این نقد در شماره ۴۰۸ مجله فیلم منتشر شده است
تو آنجا نیستی
راز چشمان آنها، درامیاست چند لایه و جذاب که به بهانهی بازخوانی یک پرونده جنایی، به تنهایی و دلدادگی ناکام آدمها نقب میزند. پیرنگ اصلی فیلم، قصهی بنخامین، یک بازپرس سابق پروندههای جنایی است که ظاهراً میخواهد رمانی بر اساس یک پرونده قدیمیبنویسد. او در آغاز نادیدهها و نادانستههایش از آن ماجرا را به شیوهای رمانتیک و عاشقانه خیالپردازی میکند ـ و البته ناخواسته تمنای ناخودآگاه خود را بیرون میافکند ـ. نقطه آغاز شکلگیری رمان او، سرشار از آرامشی تغزلی است و عناصری که از آخرین صبحانهی خیالی یک زوج عاشق به کار میگیرد یادآور «کیک مادلین» و تاثیر راهاندازانهاش برای شکلگیری «در جستجوی زمان از دست رفته» ی پروست است. راز چشمان آنها نیز اثری در جستجو و بازیافت زمان از دست رفته است. در جوار بازخوانی آن پروندهی قدیمی، قصهی مهمتری هم نهفته است. رازی که به دست خاطرات سپرده و فراموش شده است؛ قصه عشق سوخته و فروخوردهی نویسندهی امروز و بازپرس سابق که پا به پای یک پروندهی قدیمی، لایه به لایه گشوده میشود. فیلم سرشار از رفت و برگشتهایی است که کم کم ماهیت اصلی قصه را بروز میدهند و حس عمیقی از اندوه و افسوس بر جا میگذارند.
کامپانلا فیلمساز آرژانتینی، با گزینش میزانسنی ساده و رها و با تاکید و درنگ بر عنصر نگاه که اساس و شالودهی داستان است، موفق شده است دو ساحت ظاهراً ناهمگون را به خوبی در کنار هم بنشاند. راز چشمان آنها هماناندازه دربردارندهی عناصر ملودرام است که میتوان آنرا یک قصهی جنایی رازآمیز و غیر قابل پیش بینی دانست. روایت قتل یک زن زیبا و جوان و شوریدگی و پریشانی همسر جوان او، در کنار قصهی تنهایی بنخامین و دو همکار دیگرش پابلو و ایرنه دو ساحت از روایت را شکل داده است.
فیلم سرشار از لحظههای به یادماندنی است. همنشینی تحسینبرانگیزِ نقشآفرینیهای درخشان فیلم، دیالوگهای موجز و دلنشین، موسیقی تأثیر گذار و دل انگیز و مهمتر از همه تصاویر پرکنتراست چشمگیر با ترکیب نماهای نزدیک پرشمار و لانگشاتهایی با عمق میدان زیاد، فضای غمبار رویازده و نوستالژیک قصه را به زیبایی به تصویر میکشد.
ویژگی تحسین برانگیز فیلم در این است که فیلمساز، از چینشهایی به غایت ساده و حتی تکراری به نتایجی به شدت اثرگذار و حس لطیف و ژرفی از زیبایی بصری دست یافته است. نگاه کنید به جایی که بنخامین رو به ایرنه نشسته و درباره چشمهای مورالس با همکارش پابلو صحبت میکند.« باید چشمهاشو میدیدی، اونها نماد کامل یک عشق پاک بودند» در اینجا یک ترکیببندی بسیار ساده، کارکردی نمونهوار دارد: پابلو در کادر نیست. بنخامین پشت به دوربین است و تصویر سرش که به سوی خارج از کادر چرخیده کاملاً فلو است، تنها جای واضح بازمانده از قاب، نمایی از ایرنه است که با چشمانی اندوهبار به بنخامین خیره شده است. ما اگرچه میدانیم حرفهای بنخامین درباره چشمهای ایرنه نیست ولی صدای بی صدای چشمها را میبینیم و دلمان برای سکوت و تنهاییشان میگیرد.
عصارهی روایت فیلم، شاید همان جملهای است که بنخامین، نیمههای شب در برزخ میان خواب و بیداری بر کاغذ کنار تختش مینویسد تا صبح روزبعد، آن را بخواند: «من میترسم». راز چشمان آنها فیلمیدر باب وحشت از تنهایی است. هراس از فقدان یک همدم… درخواست ملتمسانهی آن مرد محبوس در یکی از سکانسهای پایانی، درست از جنس همین واهمههای بی نام و نشان است و تأثیری هولناک و فراموش ناشدنی برجا میگذارد. همهی شخصیتهای اصلی فیلم، از بنخامین تا ایرنه همکار ارشد او، پابلو دوست و همکار دائم الخمرش، مورالس همسر زن مقتول پرونده و حتی آن قاتل سرخورده داستان، آدمهایی تنها، پژمرده و ترحم برانگیزند که هرکدام قصهای شنیدنی و قابل بسط دارند. راز چشمان آنها ترکیب در هم تنیدهی قصهی این آدمهاست که هریک بار دراماتیک فیلم را به سهم خود به دوش میکشند و لایههای مختلف روایت را شکل میدهند.
فیلم آرژانتینی نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی، در عین حال از یکی محبوبترین نشانهها و نمادهای کشورش بهرهای تمام عیار برده است. فوتبال، به عنوان یک جذابیت مقاومت ناپذیر ـ و به قول پابلو، هوس ـ عاملی برای به چنگ آوردن قاتل فراری است. جایی از فیلم در یکی از دیالوگهایی که بعید است به همین سادگی از خاطرمان برود پابلو خطاب به بنخامین چنین میگوید: «آدمها میتوانند صورتشان را عوض کنند، خانوادهشان، دوستانشان و باورشان را عوض کنند ولی نمیتوانند از هوسهایشان دست بکشند. میبینی بنخامین؟» سکانس استادیوم فوتبال چه از حیث اجرای چشمگیر و جسورانه و چه فرجام دردناک و در عین حال نوآورانهای که رقم میزند از آن سکانسهای نابی است که سالها در خاطره سینمایی بینندگان چنین فیلمیخواهد ماند؛ گویی داستانکی ناجنس سر از یک کارناوال باشکوه درمیآورد؛ زاویه دیدی متفاوت از تصاویر متعدد خبری از حضور نابهنگام آدمهایی «روانپریش» که در همه این سالها در زمینهای فوتبال و مراسم خیلی رسمیدیدهایم. به شکلی تصادفی در زمان نگارش همین نوشته که چند روز به اسکار مانده، سری به سایت اسکار زدم و در مجموعهای که از لحظههای ماندگار دورههای مختلف اسکار تهیه کرده بودند سیر کردم. یکی از آن لحظهها فیلم کوتاهی از چهل و هفتمین دوره برگزاری مراسم اسکار بود که در آن سِر دیوید نیون در حال سخنرانی است و ناگاه مردی از پشت سرش روی سن پدیدار میشود و با نشان دادن حرف v روی سن میدود. صدای خنده و تشویق حضار بلند میشود. قاب دوربین تلویزیون همچنان روی نگاه بهت زدهی دیوید نیون بسته میماند. هرچند نگاه نیون لحظهای با وحشت به آن سوی سن میافتد و آن چه میبیند را ما فقط میتوانیم حدس بزنیم ولی قصهی آن مرد همین جا برای ما تمام میشود. کامپانلا در راز چشمان آنها در گوشهای از روایت تودرتویش داستانکی کوتاه از این دست را جاگذاری کرده و دست برقضا یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای فیلم را شکل داده است.
راز چشمان آنها فیلمیاست که دوشادوش نوشته شدن یک رمان عاشقانهی اتوبیوگرافیک، رخدادها را بازیافت میکند. ترکیب عناصری از گذشتهی بازسازی شده در خیال، گذشتهی واقعی و زمان حال، دنیای رمان بنخامین و نیز فیلم را شکل میدهد و سرآخر به دستاویزی برای آرامش هرچند نامطمئن پایانی بدل میشود. بنخامین میخواهد خود را بنویسد ولی این «خود» چنان با «دیگری» پیوند خورده که جز با بازیافت آن « دیگری»، آرامشی مقدر نیست. گویی رولان بارت سالها پیش برای بنخامین و کسانی چون او چنین نوشته است:« هیچکس برای دیگری نمینویسد، چیزهایی که میخواهم بنویسم هرگز موجب نخواهد شد آن دیگری که دوستش دارم مرا دوست بدارد… نوشتار دقیقاً همان عرصهای است که «تو آنجا نیستی»، این آغاز نوشتن است».( رولان بارت ـ سخن عاشق).
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
وقتی سینما به عنوان یک مدیا به بهترین شکل ظاهر می شود، حاصلش چنین فیلمی می شود. که با گوشت و پوست مخاطبش درک می شود اما نمی توان درباره اش زیاد حرف زد و یا نوشت، تنها می شود در افسونش شناور ماند.