نخست
آنها از پشت میز برخاستند. بی واهمه نزدیک شدند. دو طرف میز ما ایستادند. آقای کرباسچی کتاب را روی میز گذاشت. یکی از آنها که بلند بود کتاب را از روی میز برداشت. دیگری دستش را روی شانهام گذارد. کارتی را جلوی چشمم گرفت. آقای کرباسچی پرسید:« کی هستید؟ چکار دارید؟» گفتم:«مفتش هستند. دنبال من آمده اند.»
(هاویه/ابوتراب خسروی/ نشر مرکز)
دوم
از کار و بارم پرسید. گفتم بدکی نیست و روز به روز بهتر میشود و انگار با سرد شدن هوا رابطهی معکوسی داشته باشد. یعنی طوری است که هر چه هوا سردتر باشد کار و بارم گرمتر است.
(کافه پیانو/فرهاد جعفری/نشر چشمه)
سوم
چطور ممکن است آدمیمثل دکتر مسایف ساختهی ذهن من باشد؟ اگر قرار باشد هرکس با زیاد داستان خواندن داستاننویس بشود، حالا همهی نمونهخوانها و حروفچینها نویسنده شده بودند. آدم عجیب و غریبی بود اما نه آنقدر که باورنکردنی باشد. هر گوشهی شهر هزارتا دکتر مسایف ریخته است. چطور ممکن است ساخته باشمش؟
(آبیتر از گناه/محمد حسینی/انتشارات ققنوس)
چهارم
در یکی از شبکاریهای «خانهای روی آب» بهمن فرمان آرا، در خانهی دکتر سپیدبخت. حدود ساعت یک بامداد، باید صحنهای را میگرفتیم که من جلوی تابلوی بزرگ مصطفی دشتی گریه میکردم و دوربین عقب میکشید. برای این صحنه باید همهیهال و پذیرایی بزرگ خانه نورپردازی میشد. یگی دو ساعتی طول میکشید. کم کم غباری از خواب روی چشمان همه نشسته بود. وقتی صحنه آماده شد، یکباره در کل ساختمان یک موسیقی رقص اسپانیولی با صدای بلند پخش شد. خواب از چشم همه پرید. بهمن فرمان آرا با آن هیکل تپلی آمد وسط و شروع کرد به رقصیدن و مرا هم صدا زد. من هم که برای آن فیلم چاق شده بودم رفتم وسط و با بهمن فرمان آرا شکم به شکم رقصیدیم. همه بیدار شده بودند. همه سرحال و آمادهی کار بودند. فیلمبرداری شروع شد. و یکی از غمانگیزترین و غمناکترین و تاثیرگذارترین صحنههای فیلم، فیلمبرداری شد.
(این مردم نازنین/رضا کیانیان/نشر مشکی)
پنجم
آنچه در طعم گلاس میبینی، رویارویی انسان است با مرگ، به ظاهر زمانی که از زندگی خسته شده است و نمیخواهد منتظر فرمان خدا بماند. میخواهد خود را خلاص کند. اما این انسان زندگی را دوست دارد. در حقیقت نمیخواهد بمیرد. در انتهای فیلم کارگردان و فیلمبردار را میبینی و هنرپیشهای که تنها نقش بازی میکرده است. سازندهی فیلم میگوید که این در واقع ذهنیت خود اوست. زبان حال خود اوست…پس کیارستمیاست که ذهنیت خود را به تصویر کشیده است. اوست که در مرکب زندگی(لندرور) نشسته و با خود گفتگو میکند.
(نحلیلهای روانشناختی در هنر و ادبیات/دکتر محمد صنعتی/نشر مرکز)
ششم
این جنون است که تقریبا در همهجا، راه ایدهی نوین را هموار میکند، که قید و بند هرگونه رسم، هرگونه خرافهی مورد احترام را برهم میزند. آیا میفهمید که چرا مساعدت جنون ضرورت داشت؟
(نیچه/ژیل دلوز/نشر قطره)
هفتم
یکی از دلایلی که فوتبال اینهمه در خاورمیانه و شمال آفریقا اهمیت دارد کمبود سایر تفریحات است. در خیلی از پایتختهای این منطقه این جوک موقعی که یک خارجی وارد تاکسی میشود گفته میشود: رانندهی تاکسی آرام میگوید:«گوش کن، دوست داری جایی بری که بهت خوش بگذره؟» خارجی میگوید:« آره»، «جایی که مشروبی هم بتونی بخوری؟»، «آره»، «جایی که خانمها هم باشند؟»، خارجی میگوید:««آره»، راننده میگوید:«چنین جایی وجود ندارد.»
(فوتبال علیه دشمن/سایمون کوپر/ترجمهی عادل فردوسی پور/نشر چشمه)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام.در مورد پست تله موش آگاتا کریستی باید به فیلمی اشاره کنم که به تازگی دیدم و خیلی خوشم آمد.مرگ و دوشیزه استاد پولانسکی.قبلتر اقتباس میرباقری رو دیده بودم ازش که بد هم نبود ولی مرگ و دوشیزه چیز دیگری بود.تو این دسته از فیلمهایی که گفتی میشه قرارش داد دیگه؟
در مورد این پست هم فقط یک سوال داشتم.واقعا این کافه پیانو کتاب خوبی بود به نظرت؟من که واقعا از خواندش پشیمان شدم.
——————
پاسخ:به خاطر مواضع سیاسی فرهاد جعفری یا به خاطر خود کتاب؟ من که دوستش داشتم.
اگر اهل رمان ایرانی هستین خوندن این کتاب آبیتر از گناه رو جدا پیشنهاد میکنم. خیلی جذابه.
من به مواضع سیاسی اش چی کار دارم؟این نگاه عقب مانده اش به زن خیلی اذیتم کرد.به جز این هیچ چیز خاصی هم برای من نداشت.
——————-
پاسخ: نگاه راوی که نگاه نویسنده نیست. راوی این داستان نگاهش به زن اینجوریه. این بحث جالبی میتونه باشه.
این کامنت فقط برای تست آواتاره.
———————
پاسخ:آواتارت رو هستم و اون ذهن بی آلایشتو هم.
سلام
پست بسیار عالی بود . گزین گویه هایی از کتاب ها…عالی بود
سلام
خوب.زندگی من این است. یا زندگی من قبل از آنکه دیگر نتوانستم بخوابم. هر روزش دقیقا تکرار روز قبل. من قبلا دفتر خاطرات روزانهٔ ساده ای داشتم. اما اگر یکی دو روز نوشتن را فراموش میکردم، حساب روزها و اتفاقات از دستم در میرفت. دیروز میتوانست پریروز باشد، یا برعکس. گاهی نمیفهمم این چه جور زندگیای است. منظورم این است که زندگیم خالیست . من خیلی ساده شیفته بی مرزی روزها شده بودم، شیفته این که خودم بخشی از این زندگی بودم، نوعی زندگی که مرا ،به تمامی ، به درون خود بلعیده بود. شیفته این که باد جا پاهایم را، پیش از آنکه فرصت کنم برگردم و نگاهشان کنم پاک می کرد.
کجا ممکن است پیدایش کنم/ خواب/ هاروکی موراکامی/نشر چشمه
“وقتی روحی وحشی شد باید راماش کرد باید شست و شوش داد.البته روحهائی هم هست که هیچوقت رام نمیشن.خوشبختانه یا بدبختانه ما آدمها، ضعیف هستیم.خیلی ضعیف.با یه ذره فشار کارمون ساختهس.بعضیها معتقدند فشار یه موهبته، یه معجزهس که با اون میشه خیلی کارها کرد به شرطی که دقیق و به موقع و به اندازه از اون استفاده کنیم.”
من گنجشک نیستم.مصطفی مستور.نشر مرکز.
سلام
اول تست آواتار
بعد: ” غریب ترین تفاوت میان خوشختی و شادی این است که خوشبختی جامد است وشادی مایع” سلینجر/ دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم
——————-
پاسخ: یک دو سه امتحان میکنیم. پس آواتارت کو تنبل ؟