تصویر پدر در سینما

بچه که بودیم مناسبتی به نام روز پدر یا روز مرد وجود نداشت. حالا هم یک جورهایی تحمیلی به نظر می‌رسد؛ شاید چون مردها و پدرها کلاً موجوداتی تحمیلی و اضافی‌اند. دنیایی هم که محبت کنند به چشم نمی‌آید و در حساب و کتاب دنیای مدرن موجود دست‌دوم‌اند. این خودش می‌تواند موضوع یک نوشته‌ی مفصل باشد پس بهتر است فعلا از خیرش بگذرم و به بهانه‌ی این روز سراغی از پدرهای سینمایی بگیرم.

کلاً فیلم‌هایی با محوریت و موضوعیت پدر را دوست دارم. حتما فروید/لکان‌بازها می‌توانند دلیلی روان‌شناختی یا فراروان‌شناختی برای این گرایش بیاورند. به گمانم علاقه‌ی مفرط هر کس به برخی موضوع‌ها و گونه‌های سینمایی ریشه در گذشته‌ی او دارد. بعضی‌ها فیلم‌های عاشقانه‌ی تلخ و بدفرجام را دوست دارند، گروهی دیگر که خود در زندگی مشترک شکست خورده‌اند و طعم طلاق و گاه خیانت را چشیده‌اند، با این مضامین هم‌دلی می‌کنند، گروهی از منتقدان را می‌شناسم که با خلوص نیت و بدون هیچ ادا و اطواری قصه‌های پریان، فیلم هندی و فیلمفارسی و پایان خوش را می‌پسندند و برای این دوست داشتن دلایل محترمانه‌ای هم دارند. گروهی به شکلی عجیب و افراطی دل‌بسته‌ی فیلم‌های علمی‌خیالی با محوریت زامبی‌ها یا موجودات بیگانه‌ی فرازمینی هستند و… و… و… خلاصه در هر زمینه‌ای همیشه می‌توان رویکردهای افراطی را دید و این مسأله در سینمابازهای حرفه‌ای رنگ و جلوه‌ی آشکارتری دارد. خود من بارها گفته‌ام که میلی عجیب و غیرقابل‌توجیه و مهارنشدنی به فیلم‌های نوآر و قصه‌هایی جنایی/ معمایی دارم. 

برگردیم به اصل مطلب: با این‌که ملودرام جایگاه چندانی در دل‌بستگی‌های سینمایی‌ام ندارد (و بی‌تردید من هم فیلم‌های محبوبی از این ژانر دارم) اما ملودرام‌ها یا درام‌هایی با عنصر مرکزی یا دست‌کم اساسی «پدر» تأثیری غریب و افسون‌گر بر ذهن و روانم دارند. ده فیلم‌ زیر حاصل یک مرور سریع‌السیر ذهنی است و چه بسا فیلم‌های دیگری را هم بتوانم نام ببرم که در این لحظه در خاطرم نیست. شاید وقتی دیگر…

بازگشت (آندری زویاگینتسف): پدری که سال‌ها نبوده و ما نیز هم‌چون دو پسرش از دلیل غیبتش بی‌خبریم یک روز به خانه بازمی‌گردد… هیچ فیلمی‌این‌چنین ژرف معنای فقدان پدر را به تصویر نکشیده است.

چشم‌اندازی در مه (تئو آنگلوپلوس): سفری در جست‌وجوی پدر؛ حاضر همیشه غایب. سفری در پی دلیل بی‌دلیل هستی انسان.

فانی و الکساندر (اینگمار برگمان): غیاب پدر آغاز تراژدی است. بر تنهایی و بی‌پناهی این دو کودک بی‌گناه یتیم می‌شود اشک نریخت؟ هرچند یتیم شدن در عین حضور جسمانی پدر، خود درد بزرگ‌تری است.

شانس کور (کریستف کیشلوفسکی): اسم رمز پدر، نقطه‌ی آغاز پویش پوچ زندگانی است. از هر راه که می‌روم به بن‌بست می‌رسم. نرو، این بار، نرو…

پدرسالار (برادران تاویانی): سایه‌ی سنگین استبداد پدر، جبری که رهایی از کابوس‌اش مقدر نیست.

ماهی بزرگ (تیم برتن): پدر آیینه‌ی روزگاران رفته بر باد است. این تجسم خستگی و فرتوتگی، روزی غزال خوش‌خرام زندگانی بوده. هرگز این را از یاد نبر.

آشوب (آکیرا کوروساوا): گوشت گراز پیر تلخ و ناگوار است. شگون ندارد. بعد از پدر، روزگار رنگ دیگری خواهد گرفت.

۱۹۰۰ (برناردو برتولوچی): سلیمان‌وار، ستبر و استوار، پدر زیر سایه‌ی آن درخت تناور مرده است؛ خسته. این شکوه‌مندترین تصویر مرگ پدر در سینما… آه!

ذیبا (الخاندرو گونزالس ایناریتو): به درخت بلوط پیرم؛ پدرم.

جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی): اون نمی‌دونه من پسرشم. من که می‌دونم اون پدرمه.

———————————————————–

شما هم از فیلم‌های محبوب‌تان در این چارچوب بنویسید.

16 thoughts on “تصویر پدر در سینما

  1. پدرخوانده: من بچه هامو دوس دارم و همینطور که می بینین یه کم لوسشون کردم.
    …………………
    کریمر علیه کریمر: پدر و پسر در قالب رفاقتی مردانه
    …………………
    گلادیاتور: من ماکسیموس دسیموس هستم. همسر زنی به قتل رسیده و پسری کشته شده. انتقامم را در این دنیا یا دنیای دیگر خواهم گرفت
    ………………..
    دار و دسته های نیویورکی: کشیش والون رو به پسرش میگه: پسرم هیچوقت روتو برنگردون
    ………………..
    تاریخچه خشونت: پدر: ما توی این خونه مشکلاتمون رو با کتک زدن دیگران حل نمیکنیم. پسر: بله ما اونا رو میکشیم
    ……………….
    ۲۱گرم: جک جردن. پدری که با یک تصادف زندگی اش به هم میریزد
    ……………….
    و البته گفتنیها رو خودت گفتی عمورضا به خصوص بازگشت و ذیبا.

  2. “خون بپا میشود” پدری که هیچ گاه نمیبینیمش ولی درک میکنیم که همه نفرت های دی لویس از نفرت به پدرش نشئت میگیرد.

  3. چقدر این تصاویر زیبا بودند…چقدر…
    و من از سلیمان یاد می کنیم. در ” قارچ سمی ” . آن جا که دخترش ، صنوبر را به جرم دیوانگی از او خواهند گرفت و او رو به آسمان فریاد می زند : خدایا من صنوبرم رو دوست دارم…

  4. و از ” قاسم “. در ” ارتفاع پست “…آن جا که پسرش ، شاهین دستان کوچکش رو بر محاسن خسته ی پدری می کشد که تنها ساعتی دیگر بیش تر در کنارش نخواهد بود…

  5. پدر خوانده(فرانسیس فورد کوپولا):”من امروز از خون پسرم گذشتم,اما براش دلیل دارم.پسر کوچکم مجبور به ترک این کشور شده و من باید ترتیب برگشتنش رو در نهایت امنیت بدم.من آدم خرافاتی ای نیستم بنابراین اگه خدای نکرده هر حادثه ای برای اون چه اتفاقی و چه طبیعی رخ بده و یا اینکه توسط پلیس مورد اصابت قرار بگیره,یا اینکه خودشو در سلول زندان حلق آویز کنه و یا اینکه صاعقه بهش بزنه,اون وقته که من بعضی از آدمای حاضر در این جلسه رو مقصر می دونم و اونوقته که دیگه گذشت نمی کنم”

    گل های پژمرده(جیم جارموش):دن جانستون که در ابتدا تمایلی به یافتن پسرش ندارد در انتها تبدیل به آدمی گیج و منگ می شود که هر جوانی را پسر خود می انگارد.چرخش دوربین به دور دن جانستون در سکانس پایانی,اوج سرگیجه ی سفر اوست که به ما نیز منتقل می شود.

    جشن(توماس وینتربرگ):تولدت مبارک پدر!

  6. هومر سیمپسون: D’oh (آوایی که به هنگام خرابکاری‌های همیشگی از او می‌شنویم)؛ ضدقهرمان عزیز من

    مگنولیا: این دو نفری بودند؛ که داشتم‌شان؛ و ارزان از دست دادم… این است افسوس من

    Little Miss Sunshine:
    – تو دوست‌دختر داری؟
    – (دواین با سرتکان‌دادن نفی می‌کند)
    – خدای من تو چند سالته، ۱۵؟… الان بهترین زمان ممکنه برای تو… فعلاً زندان نه مشمول حال تو می‌شه نه اونا…پسر من دارم درباره‌ی گرو‌ه‌های سه-پنج نفری حرف می‌زنم!

    دیگر فیلم‌ها: ۳۵Shots of Rhum و «مزاحم» (هر دو از آثار کلر دنی)، «فرزندان»، «خون به پا خواهد شد»، «هجوم بربری‌ها»

  7. دوست دارم این پست رو…منم یه چیزایی همین الان که نشستم یادم اومد…
    ۱-یه پدر اساسی که یادتون رفت…در اغاز فقط کلمه بود این یعنی چی بابا…برای پسرم الیوشا همراه با امید و ایمان…ایثار :اندری تارکفسکی
    ۲-از ۳ تا پله اومدی بالا ..شیشه های شیر.. اتاق اول.. پسر ها خواب و بیدار…تمرین پیانو…تنهایی یه مرد و دندان زن…قامت هنری فاندا… مرد عوضی:هیچکاک
    ۳-من با تو صبحونه درست کردن رو یاد گرفتم..با تو بزرگ شدم ..بدستت اوردم و از دستت ندادم……کریمر علیه کریمر:رابرت بنتن
    ۴-دزدیا هر اسم دیگه…مهم نبود دزدی از خونه یا از موزه چون همیشه با اسباب بازی برمیگشتی… ژنرال:جان بورمن
    ۵-مسیر فطرت و مرحمت..هر ان چه که کنی با تو راستگو خواهم بود …
    تنها راه شاد بودن عشق ورزیدن است اگر عاشق نباشی جهان به چشم برهم زدنی تمام میشود…از تو گذشتم و تو را در ساحل زندگی دوباره بدستت اوردم…درخت زندگی:ترنس مالیک
    ۶-…وسنگ اخر را تو زدی…به چهره ی پدری که بابات رو کشته بود…روزی روزگاری در اناتولی:جیلان
    ۷-چشم میبندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم..چشمک اخر و پشت دیوار…و زندگی زیباست:روبرتو بنینی

  8. در اکثر ملودرام هایی _ از این قبیل که فرمودید؛ یعنی حول مرکزیت عناصری مثل پدر، مادر، معشوق، یا هر فرد انسانی عزیز _ که بنده در سینما یا حداقل زندگی خود و اطرافیان دیده ام، بار حزن انگیز ماجرا ناشی از حس حسرت به خاطر عواطف ابراز نشده و ترحم نسبت به این عناصر عزیز است که مانند بسیاری از مثال های سینمایی که زدید، می بینیم زمانی خود را نشان می دهند که آن عناصر یا مرده اند یا به هر دلیلی نیستند یا غبار روزگار ترحم بر انگیزشان کرده. در صورتی که حتی یقین به شکل گرفتن این احساسات حزن انگیز در آینده، باز هم نمی تواند تغییر عمده ای در عملکرد ما در زندگی روزمره با این عناصر _که هنوز ترحم برانگیز نشده اند_ ایجاد کند.
    گویا مضمون چنین ابیاتی: «گر تو خواهی که بجویی دلم امروز بجوی / ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم» ، «امروز که در دست تو ام مرحمتی کن / فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت» رسمی ست جاودان، و تغییرش خارج از توان انسان، و میراث آن نیز تا جاوید جاویدان، بسیار جستن و نیافتن از دست رفته گان و ریختن اشک ندامت ها خواهد بود.

    قصد خراب کردن این فضای زیبا و تاثیر گذار بالا را نداشتم و امید که چنین هم نکرده باشم اما چه چاره که گویا “زیبایی” دیریست رخت از وجود ما بسته است.

  9. ۱-مگنولیا،گریه تام کروز کنار تخت پدر : لعنتی لعنتی لعنتی ( ولی عشق به پدر تو چشماش موج می زد.
    ۲-زیبایی آمریکایی: پدر ، خسته ، تنها، ناامید، بی عشق…
    ۳- فانی و الکساندر و بازگشت انتخاب های اصلی هستند که خوب تا من این پست رو دیدم بیات شدند.

  10. دیشب دیروقت بود که خواستم قبل از خواب سری به این‏جا بزنم. ولی به‏محض ورود به سایت نوشت: this account has been suspended. چندبار امتحان کردم. دیدم همان را می‏نویسد. امروز که مراجعه کردم و دیدم وب‏سایت همچنان برقرار است، خیلی خوشحال شدم.

  11. -بازگشت زویاگنیستف… بازگشت تکاندهنده ترین تصویر خانواده رو در تمام تاریخ هنر ایجاد کرده…

    -اینجا بدون من… پدری که نیست و نبودش تو خونه مثل زخمیه که جای قدیمی اون زخم حالا عفونت کرده…

    -شهرزیبا… آقا ابولقاسم. پدری که هیچی تو دنیا نداشت جز یه دختر و اکبر اونو کشته بود… راستی، اکبر بیشتر عاشق اون دختر بود یا ابولقاسم؟…

    -ما همه خوبیم… تصویری ویران کننده از نبود یک پدر/پسر در یک خانواده… خانواده ای که حال همه شان خوب است، به ویژه حال پدر بزرگ که حالا حقوق بازنشستگیش کفاف هزینه های درمانش رو نمیده و خرج خونه به گردن دخترش افتاده و… دردناک…

    -تبعید… زویاگنیتسف بی شک حرفها و دردهای زیادی درمورد مفهوم پدر و خانواده داره…

Comments are closed.