همهگیری ویروس کرونای ۱۹ بیتردید یک رخداد است؛ با تمام ویژگیهای سرشتی رخداد. اتفاق مهیب و موثری که قصهی هرجاخواب تاریخ را به پیش و پس از خود میتواند بخش کند. شاید برای چنین بزرگداشتی هنوز خیلی زود باشد اما این همهگیری به دلایل گوناگون یک رخداد است و دامنهای بسیار فراگیر دارد؛ رخدادی زمینگیر (جهانگیر؟!). ترس مکانیسمیطبیعی درمقابله با آُسیب و بلاست. اما ظاهرا این مکانیسم در همه انسانها به یک میزان فعال نمیشود. که اگر میشد بنا به سرشت کرونا و نوع انتقالش بهسادگی میشد با حداقل آُسیب سرایت را مهار کرد. درصدی قابل توجه از انسانها به هر دلیلی (عقلانی و روانی) خطر را دستکم میگیرند و هر پویشی برای مهار این همهگیری را به آسانی به شکست میکشانند. این گسست اسکیزوفرنیک از خرد جمعی حاصل یک سر باز زدن آنارشیستی نیست که از سوی بخشی از جریان روشنفکری قابل تقدیر و تقدیس باشد بلکه همسانی تام و تمامیبا درک پیشاانسانی از واقعیت دارد و در حیطه پستانداران ناانسان قابل ارزیابی است. حضور همین درصد قابل توجه فقط یکی از دلایلی است که میتواند اعتبار پدیده مقدسانگاشتهی دموکراسی را لگدمال کند.
من همه گیری کرونا را از چند جنبه شایسته بازخوانی میدانم. نخست سببشناسی آن. در نگرش دینی که نگرشی نسبتا غالب در بسیاری از کشورهاست بلایی از این دست از دو جنبه قابل توجیه است. اول از منظر آزمایش الهی چنان که در قصهی ایوب آمده است. درد و رنج و ابتلا محکی بر ایمان است. دوم بلایی چنین سترگ ثمرهی گناه انسانهاست. جالب است که اعتراف به گناه، لزوما مترادف با بینش روشن دیندار نیست بلکه اغلب گریزگاهی برای توجیه ناعقلانی (ماورایی) یک بلای طبیعی است. روشنتر بگویم. چنین ابتلایی دینداران را در آینده از آن چه گناه مینامند باز نخواهد داشت. خاصه اگر مفهومیچون توبه یا آمرزش غایی همه مخلوقات در نظام باورشان ریشه داشته باشد. در نگاه منطقی و عقلانی (غیرماورایی) این همهگیری باز هم دو جنبه خواهد داشت: یک اتفاق ساده و طبیعی در روند تکاملی موجودات که حاصل یک بازآرایی ژنتیکی اتفاقی است. و دوم: نقش سهوی یا عمدی گروهی از انسانها در گسترش و سرایت این ویروس.
تئوری توطئه در اینجا منطقا اجازهی بروز مییابد و نفی و اثباتش کاری بس دشوار است. از کنترل خارج شدن پدیدهی دستکار انسان، خط داستانی تازهای نیست. از قصهی پینوکیو و پدر ژپتو تا هراس همیشگی از خطر رباتهایی که اندیشیدن بیاموزند و از سیطرهی ارادهی سازندهی خود خارج شوند و ویرانی به بار بیاورند دستمایهی داستانها و فیلمهای علمیخیالی بوده است. این که چرا کسانی بخواهند چنین ویروسی را اشاعه دهند در ساحت متعفن قدرت و سیاست اصلا چیز شگرف و غریبی نیست و توجیهات بسیار قاطعی هم میتوان برایش تراشید. اما اثبات این پندار، به اندازهی نفیاش دشوار است (که البته سادهترین کار جهان، نفی احتمال هر توطئه و متهم کردن دیگران به «توهم توطئه» است). در رویکردی عملگرایانه و عینی، فعلا چارهای نداریم که بدون تایید یا رد چنین احتمالی، یا بحث را خاتمه دهیم یا در فرصت موجود، به وجوه دیگر این رخداد بپردازیم.
آخرالزمان برای یک مبلغ مذهبی معنای مشخصی دارد و برای سینمادوستان هم ما به ازاهایی مشخص. ما آخرالزمان را در جایگاه یک دستمایه بسیار کلیدی و موثر سینمایی به خوبی میشناسیم. آخرالزمان جایی است که به ضرورت بقا، بسیاری از پیوندهای اجتماعی از هم میگسلد و بسیاری از قراردادهای «بدیهی» مدنی زیر پا گذاشته میشود. بسیاری از نهادها و کارکردهای اجتماعی معنایشان را از دست میدهند و نقاب مدنیت از چهره انسانها کنار میرود. هر بلای طبیعی و هر قحطی و تنگنایی، میتواند درجاتی از بازگشت به بدویت را در انسان «متمدن» برملا کند. البته در نخستین مراحل آخرالزمان خیالی (مثلا در ساحت سینما) بیش از هر چیز تلاش برای تحکیم همبستگی میان انسانها و تاکید بر عنصر اتحاد برای گذر از تنگنا به چشم میآید و منادیان پرشماری هم دارد (چیزی شبیه پیامهای انساندوستانه و توصیه به عبرتآموزی و تاکید بر عشق و محبت و قدر یکدیگر دانستن، در همین روزهای کرونایی. این همسان سازی کمیترسناک است؟!) در مراحل پیشرفتهتر، بر اساس تنازع بقا دیگر فرصت و دلیلی برای تحکیم وحدت یا موعظه اخلاقی وجود نخواهد داشت و غریزه حکمران خواهد بود. بدن و روان انسان در بحرانها به شکلی غریزی مطلوبترین گریزگاه ممکن را پیدا میکند (هرچند شاید گاهی برای بقا کافی نباشد). هر بلای طبیعی میتواند جلوهای آخرالزمانی را برسازد. اما آخرالزمان همیشه معلول بلایای طبیعی نیست. هر موقعیتی که تنازع بقا را در برابر ژست انسان به مثابه اشرف مخلوقات و موجودی معنوی قرار دهد، آخرالزمان است. اگر در همهگیری کرونا به این مرحله نرسیدهاید، هنوز برایتان کیفیت آخرالزمانی نداشته و چه بهتر که در ادامه هم نداشته باشد. اما به خوبی میتوانید تصور کنید که بالقوه چه تنگنایی میتواند منتظرمان باشد. این وضعیت هر چه بیشتر کش بیاید و فرسایشش بیشتر شود جنبههای تازهای از حقیقت سرشتی انسانها بیرون میزند و اسباب شرمندگی میشود.
همهگیری متضمن سرایت است. در همهگیری مرگبار، چیزی از جنس شر از انسانی به انسان دیگر منتقل میشود. هیچ مدیومیبه خوبی سینما نتوانسته جوهرهی شر و سرایت را قابل فهم کند.
سرایت، عنصری دراماتیک است که به یاری گستردگی و نفوذ سینما تصویری آشنا و خودمانی برای انسان امروزی به حساب میآید. از سرایت شر اهریمن (دخول و حلول) و ارواح خبیث و اجنه، تا مهمترین ساحت اسطوره ای غرب پس از خلق جهان وسترن، یعنی آخرالزمان زامبیها. به دلیل سیطره و نفوذ مطلق سینما بر زندگانی امروز، هیچ پدیده ای نشان از شگفتی و غرابت ندارد. ما مغروق متنی بس آشناییم. و دست و پا زنان زمزمه میکنیم: د ژا وو.
(ادامه دارد)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز