درگذشت آقایهاشمیرفسنجانی، فرصتی است بههنگام و لازم برای درنگ بر یکی دو ویژگی عجیب وضعیت سیاسی کنونی ایران.هاشمیرفسنجانی بهتنهایی یعنی نیمیاز تاریخ انقلاب اسلامیایران. مرگ او مرگ یک روحانی معمولی یا یک سیاستمدار نیست. فقدان او یعنی حذف و غیاب همیشگی یک نیروی متعادلکننده. این متن از زاویهی نگاه یک سرسپرده به حکومت ایران یا فردی معترض به موجودیت آن نوشته نشده است. تلاش میکنم وضعیت موجود را فارغ از دلبستگیهای خودم توصیف کنم وگرنه وجود تعادل در سیستم موجود برای هر نحلهی فکری معنای متفاوتی دارد. نان یا آرمان یکی در عدم تعادل است و نان و آرمان دیگری در تعادل و ثبات. همینجا نخستین ویژگی بارز نظام جمهوری اسلامیبه شکلی ضروری به میان میآید. آیا این نظام متکی بر یک بینش و نگرش مدون و یا رویکرد احزاب با مرامنامهی قاطع و شفاف است یا متکی به سلیقه و بینش شخصی افراد؟
بیتردید متکی به فرد بودن نظام جمهوری اسلامی، یکی از مهمترین ویژگیهایش است. تمام کنشمندی و سیاستورزیهاشمیرفسنجانی، محصول ویژگیهای سرشتی شخصیتی او به علاوهی آمیختگیاش با تجربههای زیستروانشناسانهی منحصربهفرد خود اوست. او از دل یک آکادمییا پرنسیب حزبی خاصی بیرون نیامده بود و خودش هم کسی را به شکل آکادمیک یا با تدریس خصوصی پرورش نداد. اینچنین است که تمام ویژگیهای خاص او که موجب تصمیمگیریهایی شد که اثرات بسیار تعیینکننده و قاطعی بر سرنوشت چند ده میلیون ایرانی در چهار دهه اخیر گذاشتند، در کالبد و هویت یک شخص دیگر متجلی نخواهد شد. او به سادگی، نمایندهی برداشت (اجتهاد) خودش بود و اغلب تصمیمهای تاریخسازش در مقاطع مختلف (ریاست مجلس، ریاست جمهوری و…) پیشینهی حزبی یا اتکا به خرد جمعی نداشت. چنین قضاوتی را میتوان به اغلب تاریخ این چند دهه تعمیم داد. آیتالله مصباح یزدی فقط یک نفر است. آیتالله شاهرودی فقط یک نفر است. آیتالله خلخالی فقط یک نفر بود. آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری فقط و فقط یک نفر بودند و… و… و… . از این روست که دیگر هرگز کسی با ویژگیهای آقای خلخالی و گسترهی تاریخساز تصمیمگیریهای قاطع و تیز ایشان در جمهوری اسلامیدیده نشد. کافی بود در همان مقطع یک فرد دیگر به جای خلخالی تصمیم میگرفت تا بر پایهی تفاوت در احساس و ادراک، نتیجهی دادرسی، بهمراتب آسانگیرانهتر یا سختگیرانهتر شود. این را نباید به معنای خودمحوری و خودسری مطلق دانست. نکته اساسی این است که همهی جوانب تصمیمگیریهای رجال بزرگ نظام، هرگز فارغ از سایهی سنگین سلایق و ویژگیهای شخصی نبوده است. این را نه لزوماً در سطوح بالای مدیریت، بلکه در خردترین نهادها مانند ادارهی پست یک شهرستان کوچک و دورافتاده هم میتوان دید. با تغییر رییس چنین ادارهای، تقریباً همیشه یا دستکم تا هر جایی که خلأ قانونی وجود داشته باشد (که معمولاً خیلی زیاد وجود دارد!)، با تصمیمهایی بسیار شخصی و سلیقهای و عجیب روبهرو خواهیم بود. ساختار مدیریتی در ایران کنونی، این اجازه را بیرحمانه به دونپایهترین مدیران هم میدهد که سلیقه خود را به نحوی افراطی و بیمهار در اغلب تصمیمها به کار بگیرند؛ سلیقهای که میتواند بهراحتی موجب تیرهبختی یک عده و رونق بازار عدهای دیگر شود، آن هم در بستری متعارض با قانون. باری، بر این باورم که کیفیت و محتوای سیاستورزی آیتالله رفسنجانی که اساسیترین نقش را در شکلگیری ایران کنونی داشته است با غیاب جسمانی او برای همیشه از عرصهی سیاست ایران رخت برمیبندد و هیچ بدیلی نخواهد داشت. با مرگ ایشان که حتی در فقدان اقتدار سالیان دور هم نقشی تعیینکننده در مناسبات سیاسی داشت، ما پا به دوران تازهای از تاریخ انقلاب گذاشتهایم.
بررسی سیر و سلوک روحانیت و برونداد آن در جامعه، آشکارا نشان میدهد که در چند دههی اخیر، گرایش روحانیت به سمت دوری از زندگانی مردم و اتخاذ راهکارهای دافعهبرانگیز و خوانش سختگیرانه و خشونتبار از دین نبوده است. این ویژگی را بهخصوص به شکلی امیدوارکننده در نسل جوان روحانی میتوان دید که به شکلی واقعبینانه، رفاقت با دستاوردهای مدرنیته و قرابت با سرزندگی و شوخوارگی نسل جوان را به عبس و یبس نالازم مسبوق به سابقه ترجیح دادهاند و دستکم درظاهر میکوشند خود را از جنس و شکل خیل مردم این زمانه، نشان دهند. از این روست که محال است روحانیونی با قهر و غضب و نگاهی تنگ و سخت به زندگی، از دل این مناسبات اجتماعی ظهور کنند و قرائتی داعشپسند و دافعهبرانگیز از دین ارائه کنند و انتظار موفقیت و جلب نظر هم داشته باشند. نظیر این گرایش را در مذهبیهای مدرن هم میتوان دید که به پیروی از مراجع خود، نگاهی آمیخته با واقعبینی و عطوفت، به مختصات این روزگار دارند.هاشمیرفسنجانی احتمالاً از این حیث، از زمانهی خویش بسی پیش بود (مثلاً او تنها روحانی نامداری است که همسر و دخترانش را بهآسانی در انظار دیدهایم و از این حیث، احتمالا در آینده هم هرگز نمونهی مشابهی نخواهیم داشت) و در یک دهه اخیر، غلظت بیشتری به این ویژگی سرشتی بخشیده بود و میتوانست سختگیریهای بیانعطاف دوران ریاستش بر دولت (که مصادف با هجمه به هر صدای مخالفی بود) را تلطیف کند و نزد مردمِ خسته از سختگیری، محبوب یا محبوبتر از گذشتهها جلوه کند. شوربختانه، مخالفان پرسروصدای رفسنجانی در تریبونهای متعدد، هرگز به این صرافت نیفتادند که برای کمرنگ کردن محبوبیت او، رویهای چون او پیشه کنند و برعکس، به شکلی عجیب چاره را در سختگیری روزافزون بر مردم دیدند و البته هنوز هم دلیلی برای نمایش اندکی محبت و عشق نمیبینند. در این دوقطبی عجیب، به جای تلاش برای به دست آوردن حب مردم، فقط حلقهی زندگانی مردم عادی تنگتر میشود؛ مردمیکه به گواه آمارها، از محزونترین و افسردهترین مردمان زمیناند. به این ترتیب، بخشی از محبوبیت فزایندهی رفسنجانی در یک دهه اخیر، حاصل خصومت عجیب مخالفانش با مردم است که فقط برای مردم شاخ و شانه میکشند و بیوقفه از درگاه تهدید و ارعاب سخن میگویند. این یکی از شگفتیهای بزرگ مناسبات سیاسی ایران است که در هیچ کشوری نظیرش را نمیتوان یافت؛ چون همهجا رقابت بر سر جذب مردم است!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز