پس از درگذشت رضا براهنی (نویسنده، شاعر، منتقد و پژوهشگر ادبی) طبق انتظار، موج سهمگینی از فحاشی و هتاکی علیه او در تنها فضای منتسب به روشنفکری در اینترنت یعنی توییتر به راه افتاد. باورهای سباسی و فرهنگی او را برخی تخطئه کردند که حقی بدیهی است و من هم با بسیاری از آن نقدها همنظرم اما اکثریت غالب نظرهای منفی چیزی جز هتاکی در عالیترین سطحش نبود. بیتردید زبان زهردار و گزنده و گاه هتاک خود براهنی در زمان حیاتش زمینهی چنین تقابلی را شکل داده است. جز او فقط ابراهیم گلستان را میتوان در بیپروایی زبانی مثال آورد که از قضا به باور من چیز بدی هم نیست. تعارف پاره کردن و عافیت گزیدن، در فضای فرهنگی سرزمینمان بسیار دیدهایم و خیر چندانی هم از دلشان برنخاسته. برای من جسارت استادانی چون براهنی و گلستان حتی اگر گاه از نگاه من مزخرف بگویند فینفسه ارزشمند و رهگشاست.
باری، با اینکه خودم در زندگی چندان عافیتگزین نبوده و موقعیتهای سودآور پرشمار را به لطف زبان بیپروا از دست دادهام، درکی از یککاسهکردن متون یک ادیب با باورهای فرامتنیاش ندارم. در تحلیل من، براهنی نویسندهی بسیار قابل و مهمیاست. اینکه او خطاهای بزرگی در فرامتن زندگیاش داشته نمیتواند نظرم را درباره فلان شعر یا رمانش عوض کند. اگر اینگونه باشد پس از افشای رازهای بسیاری از نامداران هنر و ادبیات که سرشار از کژکاریها بودند و هستند باید قید تمام دلخوشیهای فرهنگی را بزنیم. برای نمونه، اینکه هیچکاک به گواه بسیاری از بازیگرانی که با او همکاری داشتهاند رفتار بسیار بیمارگون و منحرفانهای با بازیگران زنش داشته سر سوزنی از جذابیت و نبوغ جاری در فیلمهایش برای من کم نمیکند. یا کثافات اخلاقی اثباتشدهی تارانتینو نمیتواند مرا از ستایش فیلمهای درخشان و بیمانندش باز بدارد. یا سابقهی پدوفیلیک اظهر من الشمس وودی آلن که در گفتوگوی تلفنی لورفته و منتشرشدهی او با همسر سابقش میا فارو به سمع همگان رسیده، موجب نمیشود که او را نهفقط یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ سینما که یکی از مهمترین اندیشمندان همهی اعصار ندانم. در یکایک این موارد و نمونههای مشابه، بهسادگی رفتار فرد مرتکب را محکوم میکنم و گاه خودش را هم انسانی زشتسیرت و پلشت میخوانم اما به همان سادگی آفریدههایش را جداگانه تحلیل میکنم و بیواهمه میستایم. چه کسی میتواند منکر شکوه بازیگری کوین اسپیسی شود حتی اگر بداند او خارج از قاب دوربین، آلوده به کجرفتاریهای پرشمار است؟ ابلها که چنین کند.
راستش من که یک آدم زیادی معمولی هستم هرگز برای چنین تفکیکی میان آفریننده و آفریده، جد و جهد نکرده و انرژی نسوزاندهام. تنظیمات کارخانهایام اینگونه بوده است. فرضا اگر قاتل پدرم، نقاشی زبردست باشد و کسی نظرم را درباره یکی از تابلوهای او جویا شود بدون کمترین درنگی هنر نقاشی آن قاتل را میستایم بیآنکه حتی بخواهم قید «اما» در پایان نظرم بیاورم. اما گذر عمر نشانم داده که تنطیمات کارخانهای اکثریت غالب انسانها (حتی شما خواننده ی این یادداشت) چنین نیست. اغلب انسانها قابلیت تفکیک خالق و مخلوق را ندارند یا نمیتوانند داوری یک متن را بدون توجه به فرامتن برگزار کنند. اعتراف میکنم که این یکی از شگفتیهای حماقتاندود زندگانی کمبار من است. همواره در مواجهه با این زشتخویی غالب، حیرت میکنم و پاسخی برای چرایی این وضعیت غیرمنطقی و نفرتانگیز نمییابم.
پی نوشت:
بسیار کم سن و سال بودم که رمان آزاده خانم و نویسندهاش یا آشوویتس خصوصی دکتر شریفی (بله همهاش عنوان کتاب است) را از رضا براهنی خواندم. پیش از آن جز چند شعر از او نخوانده بودم. افسون شدم. درک کاملی از آن نداشتم اما بهخوبی درک میکردم که با نویسندهای بهشدت خاص طرفم. بعدتر یکیدو رمان دیگر از او خواندم و نومیدانه ناتمام رهاشان کردم. آزاده خانم تصادفا قلهای بود که در آغاز کشف کرده بودم. شاهکاری که هر چه میگذرد افسونش برایم بیشتر میشود. هر داستاندوست ایرانی باید بخواندش. همین یک رمان سترگ بس است برای جاودانگی براهنی (تا روز نابودی زمین).
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز