این نوشته، برگردان من است، بی کم و کاست از بخش آغازین نوشتار « گرگ و بره: سخنوری سرکوب» نوشتهی امبرتو اکو در سال ۲۰۰۴ که نخستین بار در قالب یک مقاله در کنفرانسی در بولونیا ارائه شد. – رضا کاظمی
«نمیدانم چیزی که میخواهم بگویم ارزش گفتن دارد یا خیر، چون مخاطبان این نوشته یک مشت آدم کاملا ابله اند که هیچ چیز نمیفهند.»
این آغاز را دوست داشتید؟ این جور نوشتن مثالی از «کاپتاتیو ماله وولنتیا» بود. یک شکل از سخنوری که وجود خارجی ندارد و منظورش بیگانهسازی مخاطب و بسیج کردن آنها علیه گویندهی سخن است. من گمان میکردم که سالها قبل کاپتاتیو ماله وولنتیا را برای تبیین رویکرد سخن گفتن با یک دوست، ابداع کردهام ولی پس از جستجو در اینترنت دریافتم که سایتهای بسیاری آن را خاطرنشان کردهاند. نمیدانم این وضعیت نتیجهی انتشار نظریهی من است یا آن را باید چند منشاءی ادبی دانست ( یعنی وضعیتی که در آن، در یک زمان واحد، یک ایدهی واحد به ذهن افراد مختلف در مکانهای مختلف خطور میکند).
میتوانستم این نوشته را اینگونه آغاز کنم: «نمیدانم چیزی که میخواهم بگویم ارزش گفتن دارد یا خیر، چون مخاطبان من یک مشت ابله هستند، ولی من به خاطر دو سه نفری که در خیل این ابلهان از این قاعده مستثناء هستند حرفم را میزنم» این یک مورد کاپتاتیو ماله وولنتیا است البته از نوع خطرناک و افراطی اش چون همهی شما خودبخود فکر میکنید که جزو آن دو سه استثناء هستید و در دلتان بقیه را به سخره میگیرید و مشتاقانه در این ماجرا با من همدست میشوید. همانگونه که حدس زدهاید کاپتاتیو ماله وولنتیا یک ابزار سخنوری برای چیره شدن(بر) و مرعوب کردن مخاطب است. شکلهای رایجتر کاپتاتیو، گزارههای آغازگری از این دست اند: «برای من افتخاری است که در محضر یک مخاطب فرهیخته و باسواد سخن بگویم.» همچنین رایج است ( یا به طعنه کاربرد دارد) که بگوییم: «همانطور که خود شما به من آموختهاید!» که دربارهی کسی به کار میرود که چیزی را نمیداند(!) یا فراموش کرده است. شما وانمود میکنید که از گفتن چیزی که او پیشاپیش شما باید میدانسته در رنج و عذاب هستید!
چرا کاپتاتیو در مبحث سخنوری تدریس میشود؟ همانگونه که میدانیم سخنوری جایی برای به کارگیری واژههای بی مصرف و درخواستهای احساساتی اغراق شده، رقت بار و پیش پا افتاده ندارد و نیز هنرِ سفسطه نیست. سوفسطائیان آنچنان که متنهای بدنوشته شدهای که به دست ما رسیدهاند معرفیشان میکنند رذل نبودند. استاد سخنوری خود ارسطو بود در حالی که افلاطون در محاوراتاش ابزار سخنوری بسیار پالودهای را به کار میگرفت و با دقت و ظرافت از آنها برای مغلوب کردن سوفسطائیان سود میجست.
سخنوری تکنیک ترغیب و اقناع مخاطب است و اقناع چیز بدی نیست اگرچه به نحوی ملامتبار شما میتوانید یک نفر را قانع کنید که کاری علیه دلبستگیهای خودش انجام دهد! در طول تاریخ، این تکنیک آموزش داده شده و به کار رفته است؛ زیرا استفاده از کلام استدلالی و توضیحی مخاطب را فقط در مواردی معدود متقاعد میکند. وقتی که ما ساختار یک زوایه قائمه، یک ضلع، یک محدوده و یک مثلث را برپا کنیم دیگر کسی نمیتواند در درستی قضیهی فیثاغورث شک کند. اما در اغلب موارد و هر روز دربارهی محتوای عقاید مختلف بحث میکنیم. سخنوری باستانی به سه زیرشاخهی قضایی (بحث در دادگاه دربارهی اینکه یک شاهد و مدرک ارزش قانونی دارد یا خیر)، شورایی( بحث در یک مجمع یا پارلمان درباره ساختن یا نساختن یک تونل برای عبور ترن از دل کوه یا بحث میان ساکنان یک آپارتمان برای نصب یک آسانسور، و یا رای دادن به آقای تام به جای آقای دیک) و سخنوری تشریفاتی تقسیم میشود که این آخری برای مدح یا سرزنش یک چیز به کار میرود و ما همه توافق داریم که هیچ قانون ریاضی وجود ندارد که ثابت کند گری کوپر جذابتر ازهامفری بوگارت است، شویندهی اومو قدرت سفیدکنندگی بیشتری از شویندهی دَش دارد یا «کاندولیزا رایس» جذابیت زنانهی بیشتری نسبت به «رو پال» دارد.
از آنرو که اغلب مناقشات این دنیا بر سر پرسشهای بی پاسخ است، هنر سخنوری به ما میآموزد که چه نظری را دستمایه قرار دهیم که غالب مخاطبان با آن موافق باشند، چگونه بحثی به راه بیندازیم که مقابله با آن بسیار دشوار باشد و چگونه مناسبترین زبان را به کار گیریم تا دیگران را نسبت به خوب بودن نظر و پیشنهادمان متقاعد کند و نیز آن دسته از مخاطبان را که آمادگی عاطفی و احساسی دارند برای طرفداری و هواداری برانگیزانیم که شامل استفاده از کاپتاتیو به وولنتیا میشود.
به طور طبیعی استدلالهای متقاعدکنندهای وجود دارند که با استدلالهای متقاعدکنندهتر کنار زده میشوند و محدودیتهایشان نمایان میشود.
به کارگیری استدلال «مدفوع را بخور! امکان ندارد میلیونها مگس اشتباه کنند» هر از گاهی برای مخالفت با نظریهای که میگوید حق با اکثریت است به کار رفته است. طرف مقابل میتواند در پاسخ بپرسد: «آیا این کار مگسها از روی نیاز و ضرورت حیاتیشان است یا به خاطر طعم مدفوع؟» پرسش بعدی این است که «اگر خیابانها و مزارع پر از خاویار و عسل بودند آیا احتمالا مگسها آنها را به مدفوع ترجیح نمیدادند؟» و سخنران اشاره میکند که این فرض منطقی که «همه آنهایی که یک چیز را میخورند به این دلیل است که دوستش دارند» با در نظر گرفتن موارد پرشمار از انسانهایی که مجبورند آنچه را بخورند که دوست ندارند( مثل زندان، بیمارستان، ارتش، قحطی، محاصره، و افرادی که رژیم غذایی خاصی دارند) نقض میشود.
در اینجا آشکار است که کاپتاتیو ماله وولنتیا نمیتواند یک ابزار سخنوری باشد. سخنوری به شکل گرفتن یک اجماع کمک میکند و به اظهاراتی که بلافاصله موجب تفرقه و جدایی میشوند اجازهی ورود نمیدهد. همچنین سخنوری تکنیکی است که تنها در جوامع دموکراتیک و آزاد مانند دموکراسی هرچند نیم بند یونان باستان به ثمر مینشیند.
اگر من بتوانم چیزی را با زور حقنه کنم چه نیازی به برانگیختن وفاق و اجماع هست؟ دزدها، تجاوزکارها، غارتگران و نگهبانان اردوگاه آشوویتز هرگز به سخنوری نیاز نداشته اند.
ترسیم یک خط حایل ساده است: هستند فرهنگها و مللی که در آنها قدرت بر اساس وفاق جمعی شکل گرفته و در آنها تکنیک ترغیب و اقناع به کار گرفته میشود و در سوی دیگر کشورهای استبدادی هستند که بر اساس قوانین زور و سرکوب اداره میشوند و در آنها اقناع، امر بیهوده و نالازمیاست. اما زندگی همیشه به این آسانی نیست. و به همین دلیل است که من از سخنوری سرکوب سخن میگویم.
اگر آنگونه که در فرهنگ لغت آمده سرکوب به معنی «سوء استفاده از قدرت برای به دست آوردن امتیاز و منفعت» و یا «عبور از محدوده قانون» باشد، اغلب اتفاق میافتد که یک سرکوبگر، با علم به سرکوبگری خویش، دوست دارد به شیوههای مختلف اقدامات خود را قانونی جلوه دهد و یا حتی چنانچه در رژیمهای دیکتاتوری اتفاق میافتد، تلاش میکند اجماع نظر و موافقت همان کسانی را که سرکوب میکند به دست آورد و یا کسانی را پیدا کند که او را مورد تایید قرار دهند. پس شما میتوانید سرکوب کنید و در عین حال استدلالهای سخنورانه را برای تبرئه و تصدیق سوء استفادهتان از قدرت به کار بگیرید.
یک مثال کلاسیک از سخنوری کاذب سرکوب را در قصهی گرگ و برهی فیدروس میتوانیم بببینیم:
تشنگی، گرگ و بره را به لب یک جویبار کشاند. گرگ در بالادست جویبار ایستاد و بره خیلی دورتر و در فرودست. گرگ بدذات، از سر گرسنگی سیری ناپذیرش دنبال بهانهای برای دعوا میگشت.
گرگ گفت: آهای! تو داری آبی را که من مینوشم گل آلود میکنی؟
بره با ترس و لرز پاسخ داد: متاسفم، ولی من چطور میتوانم این کار را بکنم؟ من آبی را مینوشم که قبلش از زیر دست شما گذشته.
چنانکه میتوانیم ببینیم، بره از توانایی سخنوری هیچ کم نمیگذارد و استدلال ضعیف گرگ را بر اساس این نظر معقول که آبرفتها و ناخالصیها از فرادست رودخانه به سوی پایین حرکت میکنند و نه برعکس، به خود او باز میگرداند. پس از شکست در برابر استدلال بره، گرگ به استدلالی دیگر رو میآورد:
گرگ سرخورده از استدلال بره گفت: شش ماه پیش تو پشت سر من بدگویی کرده بودی.
بره پاسخ داد: اما آن زمان من حتی به دنیا نیامده بودم.
یک حرکت خوب دیگر از سوی بره، که باعث میشود گرگ باز هم شیوهی توجیه خود را عوض کند:
پس پدرت بود که پشت سر من بدگویی کرده بود.
گرگ این را گفت و به سوی بره یورش برد و او را درید، ناعادلانه.
در انتهای این قصه میخوانیم:
این قصه برای آنهایی نوشته شده است که با دستاویزهای دروغین آدمهای بیگناه را سرکوب میکنند.
این قصه دو چیز به ما میگوید: سرکوبگر ابتدا تلاش میکند خود را به حق جلوه دهد و اگر در این کار شکست خورد با زور و بی استدلال به مقابله با سخنوری میپردازد. این قصه چیزی که دروغ باشد در خود ندارد. در این مقاله من نشان خواهم داد که چگونه چنین موقعیتهایی به کرات در تاریخ رخ دادهاند هرچند در شکلهای خوش زرق و برق تر…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
با نوشتههای امبرتو اکو٬ خیلیوقتها٬ ارتباط برقرار میکنم. (بهویژه توی «همشهری داستان»)
این یکترجمهی روانِ دیگر از شماست.
نوشتهی اکو به جای خود. با این ترجمههایتان کاممان را شیرین میکنید.