همیشه به این اصل پایبند بودهام که هرچه مینویسم، با هر مضمون و حالوهوایی (از غم تا شادی) فقط در حال خوب و متعادل باشد؛ یعنی وقتهایی که خیلی خسته و غمگین و خشمگین و… هستم نمیتوانم چیزی بنویسم. قبلا هم گفتهام که بهترین تراژدی یا بهترین رمان دربارهی رنج و فقر و بدبختی و… را وقتی میشود نوشت که حال وقت نوشتنت درست و همراه با آرامش و تمرکز باشد. باید آن حسها را قبلا تجربه کرده باشی؛ در تو رسوب کرده باشد و حالا در فراغت و آسودگی بیرون بریزد. روی این اصل، چند روزی چیزی برای این روزنوشت ننوشتم چون وضعیت بسیار بدی برایم پیش آمده بود که البته هنوز هم ادامه دارد. حالا هم برای عرض ادبی آمدم و بس. این نیز بگذرد… به قول یکی از بچهها «یه روزم توی کوچهی ما عروسی میشه»…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام .عرض ادب. منکه انچنان توانایی نوشتن ندارم اما همیشه به این فکر میکنم که ایا کسیکه خودش دچار بحران است توانایی خلق چیز عمیق و زیبایی را دارد یانه.
امیدوارم زودتر حس نوشتن در احوالا تتان تجدید شود.
به امید روزی که کمتر دچار بحران شویم.
———–
پاسخ: ممنون از تو عزیز.
چه بد واقعاً.
مهرِتان همیشه در دلِ ماست آقای کاظمی. حتی اگر گاهبهگاه سَر به اینجا بزنید. (مگر میشود شما را از یاد بُرد؟)
دلتنگتانایم بهخُدا.
همیشه به یادتان هستم و امیدوارم این وضعیت٬ هر چه هست٬ خیلی زود برطرف شود. خیلی زود.
منتظرِ روزهای شادِ شادِ شادِ رضا کاظمی هستیم. همهمان. خیلی زود. زودِ زود. زودتر.
————
پاسخ: مهرت مایهی دلگرمی است برادر جان. زنده باشی
سلام آقای کاظمی
نمیدانم این وضعیتی که در آن قرار گرفتهاید، چیست؟
اما با هر مختصاتی که دارد، بدانید یک نفر هست که همیشه آمادهی کمک به شماست. به خاطر همهی اوقات خوشی که در این سایت سپری کردهام
————-
پاسخ: سلام. یک دنیا ممنون از این اظهار لطف. واقعا حالم خوش نیست. روزی خواهم گفت چه بود.
سلام آقا رضا.
مثل اینکه نتایج جشنواره سینما حقیقت اعلام شد و اسم شما رو به عنوان داور بخش ویژه دیدم. بسیار تبریک میگم و تشکر میکنم از داوری بی طرفانه شما.
امیدوارم که در همه مراحل زندگی موفق باشید.
هر جا هستید سلامت باشید.
همین و بس…
—————
پاسخ: هر جا باشم دلم به همین سرمایهی معنوی که دوستان و مخاطبان کمتعدادم هستند خوش است. ممنون.
طولانی ترین بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس دنیا برای جنابعالی
————
پاسخ: کبود شد رفیق… قربانت
دوستتان داریم.
منتظرتان هستیم٬ تا هروقت که برگردید اینجا. اینبار شادِ شاد و سرزنده.
منتظرتان هستیم.
منتظرتان هستیم.
منتظرتان هستیم.
—————–
پاسخ: این نیز بگذرد. ممنون عزیز
سلام جناب کاظمی…از آنجائیکه خودم هم دچار “نانوشتن” شده ام درک تان می کنم…به قول خودتان “این نیز بگذرد”…اما اگر خدای ناکرده مشکل خاصی است در خدمتم…
————-
پاسخ: سلام. ممنون از مهر همیشگی شما.
امیدوارم فردا کنسرت خوش بگذرد برایتان.
————-
پاسخ: قربانت. مرسی
درود به آقا رضای عزیز
کار فرهنگی کردن در این مرز و بوم صبر ایوب می خواد. اونطور که حدس می زنم بازهم مسئله ی مجوز و پروانه و این طور ملال هاست.. امیدوارم از عنادها و بدسگالی های مسئولین بی سواد سینمایی مصون باشید و مزد زحماتی رو که کشدین بگیرید.
در ضمن همچنان مطالب شما رو می خونیم و استفاده می کنیم.. حتی نوشته هایی که به ظاهر معمولی به نظر می رسن بسیار جذاب و پر نکته ان؛ مثلا مطلبی که درباره ی سیامک انصاری نوشتین واقعا خیلی خوب بود… خدا شما و بقیه بزرگان رو برای ما نگه داره. در این وضعیت و بلبشوی فرهنگی-اجتماعی مفیدترین کارو شماها انجام میدین.. از امروز گلوب رنگی های عروسی رو می بینم که توی همه ی کوچه ها می درخشن.
———–
پاسخ:سلام شاهد عزیز. خوشحالم که نسبت به کارم نظر مثبتی داری. همین مایهی دلگرمی برای ادامهی راه است. امیدوارم روزهای بهتری از راه برسد. ممنون.
سلام آقای کاظمی!
عیدتان مبارک.
از کنسرت دیروز بگویید. خوش گذشت؟
———–
پاسخ: سلام. تبریک متقابل. جای شما خالی بود.
چهخوب.
زنده باشید.
همین که شما آنجا بودید و لذت بردید و بهتان خوش گذشته٬ انگار من هم آنجا بودهام.
همیشه به خوبی و خوشی.
سلام آقای کاظمی!
صِدام را میشنوید؟ آقای کاظمی!
کجایید؟ آقای کاظمی!
———-
پاسخ: سلام رفیق. من زنده ام و کماکان درگیر مشکلات پرشمار روزمره. به قول شاعر غم نان اگر بگذارد…
شُکر که سلامتاید.
طاقت دوریتان را نداریم.
هر از گاهی یکندایی بدهید بد نیست. شده در کامنتها.
کافیست یکروز اینجا سر نزنید. نگرانیها عود میکند. دلهرهها شروع میشود.
————-
پاسخ: این همه ابراز لطف شما در این زمانهی بیپیر شگفتانگیز است. کاش توفیقی دست دهد حضورا ببینمت برادر. الان در حال عرقریزانم یعنی 🙂
فقط با تلاشِ دائمیست که میتوانم خلق کنم. میلِ من به غلتیدن تا رسیدن به سکون است. عمیقترین و یقینیترین میلِ من به سکوت است و اداهای روزانه. میبایست سالها سماجت میکردم تا بتوانم از آسودن و تفریح و از جاذبهی امورِ مکانیکی بگریزم. امّا میدانم که دقیقاً فقط با این تلاش است که سرِپا و افراشته میمانم و اگر لحظهای از اعتقاد به این تلاش دست بردارم، یکراست با سر بهسوی پرتگاه خواهم رفت. اینگونه است که نمیگذارم بیمار شوم، نمیگذارم دست از تلاش بشویم، و سرم را با همهی توان بالا میگیرم تا نفس بکشم و فتح کنم. این شیوهی من در نومیدشدن و شیوهی من برای علاجکردنِ این نومیدیست.
آلبر کامو در کتابِ «یادداشتها: جلدِ دوّم، دفترِ پنجم و ششم»