراف اخلاقی داره. خب حالا اینطوری بد نمیشه؟
عمه: نه اتفاقاً خیلی پستمدرن میشه. این کله رو هر کی ببینه عاشقش میشه دیگه بقیهی جاها رو نمیبینه. این یه مکانیزم خیلی علمییه.
میرزا: حرف شما که من را حالی نمیشود. حالا این را سر کدام مادرمرده کنیم؟
عمه: باید تست بگیریم تا ببینیم به کی بیشتر مییاد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
کنایههایی که به قالبهای جاافتادهی ادبیات محاوره میزند، بسیار زیبا جاسازی شده. قریحهی تختحوضیتان را عشق است.
یادش به خیر…
چه خوب ..