درباره‌ی کتاب «کابوس‌های فرامدرن» (۲)

خب حالا وقتش شده که قسمت دوم مرور کتاب کابوس‌های فرامدرن را بنویسم. این نهضت تک‌نفره‌‌ی مجازی در محضر ناظران خاموش و غیرخاموش و عزیز و غیرعزیز تا مدت مدیدی ادامه خواهد داشت و دست‌کم در حافظه‌ی تاریخی من نویسنده و شمای خواننده ثبت خواهد شد. (باید زمان بگذرد تا معلوم شود چه جمله‌ی قصاری از خودم در کرده‌ام!)

با ناشر تماس گرفتم و درخواست کردم آماری از توزیع و فروش کتاب در اختیارم بگذارد، با بزرگواری پذیرفت و آمار را از نظر گذراندم. اولش کمی‌غمناک بود ولی خیلی سریع واقع‌بین شدم و فهمیدم که با در نظر گرفتن همه‌ی شرایط (از گم‌نامی‌من برای مخاطب تا وضعیت وخیم نشر و توزیع، و حال بی‌حال حاکم بر جامعه) اوضاع اصلا هم بد نیست. فقط خیلی خوب نیست. همین.

امیدوارم کتاب خوانده شود. خریده شدن یا نشدن‌اش واقعا از جنبه‌ی مادی توفیری به حال من ندارد و من هم قصد ندارم تا چند سال، کتاب داستان تازه‌ای منتشر کنم که فروش این، ملاکی برای آن دیگری باشد. در حال حاضر به شکل جدی در فکر تکمیل دو کتاب هستم؛ اولی یک کتاب نظری سینمایی و دیگری ترجمه‌ی یک مجموعه‌ی واقعا منحصربه‌فرد داستان کوتاه. این‌ها را گفتم که دلیل جوش زدن‌ام برای خوانده شدن کتابم را شرح دهم. قبلا هم گفته‌ام که دیگر به «نوشتن برای نوشتن» هیچ اعتقادی ندارم. می‌نویسم تا خوانده شود و دریچه‌‌ای تازه‌ به روی خواننده‌ای بگشایم. مهم نیست دیگران چه برداشتی کنند ولی خودم یقین دارم که کابوس‌های فرامدرن تجربه‌ی کاملا متفاوتی برای ادبیات داستانی ایران است؛ و درست به همین دلیل شاید گروهی از مخاطبان را در ابتدا پس بزند. این اتفاق چه از سوی من و چه از سوی ناشر کاملا پیش‌بینی شده بود.

داستان از این قرار است که هر ناشری کتاب‌های متقاضی نشر را برای بررسی و تصمیم‌گیری به کارشناسان مورد اعتماد خود می‌دهد (که نام‌شان هرگز بر نویسنده مکشوف نمی‌شود، و راستش برای شخص من کم‌ترین اهمیتی هم ندارد). در مورد کتاب من هم همین اتفاق افتاد. و اما به نقل از ناشر گرامی: «نظرها پنجاه پنجاه بود؛ گروهی داستان‌ها را فاقد ارزش و بسیار مزخرف می‌دانستند و گروهی دیگر آن‌ها را بسیار خوب و برخی را در حد شاهکار. نتیجه این شد که ریسکش را به جان بخریم و این رقمش را هم تجربه کنیم؛ یا می‌گیرد یا نمی‌گیرد.» طبیعی است که چنین تفاوت دیدگاهی میان مخاطبان کتاب هم وجود داشته باشد و چه بسا درصد مخالفانش بیش‌تر از موافقانش شود. کار من بی‌اعتنایی به عادت مخاطب است، در همه‌ی امور زندگی و از جمله نوشتن.

اما با کمال تاسف و تاثر برای مخالفان، این کتاب حتی اگر مزخرف و توهینی به ادبیات تلقی شود، در هر حال از چنگال روزگار سُر خورده و بر تخته‌سنگی آرام نشسته و نفس می‌کشد. و به زندگی‌اش ادامه خواهد داد؛ تا همیشه. حتی اگر هرگز به چاپ بعدی نرسد. این اتفاق افتاده. ای جان! ای جان!

پیش‌تر هم گفتم که ۱۰ داستان از همان ابتدا به دلیل پیش‌بینی مشکل‌ساز بودن کنار گذاشته شدند. در نظر من آن داستان‌ها اگر بهتر از داستان‌های چاپ‌شده‌ی فعلی نباشند ابدا بدتر نیستند. اگر سال آینده توانستم آن‌ها را برای چاپ به ناشری دیگر بسپارم که خیلی هم خوب، وگرنه به صورت پی‌دی‌اف منتشرشان می‌کنم تا دست از سرم بردارند. نام آن ۱۰ داستان برای ثبت در حافظه‌ی مختل تاریخی خودم: مردی پشت پنجره، جایزه‌ی ادبی، روی ریل، اتوبان، لکه، ناهار آماده است، رستوران خیابان مونتمارتر، کسالت، خانم نظام‌آمیز ماشین را روشن کرد،تهران ۱۳۵۴/ تهران ۱۳۸۴

و این چهار داستان‌ منتشرنشده و ارائه‌نشده هم به مجموعه‌ی بالا اضافه می‌شوند: پله‌های زیرزمین، مرگ در خط پانزدهم، موسی، شب‌نشینی.( بله این موسی همان داستان کوتاهی است که فیلم‌نامه‌ی موسی را البته با تغییرات بنیادین از روی آن نوشتیم. بیچاره موسی! بیچاره ما!)

مخصوصا دلم می‌سوزد برای جایزه‌ی ادبی؛ یکی از بهترین داستان‌هایی که نوشته‌ام. این کابوس تمام‌عیار جایش قطعا در کتابی به نام کابوس‌های فرامدرن باید می‌بود؛ داستانی رعب‌انگیز و ملهم از پنجره‌ی عقبی هیچکاک. اما نشد. این نشدن‌ها جزئی از زندگی ماست. چه باک.

و این چند خط هم ثبت شد و رفت. به همین سادگی.

——————-

برای تهیه‌ی کتاب یا به خود نشر مرکز (خ فاطمی، روبه‌روی هتل لاله، خ باباطاهر) بروید یا به این شماره  تلفن سفارش بدهید: ۲۰- ۸۸۵۵۷۰۱۶

ظاهرا بقیه‌ی راه‌های ارتباطی به شکل چشم‌گیری خاموش‌اند. اصلا به درک که خاموش‌اند. کسی که از کابوس می‌نویسد، از هیچ کابوسی نمی‌ترسد.

در همین زمینه بخوانید: درباره‌ی کتاب «کابوس‌های فرامدرن» (۱)

4 thoughts on “درباره‌ی کتاب «کابوس‌های فرامدرن» (۲)

  1. گفته باشیم؛ حتی اگر «کابوس‌های فرامدرن»تان خلوتِ خلوت باشد، هم‌چنان خواننده‌اش خواهم بود.
    ————-
    پاسخ: پرچم بالاست رفیق.

  2. خلوت نیست بابا. خود من روزی دوبار میام. میترسم اخر صاحب‌خانه بیرونم کند.
    ————
    پاسخ: خونه خودتونه. صفا میارین.

  3. کتاب را در نوروز ٩۴ خواندم و خیلی لذتبخش بود به دوستانم معرفی خواهم کرد منتظر کتاب بعدی شما هستم ممنون

Comments are closed.