مرثیه

(……..)

 

قصه را گفت

انگار که از همان اول خواب بوده

با چشم‌هایی باز

اما ما نگاه کردیم

با مردمکان خواب‌زده

به خط باریک قرمز

روی بعد از ظهر تفتیده‌ی خرداد

تو روی بوم نقاشی چشم کشیدی

من دست کشیدم

از گوشه‌ی پیاده‌رو

مردی که گریه بلد بود

می‌رفت که دستش را بشوید

گفتم سیگاری بگیران

چشمم…

نشستی روی جدول

واژه‌های متقاطع را قطار کردی

و هیچ نگفتی…

 

4 thoughts on “مرثیه

  1. بهار که تمام می شود
    روزگار دلش می گیرد
    و عقده هایش را
    در ماه آخر بهار
    بر سر ما خالی میکند
    خیلی وقت است
    که این خردادها
    ما را گرم نکرده است
    حتی
    زمانی که
    برادرم طعم تند گلوله را چشید.
    حتی سیگار هم دیگر حال آدم را جا نمی آورد
    برای ما
    که تمام هستیمان
    روی قلیان بزرگ
    دود می شود.
    ما چشم خوردیم
    با شما هستم
    گوشتان با ماست؟

  2. آقای کاظمی سرتون تو مجله فیلم اینقدر شلوغه که اینجا سر نمی زنید یا دل مشغولی دیگری دارید؟؟؟
    امیدوارم هر جا که هستید سلامت باشید و شکلک غم افاضات روزانه زودتر به شادی تبدیل بشه!
    ——————-
    پاسخ:شکلک غم ریشه در غم شخصی نداره. مربوط به اوضاع روزگاره. اما ممنونم از این‌که براتون مهم بود که در این سایت می‌نویسم یا خیر. اگر ده نفر مثل شما بودند حتما می نوشتم. برای چه کسی بنویسم؟ خودتان قضاوت کنید.

Comments are closed.