احسان رنجبر یکی از دوستان همکارم در زمینهی علوم پزشکی است که سردبیری فصلنامهای با عنوان «خشت و آینه» را بر عهده دارد. مدتی قبل چند پرسش را برایم ایمیل کرد و من پاسخ این پرسشها را یکجا و در قالب یادداشتی کوتاه برایش فرستادم که در آن فصلنامه منتشر شد. متن آن پرسش و پاسخ را در زیر میخوانید:
***
چرا در سینمای پیش از انقلاب طبقهی متوسط حضور ندارد؟ آنچه از آن دوران مانده فیلمهایی است که در ستایش فقر سخن میگویند، به دنبال مقدسمآبی سنتی هستند و ثروت را نفی میکنند. دلیل این رویکرد در آن سالها چه بوده و چرا طبقهی متوسط غالباً پشت در سینمای تجاری باقی مانده بود؟ آیا این طبقه از دیدن تصویری نزدیک به خود هراس داشت؟
پس از انقلاب، طبقهی متوسط وارد فضایی شد که در آن فرهنگ منحصر به فردش (که از آن به «فرهنگ دلخواه» یاد میشود) بیش از گذشته در تقابل با فرهنگ رسمیصادر شده از سوی حاکمیت قرار میگیرد. آیا سیطرهی فرهنگ رسمی(که جوهرهی آن سنت محبوب/مدرنیته مغضوب است) میتواند دلیل قانعکنندهای برای غیبت این طبقه در سینمای پس از انقلاب باشد؟
گروهی بر این عقیدهاند که غیبت نسبی طبقه متوسط نه از اصرار حاکمیت که از عدم بینش مولفان سینمایی نشأت میگیرد. این گروه از مولفان سینمایی سعی میکنند تا روایت فیلم را از راه تصادفات پی در پی و معجرات دراماتیک به پیش ببرند. این رویکرد سبب ایجاد سینمایی شد که از یک سو آرمانگرایی دروغین در فیلمیچون «بچههای آسمان» به همراه دارد و از سویی دیگر کیفری عجیب را نثار شخصیتهای «غیر فقیر» در فیلمهایی مانند «بید مجنون» و «خیلی دور خیلی نزدیک» میکند. حتی در فیلم تحسین شدهی «به همین سادگی» نیز به رغم آنکه شخصیت اصلی از طبقهی متوسط جامعه میآید اما گرهی نمایشی پایان فیلم از احساس نوستالژیک او نسبت به دوره با عزت و فقیرانهاش ناشی میشود. چرا کارگردانی که خود برخاسته از طبقه متوسط ایرانی است، این چنین غیرمهربانانه با این طبقه برخورد میکند. آیا علت آن، سردرگمیمیان (قدیم و جدید) و (سنت و مدرنیته ) است؟
سهگانهی اصغر فرهادی را چه مقدار با شرایط امروز طبقهی متوسط ایرانی همصدا میدانید؟ و اینکه حضور سندرم «درباره الی» را در سینمای امروز ایران را میپذیرید؟ و معایب این سندرم را چه میدانید؟
—————
به دلیل به همپیوستگی پرسشهای شما همهی آنها را یکجا جواب دادهام.
ای کاش تعریف مشخص و مشترکی از طبقهی متوسط ایرانی داشتیم تا این پرسش و پاسخ به جای روشنگری سردرگمکننده نشود. اگر منظورتان از طبقهی متوسط ایرانی آن طبقهای است که نه از اشراف است و نه از فقرا، با تعریف بسیار گل و گشادی روبهرو میشویم که نقض فرض مطرح شده در پرسش شما میشود. مثلاً فیلمهای شاخصی در سینمای پیش از انقلاب هستند که قهرمانهای قصهشان نه اشرافزادهاند و نه فقیر. برای نمونه فیلم بیتا (هژیر داریوش) خانوادهای را نشان میدهد که جزو هیچیک از دو سر این طیف نیست و یا آدمهای آرامش در حضور دیگران (ناصر تقوایی)، خانهخراب (نصرت کریمی)، کلاغ (بهرام بیضایی)، گزارش (عباس کیارستمی)، سوتهدلان (علی حاتمی) و …. چنین وضعیتی دارند. از مثالهای دیگر میگذرم و به همینها بسنده میکنم که بهخوبی نشان میدهند دست بر قضا طبقهی متوسط نه فقط برمبنای تعریف اقتصادی که حتی از نظر پایگاه و نگرش اجتماعی نمونههای مطرح و موفقی در سینمای پیش از انقلاب داشته است. مهمترین ویژگی بسیاری از کاراکترهای حاضر در قصهی فیلمهایی که نام بردم دگراندیشی است. در جامعهای مانند ایران که به شکلی فرساینده و کشدار ـ شوربختانه بسیار کشدارتر از هر جامعهی دیگر ـ درگیر کشمکش سنت و مدرنیته است، همین ویژگی کموبیش ایدئولوژیک ـ و گاه نهیلیستیک ـ است که یک طبقهی اجتماعی مشخص را به نام طبقهی متوسط شکل میدهد. منتقدان مدرنیته از آل احمد مثلاً روشنفکر تا اندیشمندان مذهبی و سنتی همواره از تجدد که برگردان سنتی مفهوم دگراندیشی است با نکوهش یاد کردهاند. درک آنها از مدرنیته قطعا محدود به جلوههای سختافزاری فناوری و نو شدن سازهها و شهرها نیست؛ آنها عمیقا نگران الگوبرداری انسان سنتی شرقی از شیوه و اسلوب زندگی غربیاند، آن هم نه در همهی ابعادش بلکه نگرانی آنها معطوف به هرگونه بازنگری در اندیشه است که مطلقانگاری آموزههای سنتی را به چالش بکشد. این دغدغهها در شور و هیجان انقلاب و سالهای جنگ جا و مجالی برای بروز نداشت، چون در آن هنگامهی خون و آتش فرصتی برای طرح اندیشهای نو نبود. پس از گذر از جنگ و سالهای موسوم به «سازندگی» با ورود گفتمان «اصلاحات» بار دیگر فضایی برای بروز و نشر آراء دگراندیشان به وجود آمد و همین دوره به شکلی غریب با پیشرفت و توسعهی ابزارهای نوین اطلاعرسانی مانند ماهواره و مخصوصا اینترنت همزمان شد. طبیعی است که با شکلگیری این موج نوخاسته آنتاگونیستش که همان تجددستیزی بود بار دیگر به نیرومندترین شکل ممکن اعلام حضور کرد و تجربه هم نشان داد که دستکم در لایههای قشری اجتماع به توفیقی چشمگیر دست یافت. به گمان من تعریف طبقهی متوسط در جامعهای مثل ایران به ناگزیر از منظر ایدئولوژیک صورت میگیرد و نه در چهارچوبهای طبقهبندیهای اقتصادی یا تبارشناسانه. هرجا دگراندیشی ـ به هر قوتی و در هر جهتی ـ هست و اندیشهای ـ و نه اعتراض و عصبیت ـ مقابل گفتمان غالب وجود دارد طبقهی متوسط همانجاست.
با این اوصاف، البته سینمای پس از انقلاب بهخصوص سینمای دوران اصلاحات و پس از آن، با تاثیرپذیری مستقیم از گفتمان انتقادی بیش از پیش به طبقهی متوسط پرداخته است. به گمان من سینمای پیش از انقلاب جدا از درگیر بودن با سانسور، مجالی هم برای بلوغ نداشت؛ از به پاخاستن موج نو در اواخر دهه ۴۰ تا پیروزی انقلاب، کمتر از یک دهه طول کشید و در این فاصله فیلمسازان دگراندیش هیچ کم نگذاشتند و آثار قابل اعتنایی خلق کردند که نه از جنس تقابل دوتایی فقیر/غنی گنجقارون (سیامک یاسمی) و هنگامه و خداحافظ تهران (هر دو از ساموئل خاچیکیان) بود و نه از جنس فیلمهای جاهلی و کلاهمخملی. فیلمهایی مثل رضا موتوری هم گرچه در ظاهر از فرمول فقیر و غنی استفاده میکردند اما به جای فوکوس کردن روی تفاوتهای اقتصادی، جهانبینی و ارزشهای این طبقهها را به تصویر میکشیدند.
با این حال چه در سینمای پیش از انقلاب و چه پس از آن حتی اندیشمندترین فیلمسازان ما هم برای بیان نگاه انتقادی خود به اوضاع، فقر را مهمترین دستاویز خود قرار دادند ـ و البته این به هیچ وجه به معنی نفی ارزش آثارشان نیست ـ. از خشت و آینهی ابراهیم گلستان و دایرهی مینای مهرجویی بگیر تا آثار فیلمسازان محصول انقلاب مانند مخملباف و مجیدی و فیلمسازانی چون داودنژاد و عیاری و … همین رویکرد سالها بعد در جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی هم به چشم میخورد. یک نقطهی افتراق مهم این فیلم و فیلم پیشین فرهادی، دربارهی الی… در تاکید بر عنصر پول و سرمایه به عنوان دستمایهای برای تقابل طبقههاست. در حالی که برداشتهای ما از جدایی نادر از سیمین اغلب سویهای اخلاقی به خود میگیرد و بیشتر بر اختلاف نگرش و سبک زندگی دو طبقه متمرکز است ولی واقعیت این است که پیشبرندهی اصلی درام فرهادی همان عنصر پول است.
اما چرا فیلمسازان دگراندیش ما ـ مثل نویسندگانمان ـ برای نمایش شکافهای اجتماعی در سطح نشانههای اقتصادی متوقف میشوند؟ طبعا بخشی از این ماجرا به گفتمان غالب «غم آب و نان» در دنیای روشنفکری جهان سومیبر میگردد. از طرفی، وقتی سانسور مجالی برای پرداختن به چالشهای حوزهی اندیشه باقی نمیگذارد فیلمساز به سراغ نمادهای بدل از واقعیت میرود و به جای پرداختن به تضاد میان نگرش دینی و غیردینی ـ که بیتردید مهمترین نگرانی نگاه سنتی است ـ به نشانههای ظاهری زندگی این اقشار بسنده میکند.
تقدیس فقر که در سینمای پس از انقلاب جلوهی آشکاری دارد حاصل نگاه بیمارگونهای است که جز به ستیز کورکورانه با مدرنیته نمیاندیشد، چون خوب میداند مدرنیته گسترش آگاهی را در پی دارد و این البته غیر قابل پذیرش است. جالب است که همین نگاه سنتی و رادیکال، خودش بعدها گفتمان عدالتخواهی را با رویکردی صرفا شعاری ـ و فرسنگها دور از عمل ـ از آموزههای مذهبی بنا میگذارد و آشکارا تاکید میکند که عدالتخواهی در مقابل گفتمان اصلاحات ایستاده است. هرچند عقل سلیم نمیپذیرد که عدالت و اصلاح نافی هم باشند ولی نکته اینجاست که سیاست عرصهی عقل سلیم نیست و گویی صرفا جولانگاه مقابله است. میدانید که فیلمسازانی چون کیارستمیو پناهی و… سالها به دلیل نمایش فقر در فیلمهایشان مورد تکفیر بودهاند و حضور فیلمهایشان در جشنوارهها مایهی بیآبرویی قلمداد شده است اما جالب اینجاست که تقدیس فقر از سوی فیلمسازانی چون مجیدی و میرکریمیحتی با تقدیر هم روبهرو شده است. اندکی تعقل کافی است: نمایش یک آسیب اجتماعی کجا و تقدیس و تحمیق متعاقبش کجا؟
به احتمال قریب به یقین هیاهوی برآمده از آخرین فیلم فرهادی انگیزهی پرسشهای شما و درنگتان بر مفهوم طبقهی متوسط است. هر آنچه در سطرهای پیشین نوشتم دربارهی فیلمهای فرهادی هم صدق میکند و او دستکم در فیلم آخرش ادامه دهندهی همان تلقی رایج دربارهی طبقهی متوسط است. من فرهادی را نه یک اندیشمند که بیشتر یک فیلمساز توانا میبینم. توانایی فرهادی در نمایش واقعنمایانهی گوشهای از زندگی خصوصی آدمهای غیرمذهبی ـ و نه ضدمذهب ـ در دربارهی الی در شرایطی که فیلمهای سینمای ایران نسبتی با زندگی واقعی ندارند، برای خیلیها یک اتفاق بزرگ محسوب شد. باید دقت کنید که فضای نازل نقد در ایران و سطح انتظار و درک تماشاگر در شکلگیری این جو هیجانی چه اهمیتی دارد. سرکوفتگی عمیق تاریخی در نبودن حداقلهایی از آزادی بیان و تضاد دیوانهوار زندگی خصوصی و عمومیآدمها موجب شده که به دنبال دستاویزی برای ابراز وجود و بیان مخالفت باشند. در یک شرایط طبیعی فیلمیمثل دربارهی الی را باید از منظر سینمایی مورد تحلیل و بررسی قرار داد ولی در یک شرایط پرتنش و غیرطبیعی این فیلم که پرسشی اخلاقی را مطرح میکند به شکلی مضحک به نماد مبارزه و مقابله تبدیل میشود و کسی هم نمیپرسد که گوزن و شقایق را چه نسبتی است؟ قطعا خود فرهادی مسبب این وضعیت نیست و حتی او بهنوعی قربانی این جوسازیهای سیاسی است که سینما، فوتبال و اغلب پدیدههای دیگر را در بر میگیرد ـ برای نمونه نگاه کنید به ماهیت ستایش و تکریمیکه پس از درگذشت ناصر حجازی نثارش شد که اغلب ربطی به زمینهی غالب شهرت او نداشت ـ فرهادی فیلمنامهنویسی است که فیلمنامههایش را بر پایهی اصول دراماتیک مینویسد و در اجرای آنها انصافا به چیرهدستی و استادی رسیده است. دربارهی الی البته نوستالژی فرسوده و نخنمای سفر دستهجمعی به شمال را هم داشت و فضای ویلا و دریا و رقص و قلیان و والیبال و… و نیز مانند چهارشنبهسوری خیانت در عشق و زندگی مشترک؛ معضل ملموس زندگی طبقهی متوسط که اخلاق را به دلیل اینکه مفهومیمذهبی میداند(!)، از زندگی کنار میگذارد. همهی اینها بیتردید در همسانپنداری مخاطب تاثیر داشت. فرهادی در دربارهی الی به شکلی آشکار و بیپرده تضاد میان نگاه مذهبی و غیرمذهبی را با نشانههایی چون صدقه، نماز، ذکر و… نشان میداد. اما تاثیر جوسازیهای غیرسینمایی و تحمیلهای فرامتنی بر دربارهی الی وقتی خودش را نشان داد که فرهادی در جدایی نادر از سیمین تضاد میان نگرشها را پررنگتر کرد و این تضاد را به ظاهر و پوشش افراد هم تسری داد و برای ایجاد کنتراست بیشتر، پای تفاوتهای اقتصادی را هم به میان کشید و مفاهیم ضمنی داوری و اخلاق را که در دربارهی الی در لایههای درونی اثر قرار داشت به شکلی بیرحمانه به سطح آورد. همهی اینها موجب میشود که جدایی نادر از سیمین را از لحاظ ارزشهای هنری در جایگاهی پایینتر از دربارهی الی بدانم.
بله سندرم فرهادی وجود دارد. همانطور که روزگاری سندرم محسن مخملباف داشتیم. سندرم افشین قطبی داشتیم. سندرم محسن نامجو داشتیم. ما مردمیعصبی، هیجانی، کمتحمل هستیم و همیشه این سندرمها نتیجهی منفی به بار آورده. شخصا امیدوارم فرهادی گرفتار این بازی جهان سومینشود که حاصلی جز سقوط به دنبال ندارد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
من یک چیز رو نفهمیدم و آقا رضا لطفا بهم توضیح بده. تو یادمه زمان اکران درباره الی گفتی فیلم نسبتا خوبیه و بهش یک و نیم ستاره(از چهار) دادی. زمان نمایش جدایی نادر از سیمین هم به این فیلم سه ستاره دادی. اما حالا در این یادداشتت گفتی که درباره الی به نظرت از جدایی…. فیلم بهتریه! من واقعا نفهمیدم رضا جون. آیا عدد یک و نیم از عدد سه بزرگتره، یا نه، قضاوت تو هم درباره این دو فیلم در گذر زمان تغییر کرده و ارزش یکی رو برات بیشتر و یکی رو کمتر کرده؟ شفاف بگو خواهشن.
———-
پاسخ: اولا رضا جون یعنی چه؟ من با شما آشنایی و صمیمیتی ندارم و حتی اگر داشته باشم این ادبیات مناسبی نیست. دوم من هرگز جایی به فیلمی ستاره ندادهام جز سایت سینتمگ که دوستمان در گرماگرم جشنواره شفاهی از ما ستاره میخواست و من هم به رسم ادب چیزی به او میگفتم و فقط سعی میکردم نسبت فیلمها را رعایت کنم. یعنی اگر به بهترین فیلم سه ستاره داده بودم مجبور بودم بقیه را متناسب با همان کم کنم. واقعا این ستاره دادنها چیزی جز بازی نیستند. به تحلیل توجه کن. دنبال آمار گرفتن نباش. همین الان اگر تاپ تن عمرم را بپرسند با آنچه در شمارهی ۴۰۰ فیلم نوشتم خیلی فرق خواهد داشت. این رایگیریها جنبهی سرگرمی دارند. درباره ی الی هنوز هم برایم فقط از جدایی … بهتر است ( در کل و نه لزوما از همهی جنبهها) و نسبت به فیلمهای همان سال چیزی عوض نشده. باز هم تکرار میکنم که باید به تحلیلها توجه کرد که حتی آنها هم در گذر زمان ممکن است عوض شوند. مثلا فیلمهایی که روزی خیلی جذاب بودند شاید دیگر جذابیتی نداشته باشند. برای همین است که در نقدهایم به جملههایی مثل اینکه فیلم برایم خیلی جذاب بوده یا این فیلم خوب است یا بد است کمتر برمیخوری یااصلا برنمیخوری. سعی میکنم تحلیلی ارائه دهم که گوشههای تازهای از فیلم را به مخاطب ارائه کند. برایم اصلا مهم نیست که نیت و هدف فیلمساز چه بوده یا اینکه فیلمش خوب است یا بد.
حالا رضا جون، آقا رضا، رضا خان، آقای کاظمی، دوست عزیز، هر چی، داری صورت مسئله رو پاک می کنی. “سعی میکنم تحلیلی ارائه دهم که گوشههای تازهای از فیلم را به مخاطب ارائه کند. برایم اصلا مهم نیست که نیت و هدف فیلمساز چه بوده یا اینکه فیلمش خوب است یا بد” یعنی چی. تو(توی نویسنده) هر طور که بخوای بنویسی، نمی تونی که احساس شخصی ات رو درباره ی اون فیلم پنهان کنی. کما اینکه حتما خودت هم همچین ادعایی رو نداری. خود یک نقد لزوما نوع نگاه(منفی و مثبت) یک نویسنده به اون فیلم رو نشون میده. من ستاره هایی که به فیلمها دادی رو صرفا همینطوری برای مثال آوردم. به نقدت هم بخوای ارجاع بدی که خب مثلا نقد و یادداشتهایی که درباره ی درباره الی نوشتی، غالبا موضع نسبتا منفی داشتن و پر از عیب و ایراد گیری بودن و فریاد می زدی که من از این فیلم خوشم نمیاد. تو نقد و یادداشتهات درباره ی جدایی اما لحنت مثبت بود و رسما حتی گفتی با اینکه عاشقش نیستی اما فیلم مورد احترامته. اصلا لحن نوشته هات مشخصه(مثل همه ی نویسنده ها). اما الان میگی درباره الی از جدایی فیلم بهتریه. حالا من اومدم ازت می پرسم آیا گذر زمان باعث تغییر جایگاه این فیلم ها شده برات(هر چند که مدت زمانی از اکران جدایی نمی گذره)، ولی شما جواب مشخصی نمیدی. میگی نقد رو ببین! خب نقد رو دیدم که الان دارم این حرفا رو بهت می زنم. من تاکیدم روی این دو تا فیلم نیستا. اونها صرفا دو تا فیلم مصداقی ان. همین. آدمها حتی برای احساساتشون که در گذر زمان همیشه دچار تغییر میشه، توجیه و استدلالی دارن. خودشون لمسش می کنن. هیچ عیبی هم نداره چون ذات بشره. تو اما میخوای اینو کتمان کنی! خب پس باید بگی آدم دم دمی مزاجی هستی، یعنی احساساتت لحظه به لحظه تغییر می کنه، بدون اینکه بهشون در لحظه متعهد باشی.
———-
پاسخ: من قطعا دوست شما نیستم و به این شکل نگاه شما کمترین علاقهای ندارم. هیچ تعهدی هم نسبت به شما و هیچ کس دیگر برای نظرهایم ندارم و این را به صراحت بارها اعلام کردهام. الان نوشتهای پیش روی شماست و شما که بسیار دانشمند هستید هیچ نکتهی مهمی در این نوشته ندیدهاید جز اینکه داستان حاشیهای بد دربارهی الی را که برایم از جانب کسانی چون شما فحش و ناسزا به بار آورد دوباره زنده کنید. اگر دنبال استدلال باشی، به راحتی در نوشتههایم پیدا میکنی. من صراحتا فاصله و بیگانگیام را با شما و رویکردتان اعلام میکنم. چه لزومی دارد شما هم وقت خودتان را تلف کنید؟
استاد سوالی که به نظرم می رسد این است که شما تنها فرهادی را فیلمساز و فیلمنامه نویسی توانا می دانید نه به قول خودتان یک اندیشمند…به نظرم استاد در این جمله یک تناقض وجود دارد فیلمسازی که مفهوم انسانی فیلم خود را به بهترین نحو و با پختگی ارائه می دهد پس می تواند اندیشه خود را عرضه کند پس می اندیشد و اندیشه اش را نشر میدهد کاری به درست یا غلط بودن اندیشه اش ندارم مهم به گمان من نحوه بیان آن در سینماست که فرهادی ثابت کرده است که آدم لایقی است.اما مورد دوم در مورد بحث اخلاق در طبقه متوسط است است که شما نوشته اید:” معضل ملموس زندگی طبقهی متوسط که اخلاق را به دلیل اینکه مفهومی مذهبی میداند(!)، از زندگی کنار میگذارد.”استاد به نظر من طبقه متوسط عصبانیت و بقضی که از مذهب دارد را ناشی از محدودیت های آن می داند پیوسته در پی شکستن حصار های دست و پاگیر آن است.طبقه متوسط شناختی از مذهب ندارد که در پی آن اخلاق را مذهبی بداند.شناخت طبقه متوسط از مذهب سطحی و ناشی از واقعیت های اجتماعی به واسطه بروز بی و چون و چرای دین در تمام ارکان جامعه است طبقه متوسط اخلاق را نه به واسطه مذهبی بودن آن بلکه به دلیل شرایط منجلاب گونه زندگی در جامعه ای که این طبقه را به زیر فرو می کشاند کنار می گذارد….استاد برای این مقاله تان دنبال صفتی فراتر از فوق العاده می گردم…لذت می برم از نوشته هایتان…پیروز باشین
———–
پاسخ: اول: من استاد نیستم. دوم: اما دستکم خوشحالم که دربارهی خود این متن صحبت میکنی. نظرم در خود متن هست و چیز تازهای برای اضافه کردن ندارم. پیروز باشید.
اول یک نکتهی ظاهرا بیربط: فعلا فاصله فرهادی تقریبا با همهی فیمسازان معاصر آنهم فقط با ساختن پنج فیلم زیاد شده. کاری به سندرم اصغر فرهادی ندارم اما یکجور حس مقابله ناخودآگاه این وسط شکل نگرفته؟ نمیدانم…
دوم: اهمیتی چندانی برای این تفسیرها و تاویلهایی که پای طبقات اجتماعی را در فیلمها وسط میکشند قائل نیستم. واقعا اینها چقدر مهم است؟
سوم: “ما مردمی عصبی، هیجانی، کمتحمل هستیم…” فکر نمیکردم در نوشتارتان به چنین اشارههایی برسید. بر من ببخشایید ولی خوشم نیامد.
چهارم; شاید بیربطتر از همه: نوشتن در باب دو فیلم اخیرِ فرهادی فضیلت است؟ (قصد جسارت ندارم)
———–
پاسخ: با نظرت کلا مخالفم. اهمیتی برای کامنتت قائل نیستم. کامنت گذاشتن برای مطلب رضا کاظمی یک فضیلت است؟ قصد جسارت نداشتم. ( مثل خودت نوشتم دیگه که طعمشو بچشی.) این همه توهین در لفافهی ادب ؟ فکر میکنی خیلی باهوشی آقا محسن یا ما خنگیم؟ هر انتقادی از فرهادی که وسط میاد انگار اسم ناموستون وسط اومده حاضرید گلوی طرف را ببرید. حتی مطلب را به دقت نمیخوانید که دریابید بخشی از ان که به فرهادی پرداخته از موضع همدلی با اوست و نگرانی از ابتلای او به سرنوشت کسانی چون مخملباف. من هستم تا به شما تابوسازهای جهان سومی تلنگر بزنم. شما با ستایشهای بی حد و حصر قاتل روح هنرمندید. میدانم اذیتتان میکند. خوشحالم. من متن اجتماعی برای یک فصلنامهی سیاسی اجتماعی نوشتهام نه نقد فیلم. پرسشگر از من در این باره پرسیده و من باید جوابش را بدهم. به چه حقی برایم خط و ربط تعیین میکنی؟ من هرگز به خودم اجازه ندادهام دربارهی نوشتهی دیگران اینطوری بنویسم.
آقای کاظمی قدری عصبانی هستید، چرا؟ اینکه گفتم اهمیتی چندانی به این جور نوشتهها نمیدهم صرفا اظهار سلیقهام در مواجهه با فیلمهاست. خیلی دوست داشتم به این پاسخ بدهید که عایدی ما از این بحثها چیست؟ شما در پاسخ به یک پرسش اینها را نوشتهاید و من (که صرفا یک مخاطبم و عددی هم نیستم) با این پرسشها مشکل دارم. بله اذیت شدم اما نه از بابت تعصب به فیلم یا فیلمساز یا اینکه پنداشتید تابوساز جهان سومیام (شاید باشم)، ازاین اذیت شدم که نتوانستم با زبان ناقصام منظورم را بفهمانم. نه فرهادی و نه هیچ فیلمساز دیگری برایم حکم ناموس را ندارد و هرگز برای فیلمهای بزرگتر از اینها هم ستایش بی حدوحصر بروز ندادهام. چطور به این نتایج رسیدید؟ غالب نوشتههایتان را دوست دارم و بند سومی هم که نوشتم بر پایهی همین دوستداری بود. سخن گفتن از فضیلت هم نوعی تایید ضمنی بر این گفتارتان بود که سندرم اصغر فرهادی و مانند اینها را نمیپسندم. لطفا عذرخواهیام را بپذیرید.
———
پاسخ: اگر کامنتت را دوباره بخوانی حتما متوجه میشوی که حق داشتم دلخور شوم یا نه. دلخوری اصلیام این است که این متن دارد تحلیل تازهای از یکی از مضمونهای مهم سینمای ایران ارائه میدهد و هیچکس حتی اگر با آن مخالف است دربارهاش صحبت نمی کند و همه فوکوس میکنند روی فرهادی. من فرهادی را بسیار زیاد دوست دارم و او را تواناترین فیلمساز امروز ایران میدانم و فقط با دو فیلم اخیرش ارتباط دلی نتوانستهام برقرار کنم. وگرنه فرق میان استادی او در نوشتن فیلمنامههای کمنقص و اجرای واقعا درجه یکشان با کارهای دیگران را خوب میدانم. او به تایید من و ما نیازی ندارد. دنیا دارد تواناییاش را تحسین میکند. خود من حتی در حد اینکه نقدهای خارجی بر فیلمش را ترجمه کنم دست به کار شدم. پس هیچ غرض و نیت بدی ندارم. باور کنید که نوشتهی من در تایید بزرگی این آدم است و از واکنش افراطی دیگران انتقاد کردهام. مثلا من مهرجویی را مهمترین فیلمساز ایرانی میدانم و مخملباف را مهمترین فیلمساز پس از انقلاب ولی اگر فیلم ضعیفی بسازند دلیلی نمی بینم بیهوده تعریف و تمجید کنم.
سلام
میخواستم اشاره کنم که طبقهی متوسط از منظر اقتصادی کاملاً قابلفهم و حتی اندازهگیری است.
نکتهی مهمی که شما هم اشاره کردید این است که تعریف اقتصادی این طبقه؛ الزاماً همخوانی و سنخیتی با پایگاه اجتماعی آن ندارد (میگویم الزاماً و نه همواره).
به همین خاطر است که من با شما موافقم آنجا که میگویید:
«… به گمان من تعریف طبقهی متوسط در جامعهای مثل ایران به ناگزیر از منظر ایدئولوژیک صورت میگیرد و نه در چهارچوبهای طبقهبندیهای اقتصادی یا تبارشناسانه. هرجا دگراندیشی ـ به هر قوتی و در هر جهتی ـ هست و اندیشهای ـ و نه اعتراض و عصبیت ـ مقابل گفتمان غالب وجود دارد طبقهی متوسط همانجاست…»
با احترام
——————-
پاسخ: ممنون از نظرتان. حرفتان درست است و هرگز با آن مخالفتی ندارم ولی به نظرم آن تعریف اقتصادی در جامعهی ما کارکرد ندارد. همه جور اندیشهای در محدودهی اقتصادی مورد نظر برای طبقهی متوسط وجود دارد.
سلام.به نظرم بحث هایی این چنینی بسیار بهتر از نقد های خاله زنکی ای است که فاقد هر گونه بینش جامعه شناختی می باشد.به نظرم آنچه که سینمای ایزان کم دارد نه تکنسین و سرمایه و امکانات که فقر ذهنی و اندیشه است.فقر ذهنی ای که از نخواندن علوم انسان نشئت می گیرد.تا وقتی که علوم انسانی از آنِ شاگردان نه چندان با تلاش مدرسه باشد همه چیزمان بسان طبلی تو خالی می شود. سینمایمان از درون تهی می شود همان طور که سیاستمان از درون تهی شد.(و انگار تمام هستی در تلاش است تا ثابت کند، همه چیزمان به همه چیزمان می آید)
ممنون از شما و دوستانتان که چنین مسئله مهمی را طرح کردید!
راستی این مجله را کجا می توان تهیه کرد؟
——-
پاسخ: سلام. ممنون. راستش نمیدانم چهطور میشود تهیهاش کرد. یک فصلنامهی دانشجویی است.
از این سندرم های فصلی تا دلت بخواهد وجود دارد. در جریان جدیدترینشان که هستی رضا جان: سندرم رامبد جوان!
————
پاسخ: بله ملتفتم و حتی سندرم ورود آقایان ممنوع که به نظرم یک فیلم خیلی معمولی است که خوبیاش این است که خیلی بد نیست!
سلام
شما در بین عدم بینش فیلم ساز و فشار حاکمیت،کدام را موثر تر در دوری سینما از طبقه متوسط می دانید؟ و نکته دیگر اینکه چرا مثلا داریوش مهرجویی پس از ارائه دادن تصویری تقریبا نزدیک به طبقه متوسط سر گشته در فیلم هامون به تصویری( به نظر من) غیر واقعی از این طبقه در فیلم سنتوری می رسد؟
———-
پاسخ: سلام. قطعا عامل دوم مهم تر است. و اما مهرجویی: با شما همعقیدهام و عواملی چون کهولت سن، خودبسندگی هنرمند در حد خودشیفتگی، اطرافیان مجیزگو و کمخرد و تلاش فیلمساز برای به دست آوردن انبوه تماشاگر و منفعت بیشتر و موجسواری بر احساسات روز را در این میان دخیل میدانم. هنرمندان ما روز به روز از جامعه دور میِشوند و یکی از مصداقهای بارز نوکیسهگی هستند. البته منظورم آقای مهرجویی نیست چون ایشان همیشه متمول بودهاند ولی او هم ارتباطی با جامعه ندارد و تصورش از جامعهی بیرون، بیتعارف کمی مالیخولیایی است. هم هامون حکایت خود اوست و هم سنتوری. اگر سفر به سرزمین آرتور رمبو ی ایشان را ببینید بهتر به زمینهی شکلگیری سنتوری پی میبرید. سنتور آن فیلم را خود مهرجویی زده (که عدم تناسب صدای این ساز با فضای اروپایی فیلم تضاد جالبی به وجود آورده) و آرتور رمبوی آن فیلم گویی خود علی سنتوری است. هنرمند خودویرانگری که با رو آوردن به بیِقیدی و غرقه شدن در خلسهی شیمیایی و … به درهی وهم و مالیخولیا میافتد. نسخهی همین سرخوشی مصنوع در آسمان محبوب هم تجویز میشود. مهرجویی بهراستی مولف است.
سلام
ممنون از پاسختان.به نکته خوبی اشاره کردید(هنرمندان ما روز به روز از جامعه دور میِشوند و یکی از مصداقهای بارز نوکیسهگی هستند)
اما آقای کاظمی،چرا فردی چون ابراهیم گلستان که یک عمر متهم به برج عاج نشینی می شود و همه از تکبر بی حد و اندازه اش صحبت می کنند،می تواند تصویری به غایت واقعی از طبقه ای که خود متعلق به آن نیست،ارائه کند؟در ضمن حال که بحث به ابراهیم گلستان کشید،فیلم «خشت و آینه» چه جایگاهی در نظام ارزش گذاریتان دارد؟
———
پاسخ: به نظرم تصویر او در خشت و آینه « به غایت واقعی» نیست. اتفاقا استیلیزه و وامدار سینمای نئورئالیستی است. ولی این دلیلی بر ضعف فیلم نیست. من اصلا فکر نمیکنم که هنرمند باید تصویری « واقعی» ارائه دهد. او میتواند تصویری خیالی و نمادین به دست دهد که در عین حال ملموس و باورپذیر باشد. مهم لحن و شیوهی بهکارگیری محتوای اثر است. خشت و آینه را بسیار دوست دارم.
بگذارید یک نکته را بگویم که حرف آخر را میزند: بهترین داستان دربارهی فقر را وقتی میشود نوشت که شکم سیر باشد و دغدغههای اضافی ذهن را مشغول نکرده باشد. برای داستان نوشتن و فیلم ساختن باید مشاهدهگر خوبی باشی. لازم نیست قاتل یا معتاد باشی تا بتوانی چنین شخصیتهایی را بازآفرینی کنی، باید مفهوم قتل و اعتیاد را بشناسی.