این یادداشت پیشتر در روزنامه شرق منتشر شده است
تصویر جان / جان تصویر
اگر سینما و روانشناسی را دو گستره از مفاهیم بدانیم که اولی در ساحت هنر و دومیدر ساحت دانش استقرار مییابد، برهمکنش این دو ساحت را به شیوههای گوناگون میتوانیم تقسیمبندی کنیم و بیش از این هم در یادداشتی چنین کوتاه نمیتوان به این مقولهی جذاب و اساسی پرداخت.
سینما به مثابه یک هنر، بستری مناسب و مطلوب برای خوانشهای روانکاوانه است که در فصل مشترک فلسفهی جسم و روان، امکان خوانش فلسفی را هم فراهم میکند. بسیاری از اندیشمندان حوزههای مختلف، در باب شیوههای اثرگذاری سینما نوشتهاند. مثلاً تحلیل رولان بارت از اثر هیپنوتیک سینما بر تماشاگر، برآیند جامع و خواندنی آراء پرشماری است که هم سینماگران و هم تحلیلگران هنر، دربارهی جادوی سینما بیان کردهاند. کسانی چون اسلاوی ژیژک هم بودهاند که در کنار وجه هنری سینما، جنبههای روان/جامعهشناسانهی آن را در جایگاه یک صنعت هنگفت و سودآور، بررسی کردهاند. جنبش «سینمادرمانی» که در یک دههی گذشته سازوکار آکادمیک به خود گرفته و به زیرشاخهای از علم روانشناسی بدل شده، فرآمد روندی است که سینما را از باب اثرگذاری بر روان تماشاگر، به عنوان گیراترین و کارآمدترین هنر ارزیابی میکند. سینما به عنوان «رسانه»ای مؤثر و بانفوذ هم محمل مناسبی برای تحلیل است؛ چنانکه هژمونیهالیوود و نقش پررنگش در شکل دادن یک الگو و جهانبینی، هماره مناقشهای جدی برای تحلیلگران حوزهی سیاست، اجتماع و روانشناسی بوده است.
روانشناسی، گاه مظروف سینما بوده. حجم بالای هجو و تحقیر در تصویری که سینما از روانشناسی به دست میدهد، عمیقاً تأملبرانگیز است. روانشناس و رواندرمانگر در سینما مانند باور غالب در تودههای مردم، خودش مجموعهای از سستیها و عقدهها، و فردی ترحمبرانگیز و مضحک است. عجیب نیست اگر مثلاً فیلمساز اندیشمندی چون وودی آلن مرزهای خودبیانگری (بخوانید خودویرانگری برای از نو ساختنی دیگر) و عریانی روان را از هم بدرد و کار را به هجو روانشناسی و روانکاوی بکشاند، اما تصویر رواندرمانگر مجنون و نیازمند درمان، چه در رویکرد جدی و چه کمیک (از طلسمشدهی هیچکاک تا اپیزود استیون سودربرگ در اروس) چنان در سینما فراگیر است که سیاههای بلندبالا را شکل میدهد و بیان موارد نقضش بهظاهر آسانتر اما تقریباً محال است. تحلیل چرایی این وضعیت، خود یادداشتی دیگر میطلبد.
پیشتر پروندهای با موضوع «سینمادرمانی» در ماهنامهی «فیلم» منتشر کردهام که مباحث بندهای بالا به تفصیل در آن آمده، و خوانندهی علاقهمند را به آن ارجاع میدهم. اما میخواهم در ادامهی این یادداشت، وجهی مثبت و تعاملجویانه از دو مقولهی سینما و روانشناسی را پیش رو بگذارم. شناخت زیروبمهای روان به لطف گسترش و تعمیق دانش روانشناسی، دستمایههای تازهای برای درامنویسی به بار آورد که طبعاً سینما هم از این موهبت بیبهره نبوده و نیست. نتیجهاش فیلمهای ماندگار و درخشانی است که بنای درامشان بر یک اختلال مشخص روانی است: از نمونههای کلاسیکی چون بدذات (مروین لروی) که به اختلال شخصیتی آنتیسوسیال (ضداجتماعی) یک کودک میپردازد و شرارت را به عوامل ماورایی و اهریمنی نسبت نمیدهد، یا اتوبوسی به نام هوس (الیا کازان) که اختلال دوقطبی(شیدایی/ افسردگی) را به شکلی گیرا دراماتیزه کرده، تا نمونههای متأخری چون باشگاه مبارزه (دیوید فینچر)، یک ذهن زیبا (رانهاوارد) که هر یک اسکیزوفرنی (یا به قول فرانسویها شیزوفرنی) را در زمینهای متفاوت به کار گرفتهاند. یا مثلاً کارکرد متنوع اختلال دوشخصیتی (انفکاک شخصیت) در فیلمهایی چون پنجرهی مخفی (دیود کوئپ)، نیمهی تاریک (جرج رومرو)، ماشینکار (براد آندرسن)، فشار قوی (الکساندر آجا) و… که سایکودرامهایی سرشار از دلهره و معما خلق کرده است. نمونهها بسیار پرشمارند و تقریباً همهی اختلالهای روانی شایع و نادر، کارکردهای بسیار شاخص و دلپذیری در سینما پیدا کردهاند.
اما رواننژندی (معادل اختلالات خلقی) و روانگسیختگی (معادل جنون)، فراتر از نقش مؤثری که در شخصیتپردازی درامها (چه ادبی و چه سینمایی) ایفا کردهاند، نقشی اساسیتر در گسترش ساحت روایت دارند که عمیقاً نیازمند واکاوی است و در این مجال، به اشارهای بسنده میکنم. در گذر زمان، روایتگری و قصهگویی، با برگذشتن از چارچوبها و انگارههای مطلقاندیش کلاسیک، از منزلگاه و سامانهی ثبات و تمرکز و قطعیت، به وسعت بیسامانِ تزلزل و واپاشی و تردیدافکنی رسید. و اینگونه بود که سینما ساحتهای دیگری از آفرینشگری را تجربه کرد که تابع منطق و حتی خیال مرسوم و متعارف نبودند. مرادم لزوماً سورئالیسم و یا فیلمهای فانتزیک نیست. از تجربههایی سخن میگویم که بنیادشان بر نژندی و ازهمگسیختگی است و گرایشی به استقرار و ثبات، و نقطهای مشخص و عینی برای تمرکز دراماتیک ندارند؛ تجربههایی که گرداگرد یک «چیز» ناموجود شکل گرفتهاند؛ از سال گذشته در مارینباد (آلن رنه) تا جادهی مالهالند (دیوید لینچ) و… . منطق یا درستتر بگوییم بیمنطقی «خواب» شاید مناسبترین توصیف برای کیفیت همنشینی و پیوند درونمتنی خردهرخدادهای چنین فیلمهایی است. ردپای این ضدروایت را که بگیریم تا سگ اندلسی (لوییس بونوئل) هم میتوانیم عقب برویم. از اینروست که این شیوه از روایتگری را نمیتوان زمانمند دانست؛ بیش تر کیفیتی است که حاصل حرکت در سطحی جدا از منطق و علیت است.
سینما به دلیل سرشت رسانهای و فراگیر بودنش، همواره محل تعمق و کنجکاوی حوزههای گوناگون اندیشه بوده است. ژیل دولوز (فیلسوف) در تحلیل گستردهاش بر سینما به کالبد و روان هم نقبی میزند؛ و از خستگی تن و دوگانگی دنیای درون و بیرون (نسبت به مغز انسان) مینویسد. و در سوی دیگر، دیوید کراننبرگ (فیلمساز) نظریههای مربوط به کارکرد جسم و روان را به شکلی مستمر در فیلمهایش صورتی عینی میبخشد. از نظر تا عمل، سینما قلمرو مناسبی برای تصویر و تحلیل انسان و به تبع آن مقولهی پیچیده و جذاب «روان» است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این قسمت «روان شناسی و روان کاوی» که به روز میشه اصلن روح آدم خشنود میشه!
و کنار هم قرار گرفتن عباراتِ «روان شناسی»، «سینما» و «فلسفه» همیشه نوید بخش یک مطلب خواندنیه. زین سان که بود!
میتوانم بگویم تقریباً هیچیک از آثار مکتوب ژیژک را از اوّل تا آخر با دقّت و تمرکز نخواندهام. بنابراین اظهارنظرم درباره او میتواند بیمورد تلقّی شود. بااینحال جابهجا خوانده و شنیدهام که ژیژک را به پرتوپلاگویی و از هر دری سُخنی گفتن در مورد همهچیز مُتّهم کردهاند. شما فکر میکنید او یک روشنفکر است؟ فیلسوف است؟ منتقد فکورِ سینماست؟
————-
پاسخ: فقط میتوانم بگویم ژیژک برایم بسیار خواندنیست و من مشتاق خواندن همهی نوشتههایش هستم.
مجموعه فیلم های روانشناختی برتر جهان
/http://www.psychologytest.ir
همراه با نقد و معرفی و تصحیح مجدد
erfan_114@yahoo.com