در نگاه غیرشخصی
انتخاب ترامپ به عنوان رییسجمهور ایالات متحده رخداد بسیار مهمیبود. شخصا از شکست درخشان دمکراتها و رسانههای دروغگوی پرشمارشان خرسند شدم. همچون فیلسوف محبوبم اسلاوی ژیژک از انتخاب ترامپ استقبال کردم اما برخلاف او باور نداشتم که ترامپ یک آشغال مزخرف است. ترامپ یک فرصت استثنایی است برای اندیشهورزان ساحت سیاست. با پوپولیستهایی مثل احمدینژاد و اردوغان تفاوتهای بنیادین دارد و صراحتش در بیان واقعیتهای همیشهسرکوفته و سماجتش در اجرای باورهایش، ستودنی است. نمیدانم دستاورد حضور او چه خواهد بود چون به عوامل پرشماری وابسته است که در کنترل خود او نیست. اما میدانم که پارادایم این مقطع تاریخی در تمام کشورها، پررنگ شدن دوباره ناسیونالیسم و کمرنگ شدن ادعاهای دروغین جهانوطنی خواهد بود.
در عرصه داخلی، کشورمان ثباتی نسبی در اقتصاد و رکود و رخوتی فراموشنشدنی را در عرصه فرهنگ تجربه کرد. به لحاظ سیاسی هم به لطف فراگیر شدن ویرانگر و دیوانهوار تلگرام، فضایی نسبتاً باز و پرهیاهو را تجربه کردیم و حجم افشاگریها و رودرروییهای جناحی و گروهی، بیسابقه و تاریخی بود. دیگر هیچکس از گزند نقد و تخریب (آن هم در بیرحمانهترین شکل) در امان نیست. این لزوما به معنای آیندهای بهتر در عرصه سیاسی و اجتماعی نیست و اتفاقا میتواند یک دوره گذار بسیار ناخوش را به میان بکشد. اما در میانمدت، آثار درخشان و گرانبهای گشایش در فضای مجازی، به سود مردم و به زیان اقتدارگرایان و دروغگویان خواهد بود.
در نگاه شخصی
طبابت بیشتر وقتم را به خود اختصاص داد و هر روز (باور کنید هر روز) خدا را سپاس گفتم که از فعالیت مطبوعاتی بیرون زدم و به حیثیت و اعتبار شغلی خودم برگشتم. احترام دیدم و آقایی کردم و زیردست و مرئوس کسی نبودم. لازم نبود خودم را سانسور کنم. لازم نبود برای خوشایند کسی کاری کنم. حس خوب این موقعیت تازه و رو به تثبیت، چنان فزونی گرفت که انگیزه نقدنویسی را در مقطعی طولانی به کلی از دست دادم. در سال ۹۵ فقط یک نقد از من منتشر شد بر فروشنده (اصغر فرهادی). حالا که به پشت سر نگاه میکنم حس خوبی دارم از نوشتن آن مطلب و گمان میکنم اهمیتش و بهنگامیاش در آینده بیشتر آشکار خواهد شد (نشد هم به درک!).
اما در عرصه نوشتن، نه تنها بیکار نماندم که سال بسیار پرباری را پشت سر گذاشتم. رمانی (یا داستان بلند یا هر عنوان دیگر که بشود رویش گذاشت) با عنوان کاپوزی را به پایان بردم که در آخرین روزهای سال به تایید نشر مرکز رسید و قرار است در سال ۹۶ (احتمالا تابستان) منتشر شود. دوستداران خاص خودش را خواهد داشت و یقین دارم عدهای را بدجور مجذوب خواهد کرد. بلد نیستم جوری بنویسم که همه را خوش بیاید و لزومیهم ندارد. کاپوزی داستان بسیار نامتعارف و تودرتویی دارد. خالی از شوخطبعی و طنازی نیست اما به وقتش وهمناک و گزنده است و جا به جا پیچش و تعلیق دارد. این مهمترین دستاوردم در سال ۹۵ است و عاشقانه دوستش دارم.
نوشتن مهم بعدی برای فیلمنامهای اتفاق افتاد که عنوانش هست: بوتاکس که به عنوان اولین فیلم بلندم به امید پروردگار در سال ۹۶ خواهم ساخت. روانشناسانه است. دقیقا از جنس دغدغههای کابوسوار همیشگیام است که در نوشتههای داستانی و غیرداستانیام پیداست، کوششی در شناخت لایههای پنهان روان انسان و جذابیتهای هولناک سرشت آدمیزاد. بوتاکس را جوری نوشتم که بتوانم با حداقل امکانات بسازمش اما برخلاف روال همیشگیام (در فیلمنامههای قبلی که تا کنون شانس ساخته شدن نداشتهاند) اصلا سراغ ساختارشکنی روایی نرفتم. سعی کردم قصه را آنقدر بدیع و کوبنده کنم که نیازی به هیچ پیرایه دیگری برای تمایز از سینمای «جریان اصلی» نداشته باشم. حتما تصدیق میفرمایید که به عنوان یک منتقد، نیاز مبرم به چنین تمایزی هست. اما این بار به جای روشنفکربازی، از قصهپردازی کمک گرفتم. دوست داشتم فیلم اولم در عین خاص بودن، مخاطب عام داشته باشد و خوشبختانه نسخه نهایی فیلمنامه، چنین خصوصیتی دارد. با تهیهکنندهام در حال رایزنی برای تدارک مقدمات کار هستیم و بدون شتاب، به محض آماده شدن همه مقتضیات (از همه مهمتر، انتخاب بازیگر برای چند نقش بهشدت دشوار) فیلمبرداری را شروع خواهیم کرد. پیشبینیام اواخر تابستان یا اوایل پاییز ۹۶ است. بوتاکس یک فیلم جنایی معمایی و به تعبیری دیگر یک تریلر روانشناسانه خواهد بود، از جنس همان سینمایی که مفتونش هستم.
نقطه تاریک نوشتن در سال ۹۵ مربوط میشود به وبلاگنویسی. اصلا انگیزه نوشتن برای این یک رقم را نداشتم. کسی یا چیزی هم از راه نرسید که نظرم را برگرداند. در غلبه محض رسانههایی مثل تلگرام و اینستاگرم و رکود وحشتناک تولید محتوا در فضای مجازی، و در گرایش مطلق به خلاصهخوانی، گمان نمیکنم جایی برای وبلاگنویسی باشد. از این حیث، در یک وضعیت بهشدت بد تاریخی به سر میبریم هرچند همچنان باور دارم تلگرام و… عامه مردم را با مقوله خواندن آشتی داده و در ارتقای سطح آگاهی عمومیعوام بسیار موثر است اما در سوی دیگر، درصد قابلتوجهی از نوجوانهایی را که به طور بالقوه میتوانستند کتابخوان و مقالهخوان شوند، به تباهی محض کشانده است. یقین دارم آمار کتابخوانی به مراتب بدتر از سالهای پیش است و در آیندهای نه چندان دور، نتایج فاجعهآمیز این وضعیت را در تمام وجوه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی خواهیم دید.
بزرگداشت
برای من سوگواری برای درگذشتگان کاری بهشدت عبث و مزخرف است. آدمها مدتی زندگی میکنند و میمیرند. طبعاً مرگ آنهایی که دوستشان داریم بیشتر ناراحتمان میکند چون دلمان برایشان تنگ میشود. اما عمر خود ما کوتاهتر از این است که به مصیبت دیگران بگذرانیم. ما موظفیم بهترین خودمان را در طبق اخلاص بگذاریم و نگران عمر بیفایده خودمان باشیم. مرگ کسی که پتانسیلش را با بهترین کیفیت به فعل رسانده و ته کشیده یا فقط درجا میزند، اصلا نیازی به سوگواری ندارد. اما مرگ آن کس که هر فعلش، گشایش دریچهای تازه برای کشف معنای انسان و هستی است و میانهای با درجا زدن ندارد، باید که غمانگیز باشد. برای من فقط یک مرگ در سال ۹۵ غمانگیز بود و تا روزی که زندهام غمانگیز باقی خواهد ماند. با هر آفرینش او، گستره تازهای از هستی انسان معنا میگرفت. با مرگش محروم شدیم از کشف بیشتر این دنیای بد باطل. او عباس کیارستمیبود و مرگش برای بشریت، فقدان و حسرتی ابدی است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز