رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
موسیقی
موسیقی پایانی یک فیلم ساختهنشده
بعید میدانم در سینمای ایران مسبوق به سابقه باشد که کسی موسیقی متن فیلمش را پیش از ساخته شدن خود فیلم منتشر کند (شاید فقط چند نفر در تاریخ سینمای ایران موسیقی را قبل از فیلم ساخته باشند ولی انتشار هرگز!). قطعهای که برای دانلود گذاشتهام دمویی از موسیقی تیتراژ پایانی فیلمیاست که چند ماه است در انتظار صدور مجوز ساختش هستم. البته قطعا تنظیم این قطعه به این شکل نخواهد بود و کلی کار خواهد برد ولی حالوهوای کلیاش همین است که میشنوید. این قطعه را دوست هنرمندم «فرهاد قاصری» اجرا و تنظیم کرده است و بازخوانی آزادانهی یکی از موسیقی متنهای محبوبم از فیلمیاست که دیگر هرگز اجازهی نمایش ندارد.
فعلا این دکمه را داشته باشید تا بعدا کتش را هم بدوزم. باور بفرمایید بنده بیتقصیرم. بیدلیل کارم را عقب میاندازند اما مطمئنم ناخواسته سبب خیر خواهند شد. هر کس مرا اندکی بشناسد میداند که اهل جا زدن نیستم. دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد. یک فیلم خیلی خاص و غریب، طلب شما از من. میخواهم دلتان را بلرزانم تا وقتی از سالن سینما بیرون آمدید حالتان یک جور خوبی بد باشد و رهاتان نکند. تضاد فرجام قصه و ضرباهنگ این موسیقی آخرین تیر ترکش من است. تا آن روز.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
جان دنور و پلاسیدو دومینگو (شاید عشق…)
این ترانهی دلانگیز با اجرای جان دنور و پلاسیدو دومینگو از آن عاشقانههای اساسی است؛ سترگ و بینشان از رومانس رقتبار تینایجری.
ترجمهاش را تقدیم شما میکنم. از اینجا دانلود کنید.
پیشتر هم ترانهای از جان دنور برایتان ترجمه کرده بودم. لینکش اینجاست.
***
شاید عشق یک جای امن است
پناهگاهی در برابر طوفان
جایی برای آسایش
که گرم نگه میداردت
و در دشواریها
وقتی تنهاتر از همیشهای
خاطرهی عشق تو را به سرمنزل خواهد رساند
شاید عشق پنجرهای است
یا شاید دروازهای گشوده
که تو را به سوی خود فرا میخواند
تا چیزهای بیشتری نشانت دهد
حتی اگر خودت را گم کنی
و سرگردان بمانی
خاطرهی عشق تو را دربر خواهد گرفت
عشق برای بعضی به نرمیابر است
و برای بعضی دیگر سخت چون پولاد
برای بعضی راهی برای زیستن
و برای برخی دیگر دریچهای برای احساس
جایی عشق برقرار است
و جایی دیگر به حال خود رها شده
برای بعضی همهچیز است
و با برخی دیگر بیگانه
شاید عشق مثل اقیانوس است
سرشار از ستیزه و درد
چونان آتشی که در زمهریر زمستان برفروزی
همچون رعدی در هنگامهی باران
اگر این زندگانی ابدی بود
و همهی رؤیاهایم به حقیقت میپیوست
خاطراتم از عشق، همه از جانب تو میبود
(Placido Domingo)
Perhaps love is like a resting place
A shelter from the storm
It exists to give you comfort
It is there to keep you warm
And in those times of trouble
When you are most alone
The memory of love will bring you home
(John Denver)
Perhaps love is like a window
Perhaps an open door
It invites you to come closer
It wants to show you more
And even if you lose yourself
And don’t know what to do
The memory of love will see you through
(Placido Domingo)
Oh, Love to some is like a cloud
To some as strong as steel
(John Denver)
For some a way of living
For some a way to feel
(Placido Domingo)
And some say love is holding on
And some say letting go
And some say love is everything
And some say they don’t know
(John starts joined by Placido)
Perhaps love is like the ocean
Full of conflict, full of pain
Like a fire when it’s cold outside
Thunder when it rains
If I should live forever
And all my dreams come true
My memories of love will be of you
(Placido Domingo)
And some say love is holding on
And some say letting go
(John Denver)
And some say love is everything
Some say they don’t know
(John starts joined by Placido)
Perhaps love is like the ocean
Full of conflict, full of pain
Like a fire when it’s cold outside
Or thunder when it rains
If I should live forever
And all my dreams come true
My memories of love will be of you
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
دربارهی فرهاد؛ فرهاد مهراد
جوانی بدون جوانی
این نوشته پیشتر در روزنامه مغرب منتشر شده است.
فرهاد مهراد برای مخاطبی چون من، معنایی جز صدا ندارد. به بیانی دیگر، مواجههی من با فرهاد همیشه بیواسطه و بدون معناهای فرامتنی است. و بزرگترین خطر چنین رویکردی به چنان خوانندهای، این است که مهمترین جنبههای پدیدارشناسانهی هنرمندی که نمود و نمادی از یک جهانبینی مشخص و نمایندهای از یک رویکرد فرهنگی است، از دست میروند. اما در حتی نگاه آواشناسانه به فرهاد هم، همان جنبههای فرهیختهوار شخصیت فرهنگی/هنری او پابرجا میمانند. توضیحش قدری دشوار است ولی اصلا این یادداشت به همین نیت شکل گرفته.
اگر ناگزیر باشم از تمام ویژگیهای صدای فرهاد، یکی را پررنگ و برجسته کنم؛ باید به صفتی بهظاهر نازیبا متوسل شوم. برای توصیف صدای فرهاد واژههایی چون«پخته»، «خسته»، «گرفته»، «ته حلقی» بهتنهایی کارآ نیستند. من این صدا را در روزگار اوج جوانی او هم صدایی «پیر» میدانم. اهمیت این کهنوارگی در یکه بودن این جنس از صداست که خلاف جریان غالب و زیباشناسی موسیقی عامهپسند (پاپ) زمانهی خویش است و کارکردی واگرایانه مییابد. یعنی بدون کمترین تلاش، از تجمع صداها و اداهای همگون میگریزد و راه خود را میجوید. اهمیت چنین صدای پیر و خستهای تنها در قیاس با صداهای غالب ترانهی جدی آن زمان آشکار میشود. بمخوانی به مثابه درشتخوانی و بزرگنمایی، وجه غالب خوانندگان شاخصی چون فروغی، اقبالی و حامدی بود و حتی مهمترین خوانندههای زن موسیقی پاپ آن دوران هم از حیث بمخوانی در رقابت با حنجرهی اندوهناک و خشمآلود آن مردان کم نمیآوردند. آن خشم و خشونت بهخصوص در ترانههایی به اوج میرسید که ترانهسرایان کلام را به شکل اغراقشدهای از تلخی و خشونت سرریز میکردند. کویر، عطش، تشنگی، زخم، سایه، مرداب، خنجر، زندان، قلعه، کفتر، صلیب، شب، آدمک، پنجره، مرگ، تاول و… واژههای پربسامد چنان ترانههایی بودند. و این دست ترانهها پیرو اجرای سنگین و ارکسترال (که محصول ناگزیر امکانات آن دوران بود، نه انتخاب) اجرایی سهمگین میطلبیدند؛ گویی حنجرهها میبایست عصبیت و اعتراضی خفته یا نهفته را از خلال ترکیبهای تمثیلی و کنایی به هوا پرتاب کنند. اما حنجرهی فرهاد ویژگیهای سرشتی این بمخوانی تیز و درشت باب روز را نداشت. او که به گواهی بسیاری از ترانههایش گرفته اما پرنفس میخواند و قابلیت بسیاری برای کش دادن نتها داشت، راهکار دیگری را برای بروز آوایی این عصبیت برگزید که از جنبهی شنیداری مهمترین ویژگی خوانندگی فرهاد را شکل داده: مؤکدخوانی. تکیه و ضربه بر حرفهای بیصدا و کش آوردن حروف صدادار. مثلاً در ترجیعبند «تو فکر یک سقفم» میزان استرس(فشار)/ تأکید او بر حروف نشاندارشده به شکلی معنادار مغایر با زیباشناسی معمول آوایی است. همین تأکید مؤکد در بسیاری از ترانههای او کارکردی درخشان مییابد مثلاً در نمونهی شاخصی چون ترانهی «وحدت» ضربهی سهمگین او بر میم دوم کلمهی «محمد» بهخوبی فضای حماسی و کبریایی این ترانه را بازتاب میدهد. شاید حالا خیلی عادی به گوش/نظر بیاید اما تکیه بر حرف بیصدا برای القای مفهوم، امری معمول و حتی مطلوب و معقول در کار خوانندگی نیست و این را فرهاد به غریبترین شکل در کارهایش به اجرا گذاشته است. نتیجه بلافصل مؤکدخوانی، شمردهخوانی است (و شاید هم آن اولی نتیجهی این دومیاست). تمپوی کند ترانههای فرهاد بستری مناسب برای این شمردهخوانی فراهم میکرد. شمردهخوانی نسبتی تام و تمام با شمایل منحصربهفرد فرهاد دارد. درک و معرفتی ژرف در قبال واژهها و بار معناییشان، در صدای فرهاد متجلی است که خوانش ترانه را از ادای واژهها فراتر میبَرد و معنا را در جان مخاطب رسوخ میدهد. بگذارید مثالی بزنم: همهی ما شعر سترگ مولانا را با این مطلع بارها خوانده و شنیدهایم: «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست» و با خواندن هر بیت معنا یا تصویری را در ذهن تداعی کردهایم. اما خوانش درست و یگانهی شاملو از این شعر، گویی معنا را به مغز استخوان میرساند. «بالله که شهر بی تو مرا حبس میشود…» کار صدا مگر جز این انتقال حس و معناست؟
اگر ترانههای غالب آن روزگار را میشد در خشم و حزن خلاصه کرد، صدای فرهاد جز اینها القاکنندهی مجموعهی متنوعی از حسها بود: از وحشت و تردید تا حماسه. (و بیتردید نقش آهنگسازی منفردزاده وهارمونی تمامعیارش با نگاه و دنیای فرهاد را نباید از یاد برد). وسواس فرهاد در گزینش شعرها و خوانش هوشمندانهاش از آنها نقطهی عزیمت او برای یکهسواری و جدا شدن از جمع همقطاران است. مهمتر از اینها یکپارچگی و همگونی معنایی بینظیری است که در مجموعهی کارهای او قابلرهگیری است؛ از آن ترانههای انگلیسیزبان آغازین تا آلبوم برف. (این یکدستی و پیوستگی در مجموعه آثار همنسلانش ابداً به چشم نمیخورد و گاه با عدمتجانس حیرتانگیزی روبهرو میشویم؛ مثلاً هیچ عقل سلیمینمیتواند توضیح دهد که خوانندهی ترانهی ارزشمند «سایه» بر اساس چه تحلیلی به «خانومگل» میرسد!) رویکرد متنوع و اندیشیدهی فرهاد به ادبیات را در ترانههایش بر اساس آثاری از خیام، نیما، شاملو، خویی، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و متون ادبی غرب و شرق (از شکسپیر تا متون روسی) میتوان دریافت. و اینها جز ترانههای منحصربهفردی است که از شهیار قنبری خوانده و نمونهاش را در کار دیگران نمیتوان یافت.
ترانههای فرهاد مهراد، فارغ از فرمالیسم و سانتیمانتالیسم غالب موسیقی پاپ دههی پنجاه (که از قضا نمونههای دلپذیر کم ندارد)، و دور از درشتگویی تحمیلی بسیاری از آن ترانههای زخمآلود عاصینما، بیش از اینکه بازتابی از عصیان و نقد اجتماعی باشند (و تاریخ مصرف پیدا کنند) نگاهی فلسفهجویانه و هستیشناسانه دارند. او بهخوبی بر آنچه میخواند واقف بود و کارهایش نسبتی آشکار با اندیشهای مشخص و هیجانگریز داشتند. راز پایداریشان هم جز این نیست. «پیری» نهفقط در صدای فرهاد که در معیارها و گزینشهایش آشکار است. برای من او مصداق ترکیب دلنشین و حزنانگیز «جوانی بدون جوانی» است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
چه دنیای محشری
چند وقت پیش که به تماشای نمایش گروتسکی بر تبارشناسی دروغ و تنهایی (سجاد افشاریان) رفتم جدا از همهی جذابیتها و خلاقیتهای چشمگیر کار با گروه موسیقی بُمرانی هم آشنا شدم. در پایان آن نمایش سیامک صفری ترانهی چه دنیای محشری لویی آرمسترانگ را با تنظیم بسیار خوب گروه بمرانی و با شعری به زبان فارسی اجرا کرد. و همین انگیزهای شد تا این ترانهی ساده اما دلپذیر را به شما معرفی و پیشنهاد کنم.
چه دنیای محشری از آن ترانههای ماندگار و عمری است و من این تنظیم ارکسترال را (که میتوانید از اینجا دریافت کنید) بیشتر از اجرای اولیهاش دوست دارم. این هم ترجمهی من از این ترانه:
I see trees of green…….. Red roses too
I see them bloom….. For me and you
And I think to myself…. What a wonderful world!
درختای سبزو میبینم
و گلهای سرخو
که واسه من و تو شکوفه میدن
و پیش خودم فکر میکنم که چه دنیای محشریه
I see skies of blue….. And clouds of white
The bright blessed days…. The dark sacred nights
And I think to myself…..What a wonderful world!
آسمونای آبی رو میبینم
و ابرای سفید رو
روزهای متبرک روشن
و شبهای مقدس تاریک
و پیش خودم فکر میکنم که چه دنیای محشریه
The colors of the rainbow…..so pretty in the sky
Are also on the faces…..of people going by
I see friends shaking hands…..sayin “How do you do?”
They’re really sayin……I love you
رنگای رنگینکمون
چه خوشگلن تو آسمون
و انعکاسشون
رو صورت مردمیکه او پایین قدم میزنن
رفقا رو میبینم که با هم دست میدن
و میگن چطوری رفیق؟
راستش اونا به هم «دوستت دارم» میگن
I hear babies cry…… I watch them grow
They’ll learn much more…..than I’ll never know
And I think to myself…..What a wonderful world!
صدای گریهی بچهها رو میشنفم
جلو چشام بزرگ میشن
یه چیزایی یاد میگیرن اینا تو زندگی
که به مغز من خطور هم نمیکنه
پیش خودم فکر میکنم که چه دنیای محشریه
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
ده موسیقی متن محبوب من
یکی از دوستان پیشنهاد کرد از موسیقیهای محبوب سینماییام بنویسم و نظر خوانندگان این روزنوشت را هم جویا شوم. ایدهی بسیار خوبی است.
مثل فهرستهای مشابه برای انتخابهایم وقت نمیگذارم و دو دو تا چهار تا نمیکنم؛ چون دوستداشتهها همیشه دستیافتنیترین خاطرهها هستند و اگر بعد از کلی فکر کردن بهشان برسی میشود گفت که خیلی دوستشان نداشتهای.
اینها ده انتخاب من از موسیقی متن فیلمها هستند (بدون ترتیب) و بیتردید کلی موسیقی خوب دیگر هم هست که چون جزو ده تای اول نیستند نامشان را نمیآورم. شما هم انتخابهایتان را بنویسید.
دنبالهرو (برناردو برتولوچی) موسیقی از: ژرژ دلرو
یوزپلنگ (لوکینو ویسکونتی) موسیقی از: نینو روتا
قصهی عشق (آرتور هیل) موسیقی از: فرانسیس لای
شانس کور (کریستف کیشلوفسکی) موسیقی از: وویچک کیلار
حرفهای (ژرژ لوتنر) موسیقی از: انیو موریکونه
طالع نحس (ریچارد دانر) موسیقی از: جری گلد اسمیت
بچهی رزمری (رومن پولانسکی) موسیقی از: کریستف کومدا
روانی (آلفرد هیچکاک) موسیقی از: برنارد هرمن
غریزهی اصلی (پل ورهوفن) موسیقی از: جری گلد اسمیت
ابدیت و یک روز (تئو آنگلوپولوس) موسیقی از: النی کارائیندرو
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
کنسرت رضا یزدانی
کنسرت رضا یزدانی سهشنبه ۲۴ آبان در مرکز همایشهای برج میلاد. سبک و صدایش را دوست دارم. در انبوه صداها و سبکهای تکراری، او کیفیت منحصربهفرد خودش را دارد. من که بلیت خریدم. شب خاطرهانگیزی خواهد بود. شما هم اگر علاقهمند هستید میتوانید آنلاین از آدرس زیر بلیت تهیه کنید (سایت معتبر و کاردرستی است):
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
زیباترین حکایتی که شنیدهام
حتی اگر بگویی حسین، افسانه و قصه است من این افسانه و قصه را دوست دارم و با آموزههایش نفس میکشم. در تشنگی و طلب گام زدن و سر پیش غیر خم نکردن. تو اگر قصهی بهتری داری به جان خواهم شنید.
این ترانهی دلنواز پیشکش عاشقان آزادگی . ساختهی فرمان فتحعلیان با صدای زیبای مهراج
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
ترانهای از جان دنوِر
جان دنور خواننده و بازیگر آمریکایی متولد سال ۱۹۴۳ و درگذشته در سال ۱۹۹۷ . ترانهی زیر یکی از معروفترین کارهای او و سرشار از عشقی معصومانه است.
این ترانه را از اینجا دانلود کنید.
—-
وست ویرجینیا یه جایی تو مایههای بهشته
کوههای بلوریج، رودخونهی شنندوآ
زندگی اونجا بیشتر از عمر درختا و کمتر از عمر کوهها قدمت داره
و مثل نسیم در هوا جاریه
Almost heaven, west virginia
Blue ridge mountains, shenandoah river
Life is old there, older than the trees
Younger than the mountains, blowing like a breeze
جادههای روستایی ، منو ببرین خونه
به جایی که بهش تعلق دارم
وست ویرجینیا، مادر اهل کوهستان من
منو ببرین خونه، ای جادههای روستایی
Country roads, take me home
To the place, I be-long
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads
همهی خاطرههام، خلاصه میشن در اون مادر
زن یه معدنچی که یه آب به سر و روش نمیزنه
چرک و غبارگرفته، عین یه نقاشی رو سینهی آسمون
طعم مهآلود مهتاب، یه قطره اشکِ تو چشمم
All my mem’ries, gather ’round her
Miner’s lady, stranger to blue water
Dark and dusty, painted on the sky
Misty taste of moonshine, teardrop in my eye
جادههای روستایی ، منو ببرین خونه
به جایی که بهش تعلق دارم
وست ویرجینیا، مادر اهل کوهستان من
منو ببرین خونه، ای جادههای روستایی
Country roads, take me home
To the place, I be-long
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads
صداش تو گوشمه، که صبح به صبح صدام میزنه (بهم زنگ میزنه)
صدای رادیو یادم میاره که هنوز از خونه دورم
و حین رانندگی تو جاده
حسم میگه دیروز، آره دیروز باید خونه میبودم
I hear her voice, in the mornin’ hours she calls to me
The radio reminds me of my home far a-way
And drivin’ down the road I get a feeling’
That I should have been home yesterday, yesterday
جادههای روستایی ، منو ببرین خونه
به جایی که بهش تعلق دارم
وست ویرجینیا، مادر اهل کوهستان من
منو ببرین خونه، ای جادههای روستایی
Country roads, take me home
To the place, I be-long
West virginia, mountain momma
Take me home, country roads
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز