در چشم این آسمان پوسیده
قطره اشکی نیست
در ضرب کشدار پای تو بر خاک تبزده
آهنگ امیدی…
دفتر به دفتر به پایان میرسد
در من غروب غمانگیزی است
با نغمهی محزون اذانی قدیمی
که خدا را هم بیتاب میکند
ثانیه را باد میبرد
تن عاشقت را خاک
این روزها
زیر سایهی چشمش
هیچ مردی آفتابی نمیشود
سر هر ماه تخمکی میافتد
مردهها نیمغلت میزنند
گربهها سر وقت ناله میکنند
و پیرمرد همسایه
همیشه ساعت نه زباله را میگذارد کنار تیر برق…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
زنده باد
—————
پاسخ: you too