فرض کنید قرار است با دوستتان گل یا پوچ بازی کنید. سکهای را در یکی از دو دستتان قرار میدهید و هر دو دست را مشت میکنید و او با چشم بسته باید حدس بزند سکه در کدام دست است. سکه در دست راست شماست و او غلط حدس میزند. اگر دوستتان فرد بسیار باهوشی باشد بار دوم سکه را در کدام دست قرار خواهید داد؟
اگر دوستتان خیلی باهوش است احتمالا حدس میزند که شما سکه را این بار هم در دست دیگرتان نخواهید گذاشت و باز هم در همان دست راست قرار خواهید داد. پس شاید بهتر باشد برای فریب او این بار سکه را در دست چپتان قرار دهید اما او چون خیلی باهوش است و پیچیده فکر میکند احتمالا متوجه این فریب شما خواهد شد پس شاید کار درست این باشد که سکه را در همان دست راست قرار دهید…
با یک دور باطل روبهروییم. آیا با تکرار چندین و چندباره این بازی در نهایت، احتمالات ریاضی بر روانشناسی چیره خواهد شد؟ به گمان من بله. پس آیا بهتر است از همان آغاز فاکتور روانشناسی را کنار بگذاریم؟ نمیدانم.
فیلمهای جنایی و معمایی را در نظر بگیرید: اگر در بین چند مظنون به قتل، رفتار یکی از بقیه شکبرانگیزتر باشد آیا به او ظنین خواهید شد؟ طبعا خیر. این یک راهکار کلاسیک برای فریب مخاطب است تا حواسش از مظنون اصلی پرت شود. اما وقتی مخاطب، این ترفند کلاسیک را بارها و بارها در فیلمها دیده میتوان با انگاره ذهنیاش بازی کرد. اگر شکبرانگیزترین فرد قاتل باشد ذهنهای معتاد به الگوهای کلاسیک، فریب خواهند خورد و به همه شک خواهند کرد جز او. اما وقتی همین ترفند هم بارها تکرار شود، به دور باطلی شبیه همان روانشناسی گل یا پوچ روبهرو خواهیم رسید. پس عاقلانه این است که تحت تاثیر روانشناسی قرار نگیریم و همه چیز را منطقی و طبق اصول بررسی کنیم. در عالم سیاست هم دور باطل فراوان است. اگر پیچیده بیندیشی متهم به توهم توطئه میشوی و اگر ساده بیندیشی اغلب به … میروی. کار به جایی میرسد که دیگر تحلیل سادهترین پدیدهها هم دشوار میشود. نیتخوانی اکتهای سیاسی خیلی وقتها سهل و ممتنع میشود. نمیدانی فلان بلاهت، واقعا چنین است یا برای هدفی دیگر چنین وانمود میشود.
این دور باطل به شکلهای گوناگون در عرصههای زندگی جاری است. تنها راه عاقلانه، توسل به استناد و پژوهش بر پایه مدرک است. وقتی با fact و evidence به تجزیه و تحلیل میپردازید احتمال خطای روانشناختی و انواع فریبهای دخیل را کاهش میدهید. برای نمونه ما دو فکت و سند مهم و منفک (به لحاظ زمان انتشار) داریم که ثابت میکنند فردی به نام کاشانی تحت امر آمریکا و به پشتوانه اوباش شعبان جعفری، نقش کلیدی و اساسی در سرنگونی مصدق و بازگرداندن محمدرضا پهلوی به تخت سلطنت بازی کرده است. دقیقا از لحظه مواجهه با این دو فکت و تطبیق آنها، بقیه داستانهای تاریخی و تحلیلها درباره کودتای بیست و هشت مرداد مطلقا هیچ ارزش و اعتباری ندارند و صرفا قصهاند. (دو فکت: ۱- خاطرات شعبان جعفری درکتاب هما سرشار ۲- اسناد طبقه بندی شده سیا که چند دهه بعد منتشر شد).
چنان که بابک احمدی به زیبایی شرح داده تاریخ یا history مشتق است از قصه یا story و نیازمند تأویل است. قصهها یا تمنیات ما در درک قصهها مطلقا بیارزشاند. تاریخ را فقط با سند باید خواست و باور کرد. در جزئیترین امور زندگی هم هرگز نباید تحت تأثیر تحلیلها و قضاوتهای هیجانی و احساسی قرار گرفت. تحلیل بدون استناد، صرفا خیالبافی است. ایرادی ندارد اما ارزشی هم ندارد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز