صـبـح روز اول
این یادداشت را دوسه روزی پس از موفقیت کـتـاب تـنـگـنـا در نخستین جشن کتاب سینمایی سال مینویسم.
پرسش آغازین من این است: انگیزه این یادداشت، کـتـاب تـنـگـنـا است یا شخص هوشنگ گلمکانی؟ پاسخ: هردو.
کـتـاب تـنـگـنـا چیست؟ یک تکنگاری وسواسگونه و مفصل و شیداسرانه درباره فیلمیکه نویسنده در روزگار دیدنش مسحور و شیفتهاش شده، در حالی که چندبار در خود کتاب و مصاحبهها تأکید میکند که هیچگونه سمپاتی با علی خوشدست (ضدقهرمان فیلم!) ندارد. قضیه کمیپیچیده شد.
پس راز این دلبستگی در چیست؟ چگونه میشود شاهد تماشای فیلمیآنارشیستیک یا به تعبیر دقیقتر نهیلیستیک بود که بهشدت فردمحور است و همه کششهای دراماتیکش را از نمایش زخم و رنج و فروپاشی مردی ضداجتماعی (Anti social) میگیرد و با او و رنجهایش همدل نبود ولی فیلم را دوست داشت؟
من هم با تماشای تـنـگـنـا هرگز با علی خوشدست همدلی نکردم. دست بر قضا در همین چند سال عمرم و بهخصوص در دوران پُرفرازونشیب دانشجوییم افرادی همچون علی خوشدست را زیاد دیدهام و اصلأ از این دست افراد خوشم نمیآید. نگفتم لمپن چون شک دارم علی همه شناسههای یک لمپن را داشته باشد. دستکم لمپنیزم او برخلاف لمپنیزم آنارشیستیک، فردگرایانه و آرمانخواهانه قیصر شباهت بیشتری با لمپنیزم پوچگرایانه ابی در فیلم کـنـدو دارد. هرچند همان اندک مایههای اسطورهوار ابی و همان اندک نشانههای آرمانخواهیاش هم در علی خوشدست به چشم نمیخورد.
تـنـگـنـا اگر شخصیتی همدلیبرانگیز نداشت، ولی همچنان از دردهای روزگار خویش سخن میگفت. دردهایی که شاید ناآگاهانه ولی عمیقأ ریشه در برآیند تفکر خودویرانگر نسل جوان آن روزگار داشت. علی خوشدست قربانی همه چیزهایی بود که پیش از آن سپیدهدم شروع فیلم در زندگیاش رخ داده بودند و نیازی به بازگفتن آنها نبود.
تـنـگـنـا برشی از زندگی مردی بیآرمان و پا در هواست. حتی پا درهواتر از حضور همین سعید راد در نمای پایانی صبح روز چهارم که آشکارا فیلمیدر همان حالوهوای تـنـگـنـاست. اتفاقأ بخش عمدهای از ارزشهای راستین فیلمیچون تـنـگـنـا – با همه کاستیهایش – در مقایسه با این شبیهترین فیلم سینمای ایران به آن یعنی صبح روز چهارم ساخته کامران شیردل خودش را نشان میدهد. تـنـگـنـا فیلمیاست در روایت رنج آدمهای تهکشیده، و این درست از دل تجربههای سیاه و دردمندانه فیلمسازی سر برمیآورد که سینما را واگویه درون دردمند خویش میکند تا شاید از آن رهایی یابد درست در نقطه مقابل صبح روز چهارم، فیلمیست روشنفکرنمایانه برای سینما و تمام کوشش کارگردان رسیدن به تجربهای در فرم و روایت است با دوری گزینی آشکار از نشانههای جامعهشناسانه بومیو ایرانی.
من فکر میکنم: آنچه بیشترین توجه گلمکانی را درباره تـنـگـنـا – دستکم، امروز- برمیانگیزد، نگاه فیلمساز به جامعه و کوچه و خیابان آن سالهاست. تـنـگـنـا فیلمیپرسهزن است و در پسزمینه همه حضورهای علی خوشدست، تصویر جامعهشناسانه دقیقی از آن دوران به یادگار میماند. در حالی که سینمای آن سالها در چند تصویر و فضای تکراری و بهشدت جدامانده از جامعه بیرونی خلاصه میشد، تصاویر تـنـگـنـا سند روشنی از حال و روز تهران دهه پنجاه و شمایلهای اجتماعیاش است.همچون کـنـدو که شب رنگی تهران را بیشتر و بهتر از هر سند تصویری دهه پنجاه برای همیشه به یادگار گذاشته. بخش عمدهای از پرداخت وسواسگونه (من این واژه وسواس را در این نوشته به معنی کاملأ مثبت و به منزله نوعی کمالخواهی به کار میبرم) گلمکانی در کتاب هم صرف بازخوانی و بازیابی دقیق نشانهها و مختصات وقوع داستان و موازیسازی تهران دیروز و امروز گردیده. او همچنین بهطور جامع به روند شکلگیری فیلمینامتعارف در دل سینمای عقیم و بیطراوت آن روزگار میپردازد. سینمایی که جز اندک مواردی، در آن سالها، نشانی از نوخواهی و اندیشه غیرفرمایشی ندارد. خواننده خردمند، خود به تطبیق نمونههای تاریخی مینشیند.
علی خوشدست اگر زورش به همه آن جامعهای که او را محکوم به تباهی کرده نمیرسد میتواند در سکانس به راستی تلخ پایانی فیلم روی شهر بزرگ پرهیاهو عق بزند و من که جوان این روزگارم با او همراه شوم – در مورد این سکانس با گلمکانی هم عقیده نیستم – حسی که با دیدن سکانسی مشابه و ادای دِین کننده در فیلم خوب طلای سرخ جعفر پناهی به دست نمیآورم و البته نمیدانم چرا.
به عقیده من حتی اگر گلمکانی جز همین انتشار منظم و آبرومند ماهنامه فیلم هیچ آفرینش فرامتنی نداشت، جایگاهی والا در قلمرو فرهنگ و سینمای این سرزمین برایش به یادگار میماند. من با شناخت اندکم نسبت به گلمکانی دو مشخصه را در او آشکار میبینم:
۱- روشمندی خدشهناپذیر
۲- نوجویی و گریز از فسیل شدن
این رویکرد، آثار خجستهای برای ادبیات سینمایی ایران به همراه داشته. از مهمترین آثار خوانش مستمر و پیگیرانه و ویرایش او در ماهنامه فیلم در طول سه دهه، شکلگیری ناخودآگاهانه نوعی ادبیات موسوم به ادبیات نقد سینمایی است. دستکم روزگاری که من کودکی بیش نبودم و مجله فیلم را میخواندم حضور نگاهی فرادست همه متون را به روشنی احساس میکردم. نگاهی که واژهها و گزارهها را پالوده میکند و وسواسی گاه بیش از حد بر واژهها دارد و از همینگونه است کوشش برای به دست دادن ترجمههای درست و رسای متون و عبارات سینمایی. همین حالا که این نوشته را مینویسم شک ندارم اگر به ویرایش گلمکانی سپرده شود چند تا اشکال حسابی از تویش درمیآید…
گلمکانی از معدود افرادی است که این شانس را داشته – و البته این همت را هم به آن افزوده – که بخشی از رویاهایش را تححق بخشد. او پیش از تـنـگـنـا کتابی خواندنی و ارزشمند درباره فیلم آوای موسیقی ترجمه کرد و به این شکل ادای دینی شایسته به فیلم محبوب و بالینیاش ابراز نمود. وسوسه تـنـگـنـا از سالها پیش با او بود و او بارها و به مناسبتهای گوناگون از این عشق سخن گفته بود. چه خوب که او به این آرزوی چندین سالهاش هم رسید. خدا کند شما هم به آرزوهایتان برسید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز