یادم نیست که در کودکی این شعر جفنگ را از چه کسی شنیده بودم. اما خوب یادم است که ورد زبانم شده بود و شوربختانه هنوز هم کنج زیانم هست و هر از گاهی پیش خود زمزمه میکنم:
ای داد بیداد
تخمه بو میداد
به همه میداد
به من نمیداد…
در روزگار کودکی گمان میکردم چالش دراماتیک این شعر این است که تخمه فاعل است و از خودش بو ساطع میکند و به همه سهمیاز آن میدهد جز شاعر و همین شاعر را کفری کرده. اما چرا شاعر تمنای بوی منتشره از تخمه را دارد؟ غور میکردم و درنمییافتم.
در روزگار قلقل تستوسترون و جولان آکنه و رژهی صبحگاه پرچمبالا، تحلیلم عوض شد. به نظرم رسید تخمه کنایه از فردی نمکین و چله است که به همه «میدهد» بهجز شاعر و همین او را کفری کرده است. تا سالها بر این تحلیل استوار بودم و هنوز هم آن را پربیراه نمیدانم. اما اکنون میتوانم قبول کنم که فاعل جمله یعنی فرد تخمهفروش (یا تخمهبخش) محذوف به قرینه معنوی است. شاعر دارد از او که با تخمه بو دادن دلش را برده گلایه میکند که چرا به همه تخمه داد الا شاعر دلنازک ما.
در این سن و سال و سوار بر سرسرهی مرگ، من این شعر را به سان پوزخندی بر آن خدانامیزمزمه میکنم که به بسیار ناکسان و بیهنران فرصت جفتکپرانی داده و ظالمانه خرده.استعداد الاحقر را به خاک کاهو نشانده. آن از فیلم بیچارهام که قربانی روانپریشی شد، این از کتابهای بی.ناشرم که عمر برایشان گذاشتم. بارخدایا! حیران از حکمت ناشادانت فقط یک پرسش از درگاهت دارم: آیا به روح اعتقاد داری؟
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز