خب. در راستای اینکه پست قبلی ده کامنت در وقت اضافه گرفت، میرویم سراغ پست بعدی. طبعا باید در این پست فیل هوا کنم تا بتوانم به دوستانم انگیزهای برای ادامهی این روند بدهم. اما چه کنم که بضاعت فیل ندارم و وسعم فقط اینقدر میرسد: کلیک بفرمایید (و البته یادتان نرود که برگردید به همین صفحه)
خب اگر سینمادوست و فیلمباز باشید نباید خیلی هم بدتان آمده باشد. راستی شما چهطوری فیلم میبینید؟ ترجیح میدهید در خانه فیلم ببینید یا در سینما؟ (این تن بمیره راستشو بگین دروغگو سنگ میشهها!) تازه در پرسش قبلی باید این فرض محال را مطرح کنیم که فیلمهای خارجی را در سینما بدون جرح و تعدیل نشان بدهند. امان از این دست و پای بسته در نوشتن. جرح و تعدیل دیگر چه اصطلاح مزخرفی است؟ چرا به جای اینکه مثل بچهی آدم بنویسیم “سانسور” دو تا کلمهی عربی زمخت را به کار میبریم؟
در راستای اینکه از راه به در نشویم بهتر است برگردیم سر موضوع اصلیمان. شما فیلمها را در خانه در حالت درازکش میبینید یا نشسته یا سرپا؟ معمولا در هنگام فیلم دیدن از چه تنقلاتی استفاده میکنید؟ معمولا در طول یک فیلم چند بار به دلایل مختلف PAUSE میکنید؟ مهمترین دلیل PAUSE کردنتان اگر دست به آب رفتن نیست پس چیست؟
و حالا از شوخی گذشته (البته نمیدانم کجای چسفیل خوردن و دستشویی رفتن شوخی است. این دومیکه مثل غذا از ملزومات حیات است) فیلمیبوده که راه و روشی تازه پیش پای زندگیتان بگذارد.؟ یعنی تاثیر خیلی عمیق و ماندگاری رویتان بگذارد؟ مسیرتان را عوض کند؟ بگذارید مثالی از خودم بزنم تا شما هم رویتان باز شود. با دیدن شانس کور کیشلوفسکی ایمانم به تقدیر به «یقین» بدل شد. وقتی از یقین حرف میزنم میدانید از چه حرف میزنم؟ از دویدن چهطور؟ با دیدن دوندهی ماراتن معنای «تنهایی» و دویدن برای دویدن را با تمام وجود درک کردم.
تا حالا دویدهاید؟ من آن روزگاری که اینقدر اضافه وزن نداشتم و ورزش را به شکل جدی دنبال میکردم، با دویدن عشقبازی میکردم. (این را به هر که میگویم با تعجب نگاهم میکند. بابا ما یک زمانی کشتیگیر و کونگفوکار بودیم به مولا! الان یه پام مصنوعیه) بله. تجربهی دویدن استقامت تجربهای بیهمتاست. تنهایی ناب است. مغازلهی آدمیزاد با صدای نفسهایش است. به آدم یاد میدهد که برای جلو رفتن فقط باید به جلوی پایش نگاه کند؛ نه باید برگردد به پشت سرش و نه زیاد به دوردست روبهرویش خیره شود، چون هر دو بخشی از انرژیاش را میگیرند. وقتی به جلوی پایت نگاه میکنی انگار دستی از پشت سر هلات میدهد.
باز هم دور شدیم… با بازیهای سرگرمکنندهیهانکه (مسخره خودتی!) معنا و استیلای جبر را باور کردم؛ شر مطلق را، و با پنهان چشم ناظر حقیقت را. نخل طلای عشق شوری در من برنمیانگیزاند؛ من سالهاست شیدای این عشق یگانهام. آه از آنهایی که رومانتیسیسم تینایجری مضحکشان را به فیلمسازی میچسبانند که مدام با پنجهای ویرانگر بر صورتک فرهیختگی انسان معاصر چنگ میزند. میدانید فیلم محبوب و بالینیاش چیست؟ سالو: ۱۲۰ روز سودوم
و در پایان این راستا، لطفا جوگیر این چند خط آخر نشوید که خودش حاصل جوگیری من است. راست و حسینی بنویسید که چهطوری فیلم میبینید. با پیژامهی گلگلی و رکابی؟
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
فیلم ایرانی خوب و قابل دیدن رو که تو سینما می بینم.
فیلمهای خارجی رو هم که تو سینما نمیشه.اما دوست دارم توی ال ای دی خونمون ببینم که چون اغلبشون صحنه داره(به قول بروبچه هایی که دهه هفتاد،با هم نوار ویدئو از زیر پیراهنشون رد و بدل می کردن)آره چون اغلب صحنه داره(حتی یه لب کوچولو)خب به طبع باید خونه خالی باشه که خیلی کم پیش میاد.پس به ناچاری،روی صفحه مونیتورم می بینم که زیاد حال نمیده راستشو بخوای.اخرین فیلمی که تونستم روی ال ای دی ببینم شاهکار اناتولی بود که صحنه نداشت اصلا و بی هیچ استرسی در کنار خونواده دیدمش.
حالت فیلم دیدن هم که معلومه.تو سینما می شینم.پای مانیتور میشینم و پای ال ای دی دراز می کشم.
در مورد PAUSEهم بستگی به فیلم داره.اگه فیلم خیلی خوب باشه یا PAUSEنمیزنم یا اگر بزنم برای بیرون رفتن و کشیدن سیگار هست(برای تاثیر گذاری زیاد فیلم).
اگر فیلم مزخرف باشه که باز PAUSEمیزنم میرم دستشویی/میرم فیسبوک و…بعد دوباره بهش رجوع می کنم.
حالا آقای دکتر،سر کاریه؟یعنی بعدش کلی به کامنتم می خندید یا چی؟
————
پاسخ: غلط میکنه هر کی بخنده به شما. عالی بود. زنده باشی
سلام رضای عزیز.
چه سوال عجیبی؟ تاحالا زیاد خودم دقت نکرده بودم!
من همیشه دوست دارم اولین تجربهی دیدن یه فیلم تو خونه تنها باشم . یه حسی شبیه اولین عشق بازی. اون لحظها حس می کنم همه نامحرمند….
من یا میخوابم و زیر سرم دو تا بالشت و یا روی مبل ۴ زانو میشینم. راحتترین شکل نشستن..ولی وسط فیلم به جز مورد ملزوم ذکر شده(!) فقط برای آب خوردن بلند میشم..معمولا لحظاتی که حس میکنم داره به قلبم خیلی فشار می یاد پاوس رو می زنم و می رم یه لیوان آب خنک می خورم. ولی دیگه هیچ چیزی نمی خورم…هیچ چیز
توی سینما، حتی همون آبم نمیخورم.
” اینجا بدون من ” که بی وزنم کرد . نمی دونم بعد از تماشای اولش چطور به خونه رسیدم . توی یه مترو نشستم که انگار هیچ کی نبود.می رفت و می فت و می رفتم و بغض می کردم و …از مترو که پیاده شدم تا خونه دویدم . اون شب مهمون داشتیم . خدا خدا می کردم که مهمون ها زودتر خدحافظی کنن که برم روی تخت و دراز بکشم و چشمام ببندم و به رویاهام فکر کنم. از اون روز دیوانهی رویاها شدم…
————–
پاسخ: تنها خیال است که ما را از رنج واقعیت میرهاند.
۰- رضا جان این از اون پست هایی شد که مدتی بود اینجا جاش خالی بود، حالا شد، با همون شیفتگی که نوشتی پا به پات میام
۱- فیلم دیدن این روزهای من به دلیل افتادن در بستر و طی کردن دوران نقاهت شده دراز کشیدن وگذاشتن لپ تاپ در سی سانتی متری چشم و هدفون در گوش ، احساس میکنم این چند وقت هردوشون ضعیفتر از قبل شدند، البته همراه با یه بطری آب فقط و فقط. البته فیلم های ۷۲۰ p رو حیفه تو لپ تاپ دید. با HDMI به تلویزیون میزنم. ولی حالت ایده الش به نظرم داشتن یه پرده ۵۲ اینچیه که جلویش یه کاناپه سفید بزرگ بزاری و هرچی دوس داری بزاری دم دست( شبیه اونی که رضا معروفی داشت )
۲- از دویدن گفتی ، اگه این پا دوباره پا بشه، ( یعنی میشه؟) دویدن تنهای تنها، تو گرگ و میش بعد ازظهر، زیر نور چراغهای قرمز و هوای سرد پاییز طوری که نوک بینی ات قرمز بشه و نفس ات به سوزش بیفته، وای که اگه اون روزها برگرده…
۳- با اشتیاق فراوان و شیفتگی بی حد و حصر به احترام مردی به اسم میشاییل هانکه تعظیم میکنم. به پنهان، به معلم پیانو و بازیهای سرگرم کننده، به روبان سفید، قاره هفتم و کد ناشناخته اش، ( طولاتی ترین pause ای که حین دیدن فیلم زدم – بغیر موارد اضطراری- صحنه خودکشی مجید در پنهان بود) ،
و هیچکاک کبیر با سرگیجه اش ،و با اسکاتی عشق و عاشق بودن رو تجربه کردم، با پرندگان ترس را( از چیزی که قاعدتا نباید ترسید)
از جرج روی هیل و پل نیومن و البته چنگیز جلیلوند هم بخاطر نیش ممنونم، چون بعد از دیدن، حس کردن و لمس تمام بدیهای دنیا در دنیای تلخ هانکه ، لینچ و کراننبرگ، فرصی هرچند کوتاه برای لذت بردن از سینما را برایم فراهم کردند. از دیوید فینچر دهه نود که کاش هیچوقت به میانسالی نمیرسید و همنطور تلخ، با شک و تردید و آرمانگرا باقی میموند.
۴- حالا که زیاد روده درازی کردم( یعنی چی این حرف؟) این رو هم بگم که علاقه به سینما و جادوی تصویر رو مدیون مرحوم نوذری ام. شب های جمعه و مسابقه هفته و عشق دیدن همون چند دقیقه فیلم های سیاه و سفید( این جمله هیچوقت یادم نمیره: باهم لحظه هایی از فیلم زنده باد زاپاتا ساخته الیا کازان رو باهم میبینیم) برای بچه ای که باید اون موقع خواب می بود، ممنونم اقای نوذری روحت شاد…
————
پاسخ: به امید سلامتی برای تو برادر عزیزم.از همه گذشته، این مسابقهی هفته و خدابیامرز نوذری خیلی حال داد. دمش گرم. دمت گرم.
در ادامهی همین راستا، لازم میدانم به شیوهی پسرکان روزنامهفروشِ توی فیلمهای قدیمی بگویم: فوقالعاده… فوقالعاده…
این پُست واقعاً فوقالعادهست. معدنِ ایدهست. سعی میکنم تا شب نشده، برگردم و یک کامنتِ مفصل بنویسم. باید در مورد فیلمها خوب فکر کنم. حضور ذهن ندارم.
آها… فقط تا یادم نرفته این را بنویسم. “امیرو” از «مسابقهی هفته» و خدابیامرز منوچهر نوذری نوشت و نمیدانم چرا بیهوا یاد یکی از برنامههای آخر سال «نود» افتادم. آن روز عادل فردوسیپور در بخشی از برنامه که بینندهها فایلهای تصویریشان را میفرستند، تکهای از «مسابقه هفته» را نشان داد که ــ خودش بعدا گفت ــ مربوط به زمانی بود که پای ثابت شرکت تو مسابقهها بوده. عادل یکی از شرکتکنندهها بود و منوچهر نوذری طبعاً مجری. نوذری سوالی کرد که جوابش بود: پِله (فوتبالیست معروف برزیلی). عادل زودتر انگار زنگ زد و نوبت به او رسید و گفت: اِدسون آرانتِس دو ناسیمِنتو معروف به پله. نوذری گفت: چی؟ عادل تکرار کرد: اِدسون آرانتِس دو ناسیمِنتو معروف به پله. نوذری هم با آن طرز خاص نگاهکردنش با عادل شوخی کرد و همه خندیدند و بعد که میخواست برود سراغ سوال بعدی، برگشت سمت عادل و گفت: یهبارم بگو چی گفتی. و عادل با خنده گفت: اِدسون آرانتِس دو ناسیمِنتو. نوذری گفت: خودتی. اینجا دیگر، غیر از تماشاگرهای برنامه، من پای تلویزیون از خنده غش کرده بودم.
اگه برای اولین بار بخوام فیلمی رو نگاه میکنم، دوست دارم تنها باشم؛ حتی اگه در کنار آدمهای فهمیدهای باشه که وسطش سؤال نپرسن و تفسیر همزمان انجام ندن… دوست ندارم هیچ نوع واسطهای بین من و فیلم بوجود بیاد. از طرف دیگه شاید یهجائیش رو درست متوجه نشم و بخوام برگردونم عقب. درصورتیکه اگه کسی جفتم باشه ممکنه بیخیال این موضوع بشم
تقریباً همهی فیلمهای خارجی رو با کامپیوتر و نشسته روی صندلی میبینم. حداکثر تنقلاتی هم که استفاده میکنم یه لیوان چایه
Pause کردن هم معمولاً وقتی اتفاق میافته که فیلم خستهکننده باشه یا به هر دلیل نتونم باهاش ارتباط برقرار کنم… اگه یه صحنهی جانانه ببینم و خیلی کیفور بشم بهجای Pause احتمالاً بر میگردونم عقب و یهبار دیگه نگاهش میکنم.
در مورد فیلمبینی در سینما که فکر میکنم موضوع بسیار مهمیه، شخصاً اینقدر عادت کردم به این شیوهی «مانیتوری» که بعضی وقتها یادم میره فیلمها اصولاً برای نمایش به روی پرده ساخته شدهن. تصور و قالب کلی ذهنم از فیلم، متأسفانه معطوف به همین فرمتهای تصویری avi و mkv و … شده… میون همین فیلمهای ایرانی چندتا تجربهی فوقالعاده داشتم که بهم ثابت کرد تابهحال نیمی از تعبیر «جادوی سینما» رو هم درک نکردم. وقتی متئو و ایزابل و تـئوی Dreamers از سینماتک و «تا سرحدمرگ فیلمدیدن» حرف میزدن، فقط حسرت میخوردم که چرا ما یه همچین جایی برای جانبرکفان سینما نداریم. جایی که از ساعت ۱۰ صبح بری اونجا، تا حد نشئگی فیلم ببینی و این وسط با چندتا موجود مثل خودت هم آشنا بشی…
و اما در مورد آخر، فیلمهای زیادی بودهن که تأثیر شدیدی گذاشتن و تا مدتهای مدید و بلکه هرگز از خاطرم فراموش نشدهن. ولی فیلمی که آگاهانه باعث تغییر رویهای در زندگیم بشه و مسیرم رو عوض کنه نمیتونم مثال بزنم. معمولاً اینگونه تأثیرپذیریها ناخودآگاه صورت میگیرن و برای مصداقآوردنش نیاز به یک کنکاش درونی بسیار ریزبینانه هست… فکر کنم فیلمهای وودی آلن بهطور عام و خصوصاً «زنها و شوهرها» نقش بسیار پررنگی در دیدگاه کلیم نسبت به روابط شخصی انسانها داشتن. یادم میاد توی ۲۰-۱۹ سالگی تأثیر زیادی روم گذاشته بودن فیلمهای آلن. با «مگنولیا» ایمان اوردم که همهی انسانها در ذات عمیقاً تنها هستن. «عصر معصومیت» اسکورسیزی هم کمی از دیدگاه تیرهوتارم نسبت به مسئلهی عشق کم کرد.
————–
پاسخ: درود بر تو و ممنون بابت پاسخ مشروحت
فیلم رو دراز کش و ترجیحن با لباس زیر میبینم و بستی و سیگار هم تنقلات همراه فیلم هستند برام.
پالپ فیکشن هنوز هم تاثیر دیدار اولش رو در من و بعد بارها دیدن حفظ کرده هنوز نمیدونم باید جولز باشم یا وینست یا هر دو یا هیچکدوم اما بعد دیدن چیزهایی هست که نمیدانی تو اکران عید در سینما آزادی حس کردم هیچکدوم. بهتر اینه که برم تو غار تنهایی و فکر نکنم
————–
پاسخ: کاش غار تنهایی وجود داشت. کاش
ـــ شما فیلمها را در خانه در حالت درازکش میبینید یا نشسته یا سرپا؟
بیشتر در حال درازکش و گاهی نشسته. فکر نکنم تابهحال سرپا فیلم دیده باشم.
ـــ معمولا در هنگام فیلم دیدن از چه تنقلاتی استفاده میکنید؟
معمولا از تنقلات استفاده نمیکنم. ولی اگر آبمیوهی خنکی دمِ دست باشد، از تو یخچال مقادیری یخ هم توی لیوان میریزم و موقع فیلمدیدن نوش جان میکنم.
ـــ معمولا در طول یک فیلم چند بار به دلایل مختلف PAUSE میکنید؟
هزار بار
ـــ مهمترین دلیل PAUSE کردنتان اگر دست به آب رفتن نیست پس چیست؟
وقتی مامان از تو آشپزخانه صدا میزند.
ـــ فیلمی بوده که راه و روشی تازه پیش پای زندگیتان بگذارد؟ یعنی تاثیر خیلی عمیق و ماندگاری رویتان بگذارد؟ مسیرتان را عوض کند؟
نه با این شدت. ولی شاید «آملی پولنِ» ژانپییر ژونه. یا شاید «شبِ افتتاحِ» جان کاساوتیس.
ـــ راست و حسینی بنویسید که چهطوری فیلم میبینید. با پیژامهی گلگلی و رکابی؟
یک پیژامه دارم با مارک HENRY HILL. با رنگ خردلی. و خظوط راهراهِ سیاهوسفیدی که وقتی از دو نیمرخ بهش نگاه کنی، دیده میشوند. تقریباً شبیه همان شلوارورزشیهاییست که پسربچهها تو محله میپوشند تا فوتبال بازی کنند. آنقدر پوشیدهام که پاچههاش گُشاد شده. چند بار هم جابهجاش را دوختهام. با همان فیلم میبینم. گاهی هم با شلوارِ بیرون. فیلمدیدن با شلوارک را امتحان نکردهام.
آقا! ما همه سوالهاتان را جواب دادیم؟ میتوانیم برویم؟ … قبول میشویم؟
————–
پاسخ: قبولی. قبول
ما کسی رو نداریم. تنها میبینیم، تنها . حتی تو سینما.
لئون، یا حرفه ای لوک بسون بیشترین تاثیر رو به عنوان یک فیلم بر زندگی من داشت. هیژده سالم بود دیدمش.
———–
پاسخ: وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
سلام.
دیدن در خانه را ترجیح می دهم
———-
پاسخ: سلام. من هم همینطور. شدیدا همینطور.
با سلام
فیلمی که من را متحول کرد، فیلم «کوتاه دربارهی عشق» مرحوم کیشلوفسکی است.
در این فیلم از همان آخرین تیتراژ پایانی تا همین الان که دارم می نویسم بابت همه عشقها و عاشق شدنهایم شرمندهام . این فیلم ۹۷ دقیقهای مهمترین دست آوردش همین است . اینکه عشاق عالم را خجالتزده کند و به این باور برساند که عشق و عاشقی دست نیافتنی تر از آن است که خیالش را دارند .
ارتباط جنسی، تنها برای این بود تا به پسرک فیلم «کوتاه دربارهی عشق» ثابت شود عشق جز جنسیت محض نیست ولی نه پسرک باور میکند و نه زن.
ممنون در هر حال
————
پاسخ: ممنون از شما که نظرتان را با من و بقیه در میان گذاشتید. فیلم بسیار دلنشین و موثری را نام بردید. هستم. هستم. هستم.
فیلمسازان تاثیر گذار روی من:
آثار تارکوفسکی ، کیشلوفسکی ، برگمان ، برسون
و از متاخرین:
فن تریر، ترنس مالیک ، الخاندرو گونزالس ایناریتو ، هانکه
و وِطنی:
عباس کیارستمی.
————
پاسخ: هوووووووووووم. ای نخبهگرای بینام! 🙂
… و تعداد کامنتها از مرز دَه تا گذشت.
سلام .
شهر ما که سینما نداره من شهرستان رامهرمز یکی از شهرستان های خوزستان زندگی می کنم . معمولا سال به سال فقط میام جشنواره فجر فیلم می بینم . گاهی هم می رم اهواز سینما یه فیلم می بینمو برمیگردم .
قبلا با کامپیوتر و با هدفون فیلم میدیدم ولی الان که دوتا تلویزیون داریم می رم تو اتاق تنها با تلویزیون ۳۲ اینچ فیل می بینم ولی بازم با هدفون دوست دارم فیلم فقط مال خودم باشه موقعی که فیلم می بینم . هر موقع که کسی هم بیاد تو اتاق Pause می زنم نه که صحنه داشته باشه دوست ندارم حتی واسه یه ثانیه . من این طوریم بعد از دیدن فیلم خواستن فیلمو می دم بهشون برن نگاه کنن .
ولی فیلم هایی که رو من خیلی تاثیر گذاشتن : Rosetta (برادران داردن) . گرن ترنیو (کلینت ایستوود) . سگ های پوشالی (سام پکین پا) . کارد در آب (رومن پولانسکی) . بازی های مسخره آمریکایی (میشائیل هانکه) . My Life as a Dog (زندگی من به عنوان یک سگ) ( لاسه هالستروم) و چنتا فیلم دیگه .
یه دلیل واسه اینکه من بگم فلان فیلم فیلم خیلی خوبیه اینه که ساعت ۲ شب که خوابم میاد بشینم پای یه فیلم. اگر اون فیلم خوابرو از سرم پروند اون فیلم فیلم خیلی خوبیه . اخیرا واسه فیلم های شرم (استیو مک کوئین ) و فیلم Young Adult (جیسون ریتمن) چنین حالتی پیش اومد.
————-
پاسخ: سلیقهات را هستم. ” کارد در آب” را هم خوب آمدی. عالی بود.
مرسی اقای کاظمی …من از ۳ سال پیش سر نقد وقتی همه خوابیم بعد جشنواره{مجله فیلم } باهاتون اشنا شدم از اون موقع به بعد هم بطور کلی دنبالتون کردم و الان که این پست رو خوندم گفتم حالا وقتشه که از خواننده خوب بودن خارج بشم و خاطرات فیلم دیدن و با شما و بقیه دوستان تقسیم کنم:
۱-سال دوم دبیرستان بودم فکر کنین دوره بلوغ و فشارهای جنسی و روحی ویه فیلم شگفت انگیز دیدم که خیلی رو نگرش و رفتار و فکرم تاثیر داشت بعدش به همه دوستام هم دادم دیدن: ماه تلخ رومن پولانسکی ..صرفنظر از این که ۲ بار وسط فیلم بالا اوردم ولی پالایش روحی به این میگن..
۲-ترم ۳ دانشگاه بودم دوربین شروع به حرکت کرد ۳ نفر خوابیدن یه زن و یه بچه و یه مرد..فضای کلبه شکل زیستن سگی اون روزا و این روزا بود..
۳ ساعت تا درب اتاق ارزوها با ۳ نفر همراه شدم تا اتاق ارزوها…با تنهایی مرد به کلبه برگشتم و معجزه دختر مو رو بدنم سیخ کرد: استاکر اندری تارکفسکی
۳-از جان عزیزترم بی تو در شهریم که با تو برایم غریب نیست اما دیشب را بی تو در غربت گذراندم…اشکارا نهان کنم تا چند…دوست میدارمت به بانگ بلند..:شب های روشن
من اساسا اهل کامنت گذاشتن نیستم شاید باید در روزهای بدتر حس خوبی رو منتقل میکردم ولی نکردم ونشد…این لیست فیلم ادامه داره و ولی خلاصش میکنم…
۴_…آخرش تنها شدم..بعد از ظهر پاییزی یاسوجیر ازو
….هنوز فیلم دیدن به زندگی کردن امیدوارمون میکنه…خوب باشی ..
————–
پاسخ: کامنت آشفتهات ولی بدجور به دل نشست. باز هم گاهی سری به اینجا بزن و لذتهایت را با من و دیگران تقسیم کن.
like
———-
پاسخ: I like your like
عرض ادب خدمت جناب کاظمی عزیز و همه ی بزرگواران بالا و پایین!
ما نیز بیشتر در منزل و در تنگنای اینچ های محدود لپ تاپمان از زندگی لذت می بریم. سینما هم اگر فیلمی شایسته ی دیدن نمایش دهد بدمان نمی آید که با جماعتی هم فاز باشیم. می رویم و تنها در ردیف جلو به حال آنان که در ردیف عقبند و برای فیلم دیدن نیامده اند غبطه می خوریم!
در حالت دراز کشیده نمی توانیم فیلم ببینیم چرا که احساس می کنیم تسلط کافی نداریم و ترجیح می دهیم بنشینیم با لباس راحت، در مکان تاریک و با تنقلاتی که خواهر قلبمان را … است! (با عرض پوزش)
پاوس هم تا دلتان بخواهد می زنیم چرا که مایلیم دیالوگ به دیالوگ فیلم را بکاویم، و زیر نویس ها برای ما صبر نمی کنند.
از تاثیر عمیق فیلم ها خیلی دوست داشتیم بگوییم اما خداوکیلی بس که پرتاب کردیم خسته شدیم. ولی فقط همین را بگوییم که فکر می کنیم انسان خمار درک جوانب مختلف زندگی خود است و سینما آبشخور این تشنگان فلسفه.
مقاله ای هم تازگی ها در “آدم برفی ها” خواندیم در همین راستا با نام “فلسفه به سینما می رود” که مستلیذ شدیم!
با سپاس و تعجب از حوصله ی شما برای خواندن “…” های ما!
————
پاسخ: 🙂 بازیگوشیات را هستم اما رعایت زیر ۱۸ سال را هم بکن برادر. زنده باشی
سلام رضا جان دیدی برادر
از این پست های “دلی” اگه مثله قدیما بزاری دوستان همه پا در رکاب اند. چه کامنت های قشنگی گذاشتند… ممنون از شما و بقیه
دیشب “راز در چشمان آنها” را دیدم، بعد از مدتها فیلمی دیدم که نگذاشت تا صبح بخوابم. دربست ذهنمو به بازی گرفت ، فیلم غریبی بود، بینظیر و هولناک ، چه عشق پاکی داشتند و چه صبری… شخصیت دایم الخمر فیلم کاراکتریه حالا حالاها از یادم نمیره با اون جمله به یادموندنی راجع به passion، این فیلم رو با تمام وجود دوست دارم.
سلام جناب کاظمی
من همیشه تنها میرم سینما(اگه فیلم خوبی پیدا شه)،و همیشه هم سعیم رو میکنم سانس ۱یا ۲ ظهر برم که آدم کمتری تو سینما باشه و بدون توجه به شماره بلیط میرم جایی از سینما که آدم کمتری نشسته باشه یا اصلا کسی نباشه.تو خونه هم صفحه کوچک لپ تاپ رو به تلویزیون ترجیح میدم.pause بین فیلم رو هم نیستم(مگر در مواقع ضروری).در کل فیلم دیدن در منزل رو به سینما ترجیح میدم.فیلمی که همیشه در ذهن من هست نفس عمیق جناب شهبازیست.یادمه بعد از دیدن فیلم تو جشنواره تا منزل پیاده اومدمو سیگار کشیدم .
ممنون از شما.
سلام خدمت همه. اینجا قبلن کامنت گذاشته بودم، اما شاید نفرستادم، خوب شد، چون خیلی مغشوش بود! حالا منظم مینویسم!
سینما یا خانه؟
بهترین حالت اینه که بار اول تو سینما ببینم و دفعات بعد تو خونه. اما کلن سینما رو ترجیح میدم، چون ذات سینما یه عمل جمعیه و البته لذت نابی داره. راستش اغلب پیش خودم شرمنده میشم وقتی شاهکارهای تاریخ سینما رو تو یه تلویزیون ۲۱ اینچ یا لب تاب میبینم.
تو خونه که هستم فقط تو اتاق خودم و تنها به این روش فیلم میبینم: در و پنجره کامل بسته، همه چراغا خاموش، یه شلوارک به تن، فلاسک چای و لیوان و قند و زیرسیگاری هم تنها وسایلی که نزدیکم میذارم.
اغلب سعی میکنم بدون توقف فیلمو تا انتها ببینم، اما اگه یه لحظه یا سکانس خیلی برام سنگین باشه مجبور میشم پاوس کنم. (مثلن تو سکانس خودکشی مجید در “پنهان” هانکه پاوس کردم و پونزده دقیقه تو اتاق قدم زدم، چون نمیتونستم فیلمو ادامه بدم.) اما غیر از این موارد، اصلن پاوس رو دوست ندارم.
فیلمایی که روم تاثیر بذارن کم نبودن، اما اولیش “شهر زیبا” اصغر فرهادی بود که باعث شد با سینما آشنا بشم. با این فیلم عاشق دنیای تلخ و جادویی سینما شدم!… “بازگشت” زویاگنیتسف نظرم درمورد پدرم رو تغییر داد… “فیل” ون سنت معنای خشونت و تنهایی رو برام بازتعریف کرد… بعد از “بوتیک” نعمت الله دنیای من بزرگتر و تلختر شد. با بوتیک بزرگ شدم… با طلای سرخ پناهی لمس کردم که چقدر دنیای اطراف ما میتونه دردناک و تنها باشه و دردکشیدن در تنهایی بزرگترین درد بشریته… با پنهان هانکه به بخشهای پنهان خودم سر کشیدم و دیدم که ما اونقدر بعضی چیزها رو پنهان میکنیم که گاهی حتی از خودمون هم پنهان میکنیم…
و کلی فیلم دیگه…
همچنان شهر زیبای فرهادی، که باهاش عاشق شدم، عاشق فیروزه و اعلا، ناشیانه ترین و نجیبانه ترین عشق دو آدم که هیچوقت حتی به زبون نمیاد اما توی نگاه دو عاشق شرمگین، توی سکوت و توی تنهاییاشون… آخ که درد و عشق هردو به رنگ فیروزه ای خونه فیروزه ان… مگه نه رفیق؟
—————
پاسخ: ممنون مرتضی جان.
رو صندلی میشینیمو برقو خاموش میکنیم و هدفون میزنیم. pause رو هم زیاد میزنم تا زیرنویس هارو بتونم راحت بخونم و تصاویر رو از دست ندم. غیر از آب هم هیچی نمیخورم. فیلم رو برای اولین بار دوست دارم تنها ببینم ولی برای دیدارهای بعدی دوست دارم همراه داشته باشم (که پیدا نمیشه معمولا). با اینکه عاشق سینماییمو به نسبت سنمون فیلم خیلی زیاد دیدیم ولی تجربه سینما رفتنمون شاید به اندازه انگشتهای یه دست باشه (شهرمان سینما ندارد؛ سینماهای شهرهای اطراف هم خوب نیست. اهل دامغان هستم)
فیلمهایی هم که روم تاثیر گذاشتند زیادند. کلا فیلما بیش از حد روم تاثیر میزارن. نمیدونم شاید مقتضای سن باشه. چندتا فیلمی که باعث شدن دیدم وسیع و عمیق شه و البته تاوان این عمق رو هم بدم؛ اینا بودن: ۲۰۰۱ ادیسه فضایی، بلوار مالهلند، پنهان و معلم پیانو
وبا فاصله: مالنا و سینما پارادیزو، روح و مارنی، کپی برابر اصل و ده، عزیز میلیون دلاری، چشمان کاملا بسته و درخشش، باشگاه مشتزنی، راننده تاکسی و دارو دسته نیویورکی ها، خون بپا میشود، آینه تارکوفسکی، فریاده و نجواها برگمان، آمادیوس و پرواز بر آشیانه فاخته و ارواح گویا و…
آقا خیلی بیشتر از اینایه بیخیال. بدون توضیح هم که زیاد فایده نداره. ممنون.