دردناکترین حقیقت شعر این است
که به هیچ دردی نمیخورد
و قصهی هیچ دردی را
به مقصد نمیرساند
زمین تزاحم مغزهای چرب بیحوصله است
که شاعر با مقدسترین لحظههای تنهاییاش
به گداییشان میرود
این ذلتبارترین کار تمام دورانهاست
در سراشیب زندگی
شعری برای تصعید گشنی فحلگان ندارم
که در بستر عشق
تکاپو را تکثیر کنند
یا با دریغ عشق
در خویشتن خویش بیامیزند
در بغضی بزاقآلود…
در شمارش معکوس انسان
وسط پاندمیخفقان
شعری برای رهایی ندارم
که شهیدان بیهودهترین نبرد
در سلولهای انفرادی زمزمه کنند
یا در تیرباران آخر فیلم
با رقص چوب زامبی اعظم
همخوان شوند
من تلخم
اما دارو نیستم
جام شوکرانم
تیر خلاص بر آرزوهای محال خودم
که از شانس بد شما
فقط مال خودم نیستند
من راوی حکایت پوک پوسیدگی ام
آرام بگیر جانم
چای بنوش
سیگار بکش
فیلمیتماشا کن
شعر به هیچ دردی نمیخورد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز