این حکایت را نخست، سالها پیش از زبان شیوای علیرضا میبدی شنیدم.
جنید بغدادی گفت سی سال است تا استغفار همیکنم از یک شکر که کردم. گفتند چهگونه بود؟ گفت: آتش اندر بغداد افتاد، کسی مرا خبر آورد که دکان تو نسوخت. گفتم الحمدلله. سی سال است پشیمانی میخورم…
در نمایش زمستان ۶۶ (محمد یعقوبی) که درباره تهران سالهای جنگ است، موتیفی تکرارشونده هست که هر بار موشک عراقی به جایی در نزدیکی خانهی شخصیتهای نمایش میخورد و آنها خبر ویرانی خانه همسایگان یا یک محله آن طرفتر را تلفنی میشنوند اظهار شکر و شادمانی به درگاه خدا میکنند. در متن آن نمایش اعصابویرانکن، هر شکر خدا همچون پتکی بر سر تماشاگر فرو میآید. شکرگزاری فرد متنعم یا بزبیار از اینکه برتر از دیگران است، بهسادگی مهوع است اما شکل دیگری از شکرگزاری مهوع هم در کار است. گاهی تنعمیدر کار نیست و شکرگزاری از باب تحمیق یا تسکین خویشتن است.
یکی از مکانیسمهای روانی بدیهی اما تفکربرانگیز آدمیزادگان مقایسه خود با بدتر از خویش و یافتن تسلای خاطر است. چکمه نداری؟ فلانی را ببین که پا ندارد. یکی از بستگان متشرع و شدیدا جانمازآبکش بنده، تاکید زیادی بر این داشت که هرگاه فردی مبتلا به سندرم داون یا هر نوع عقبماندگی ذهنی یا هر مشکل جسمیجدی دیدی سریعا بگو الحمدلله. بگو خدایا سپاسگزارم که مرا مثل او مبتلا نکردی. (دمت گرم که قسر در رفتم). در نشانگان باور او چنین حمدی نمود بلوغ و کمال عقلانی و معرفتی و قدرشناسی بود. در محاسبات ابتدایی عقل بنده، این رویکرد عین حقارت و پستی بود و است.
در روزگار محنت و خشکسالی (به هر دلیل طبیعی یا ساختگی) مکانیسم مقایسه با فرودست، کاربست بیشتری مییابد. درآمد ماهانهات پنج میلیون است و در رنجی؟ برو شکر خدا کن و به آن بیچارگانی فکر کن که درآمدشان دو و نیم میلیون است. چرا با فکر به کسانی که درآمدشان چند ده یا صد یا دویست یا پانصد میلیون یا یکی دو میلیارد و فراتر از آن است خودت را اذیت میکنی؟ بدیهی است که یک سیستم ناکارآمد و مایل به سرکوب انتقاد و اعتراض، چنین مکانیسم کثیفی را نه فقط تشویق که حتی تقدیس میکند و آن را به انگارههای آسمانی پیوند میزند. فعلا در لجنزار بدبختی مثل خوک غلت بزن. بعدا خدای ما در بهشت برین برایت جبران میکند. اهمیت تربیت ذهنی که از خانواده آغاز میشود در جوامعی که نظام آموزشی سراپا فاسد یا فشل است، بسی بیشتر جلوه میکند. اگر از کاربست مدام چنین استدلال و مقایسهای برای فرزندت پرهیز کنی حتی چربزبانترین آموزگاران فاسد مزدبگیر هم نمیتوانند او را به کانال سرسپردگی به سامان سرکوب هدایت کنند. در بستر بیعدالتی اجتماعی و بچاپبچاپ رانتخواران معناگرا (!!)، تشویق فرودستان به مقام قناعت و رضا عین مادرقحبگی است.
اینکه آدمیزاد در متن بدبختی به این فکر کند که چه بسیارند کسانی که چون او یا بدتر از اویند و آرام بگیرد برای کسانی شاید طبیعی و بهشدت انسانی باشد اما برای من، مصداق شر انسانی است. غصه نخور! فقط تو نیستی که داری زیر بار این فشار اقتصادی و اجتماعی، زایمان میکنی. بسیارند چون تو آبستن و پا به ماه روزگار.
گمان میکنم با گذشتن از این استدلالهای اهریمنی، جانداران نیکتری خواهیم بود و شایستهتر برای احقاق حق. همین استدلالها عصای دست سرکوبگران برای کنترل تودههای مردماند. این عصا را برای نسلهای آینده باید شکست. تربیت را باید از حریم خانه آغازید. در نظام آموزشی و ماتریکس رسانهای وابسته به قدرت جز دعوت به فرومایگی و خفگی یافت مینشود.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز