اگر مثل من به داستانهای جنایی علاقهمندید و آنها را فراتر از سرگرمیصرف میدانید، خواندن مجموعه داستان لاغر و مختصر معمای کلاهفروش را شدیدا به شما پیشنهاد میکنم. چهار داستان کوتاه با ترجمهای نسبتا خوب ( و نه عالی) از شهریار وقفیپور. کاری از نشر ارزشمند «چشمه».
در توضیح پشت جلد میخوانید:
«تمامیداستانهای مجموعه جزء داستانهاییاند که مجلهی الری کوئین به عنوان داستان جنایی سال انتخاب کرده است و این انتخاب مبنی بر نوآوری در ژانر جنایی بوده است.
مشخصات داستانها : خوشا به حال افتادگان (ژرژ سیمنون)، مردی که راهش را بلد بود (دوروتی السایزر)، به پشت سر نگاه نکن (فردریک براون)، پروندهی اتاق جهنمی(اریک امبلر).»
اما قصد و انگیزهی من از معرفی این کتاب، لزوما خواندن هر چهار داستان آن نیست که البته همه ارزشمند و خواندنیاند. میخواهم از شما دعوت کنم تا سحر و افسون قصهی سوم، « به پشت سر نگاه نکن»، را تجربه کنید و دریچهای تازه از روایت ادبی به رویتان گشوده شود. کافی است به تاریخ نوشته شدن و نشر این داستان توجه کنید (۱۹۳۸) تا دریابید با چه بداعت و ظرافت نبوغآمیزی روبهرو هستید.
داستان با این گزارههای گستاخانه و جسورانه آغاز میشود:
«حالا فقط بنشین و آرام باش! سعی کن از این فرصت استفاده کنی؛ این آخرین داستانی است که میخوانی، یا نزدیک است آخری باشد. بعد از آنکه داستان را تمام کردی، ممکن است همان طور بنشینی سر جایت، فقط برای آنکه کاری کرده باشی، یا ممکن است بهانهای پیدا کنی که ول بچرخی… اما مطمئن باش دیر یا زود، مجبور میشوی بلند شوی و بزنی بیرون. این همان جایی است که من منتظرت هستم: بیرون. یا شاید حتی نزدیکتر از آن. شاید توی اتاقت.»
بله داستان با خطاب دوم شخص یعنی من و شمای خواننده آغاز میشود و باید آن را تا به انتها بخوانید تا ببینید چه استادانه و غبطهبرانگیز همین ادعای آغازین را که لاف و بلوف به نظر میرسد، به واقعیتی غالب و نفسگیر بدل میکند. بگذارید از حس خودم پس از خواندن این داستان بگویم. نخستین واکنشم این بود: با وحشت برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. عنوان داستان را که یادتان هست: به پشت سر نگاه نکن!
برای تجربه کردن همین حس ناب و نفسگیر که کم از حس دلپذیر بیپناهی و اضطراب در مواجهه با بازیهای سرگرمکنندهی میشائیلهانکه ندارد این کتاب را بخرید و بخوانید و البته سه داستان خوب دیگر هم دارد ولی این یکی بیتردید شاهکاری فراتر از روزگار نوشته شدنش است؛ حتی امروز هم تر و تازه و ویرانگر است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام…پاراگراف جالبی بود و البته تحریک کننده برای اینکه آدم کتاب رو بخره…راستی من میتونم شمارو لینک کنم؟
————-
پاسخ: سلام. ممنون. باعث افتخاره.
سلام
عمو ممنون بابت اینکه چراغ ادبیات رو تو سایت هنوز زنده نگه داشتی.کی میشه یه پرونده واسه کاراگاهی و جنایی تپل در بیاریم؟میدونی که اینو هستم
سلام رضای عزیز
خیلی اشتیاقبرانگیز بود و مشتاق شدم هر چه زودتر این کتاب را بخوانم.
ممنون
سپااااااس،چه حس و تجربه فوق العاده ای.ادبیاته و تاثیر عجیب کلمات بر روح و روان آدمی…
از ناب ترین لذت هایی ک میشه تو زندگی تجربه کرد(حالا بیا مفهوم ناب رو تفسیر و تشریح کن!)
برداشت من اینه که پست های ادبیاتی بر خلاف نظر خودت خواهان و پیگیر های زیاد و جدی ای داره.در کل ممنون از این پست ادبیاتی
سلام .شما ادم را بدجوری وسوسه می کنید در این اوضاع و احوال (خودم را می گویم) برود دنبال داستان جنائی!
سلام رضا . چطور مطوری؟آقا چند وقت پیشا جلد اپتیک کتاب های آگاتا کریستی رو پیدا کردم و حالا دارم می خونمش. جات خالیه.
سلام خیلی وسوسه شدم بخونمش کتابو خریدم راستی امشب واسه دومین بار یه حبه قند میر کریمی رو دیدم واقعآ شاهکاره آقا رضا چطور از این فیلم خوشت نمی یاد؟
آقای کاظمی سلام
این واژه تهمید همون تمهیده؟
در نقد شما درباره جدایی نادر از سیمین در دو پاراگراف آخر دو بار کلمه تهمید چاپ شده..
اشتباه چاپیه یا معنای این کلمه رو من نمی دونم؟
——————
پاسخ: هر چی که منطقی تر به نظر می رسه. سخت نگیر.
کجائید آقای کاظمی؟
سلام آقا رضا
منتظرتونیم