نکته‌هایی بر خواندن و نوشتن

بسیاری از امور این دنیا، کیفیت پریودیک دارند؛ یک مدتی خراب می‌شوند و دوباره پا می‌گیرند. گاهی پیش می‌آید که اصلا دست‌و‌دلم به فیلم دیدن یا کتاب خواندن یا هر دو نمی‌رود. این جور وقت‌ها وحشت برم می‌دارد. اما مدتی که می‌گذرد دوباره آن حس خوب برمی‌گردد. و این چرخه هم‌چنان ادامه دارد.

اما صادقانه بگویم که فیلم دیدن درنهایت ابزاری برای سرگرمی‌است و آموزه‌های آن اصلا و ابدا قابل‌قیاس با حجم عظیم آگاهی برآمده از مطالعه‌ی کتاب‌ نیست. اصلا ذات سینما آگاهی‌رسانی نیست و همان مفاهیمی‌هم که از طریق تاثیر بر ذهن آگاه و ناآگاه به مخاطب منتقل می‌کند هرگز نمی‌توانند اندیشه‌ای منسجم و مؤثر را شکل دهند. (این‌جاست که امر نوشتن در قالب «نقد فیلم» رخ می‌نماید؛ «نقد فیلم» اندیشه را ثبت و منتقل می‌کند.)

برای پرورش و تازه ماندن ذهن باید مطالعه کرد. (به قول نازنین بیژن نجدی، مطالعه دمبل مغز است، اول سر فرم می‌آوردش ولی اگر ولش کنی دوباره نافرم می‌شود. یک جور اعتیاد است. باید تا ابد دمبل بزنی تا همیشه سر فرم باشی.) اخیرا دچار ولعی شده‌ام که دیگر نمی‌توانم منتظر بمانم آیا فلان کتاب نویسنده‌ی محبوبم روزی ترجمه خواهد شد یا نه. از این رو سختی خواندن به زبان انگلیسی را به جان می‌خرم. تجربه‌ی یکه و نابی است. صد البته در ترجمه چیزهایی از دست می‌رود ولی بی‌تردید بسیاری از دانسته‌های‌مان را مدیون ترجمه‌ها هستیم. مترجم‌ها انسان‌های بسیار نازنینی هستند. تکثیر اندیشه و آگاهی، اغلب از سر عشق، کاری است بس ارزشمند که اطلاق «مقدس» بر آن گزاف نیست.

امروز وضعیت مطالعه در جوان‌های دانش‌اموخته‌ی ایرانی به حدی بحرانی رسیده. جز دوستان پزشکم، دوستانی دارم که همه انسان‌هایی به‌شدت باهوش و کارشناس ارشد رشته‌ی خود هستند (همان فوق‌لیسانس) آن هم نه از نوع دانشگاه آزادی‌اش. اما این پزشکان و مهندسان تیزهوش، به شکلی حیرت‌انگیز کم‌ترین میانه‌ای با مطالعه ندارند و حتی آن را تحقیر می‌کنند. در این میان متاسفانه اینترنت هم نقش منفی آشکاری دارد. بارها نوشته‌ام و این هم یک بار دیگر برای دوستان جوان‌ترم که هنوز امیدی به رستگاری‌شان هست: از سهم اینترنت‌گردی و فیس‌بوک‌بازی‌تان بزنید و روزی دست‌کم یک ساعت کتاب بخوانید. شعر و داستان، بیش‌تر جنبه‌ی سرگرمی‌دارند (مثل فیلم دیدن) و طبعا مرادم از کتاب‌خوانی این‌ها نیستند. حتما حوزه‌ای هست که به آن علاقه‌مند باشید: تاریخ، سیاست، سینما، تئاتر، ادبیات، ورزش، فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و…

اخیرا گفت‌وگویی با یک منتقد فیلم خواندم و متاسفانه لابه‌لای حرف‌هایش چیزی جز اغتشاش ذهنی و تلاش بی‌وقفه برای ردیف کردن نام فیلم‌های همه‌جور آجیل و نام چند گروه موسیقی ندیدم. اشکال کار در همین‌جاست: نقد فیلم با اهرم فیلم‌‌بازی (که آن هم فریبی بیش نیست و جنبه‌ی شیادانه‌ی این نام ردیف کردن‌ بدون دیدن فیلم‌ها، بارها برملا شده) به دلیل فقدان اندیشه و شناخت ناکافی از «نوشتن» (که مهارتی دشواریاب است و کم‌ترین نسبتی با لذت‌جویی فیلم دیدن ندارد) به هذیان‌گویی و صدور احکام موهوم روانگردان می‌رسد.

اولین نکته‌ای که به جوان‌های عاشق نقدنویسی گوشزد می‌کنم این است: نقدنویسی یک جور نویسندگی آن هم از نوع خیلی جدی‌اش است. بلدی بنویسی؟ و متاسفانه خیلی‌هاشان جز فقدان اندیشه و تجربه‌ی زندگی، کم‌ترین بهره‌ای از قریحه‌ی نویسندگی هم ندارند. و با این وصف، دلیل علاقه‌شان برای ورود به این عرصه برای من مثل یک راز است.

و سخن آخر: پیش‌تر هم نوشته‌ام که فراتر از فیلم دیدن و حتی کتاب خواندن، تجربه‌ی زندگی و مخاطراتش است که وجوه اندیشه و آفرینندگی را برای یک نویسنده شکل می‌دهد. باید زندگی کرد؛ برخی از قراردادها و مرزها را نادیده گرفت و به میان مردم رفت. زندگی آن‌جاست؛ وسط ازدحام. اما نوشتن آن‌ جای دیگر است؛ در خلوتی دل‌پذیر و آرام اما انباشته از خاطره‌ها و تجربه‌های ازدحام.

8 thoughts on “نکته‌هایی بر خواندن و نوشتن

  1. بهره بردیم. کوتاه و مفید و تاثیرگذار. اینترنت و رواج فرهنگ سرسری خوانی برای نسل جوان (ما) آفتی‌ست.

  2. چه‌قدر اوّلِ صبحیْ سَرِ حال آمدم با این نوشته‌تان. فارغ از مضمون‌های نوشته، این یک یادداشتِ بسیار جذاب و خواندنی‌ست. و آرامش… که، تقریباً همیشه، از ویژگی‌های برجسته‌ی نوشته‌هاتان است.

  3. ــــ برای رفع سوءتفاهم احتمالی در کامنتِ قبلی: شاید کمی عجیب به‌نظر برسد که نوشته‌ام «فارغ از مضمون‌های نوشته». یعنی چی؟ مگر مضمون در جذابیت نوشته تأثیری ندارد؟ طبعا می‌تواند داشته باشد، ولی این‌جا منظورم درواقع «لحن» نوشته بود؛ لحنی فارغ از عصبیت، بی‌آن‌که اصراری به تزریق جهان‌بینی‌اش داشته باشد، و درعین‌حال صمیمیت از سروروش ببارد. بی‌تعارف.

    ــــ آها! راستی، شخصاً آن کیفیت پریودیک را که می‌گویید، بارها به‌شکل‌های عجیب‌وغریبی تجربه کرده‌ام. روزی بوده که از همه‌ی دنیا رو گردانده‌ام، از هرچی آدم زنده توی دنیاست. فردایش، با یک گردشِ کاملِ صدوهشتاد درجه‌ای، روز را با خنده‌ای ناخواسته و واقعی شروع کرده‌ام، حس مطبوعی داشته‌ام، توی تاکسی گلایه‌ها و این‌ها را ناشنیده گرفته‌ام، و… با خودم گفته‌ام انگار هنوز می‌شود؛ انگار هنوز دختری هست که بشود دوستش داشت.

  4. یک دو سه ( یا این روزها همه نامردن شما چطور ؟! )
    ۱٫ پدر توی مغازه نشسته ، ناامید و خسته است . بازارش کساد بوده ، غم روزگار رمقی برایش نگذاشته است . ظهر که می شود کرکره را پایین می کشد و سلانه سلانه راهی شده و هنوز به خانه نیامده ، غرولندها و طعنه های مادر شروع می شود . یک لحظه پسر را می بیند که توی اتاقش لم داده و می گوید : « تا کی می خوای تو خونه لم بدی؟»
    پسر از جا می پرد و داد می کشد : « گم شیییییییییین !!! »

    ” چه مادر و پسر نامردی !!! ”

    ۲٫ مادر توی آشپزخانه است و نه چیزی برای پخت دارد و نه پولی برای خرید . تا ظهر مثل مرغ سرکنده پیچ و تاب می خورد و تنها امیدش این است پدر فکری برای ناهار کرده باشد . پسر را می بیند که توی اتاق دراز کشیده و می گوید : « تا کی می خوای تو خونه لم بدی ؟ » و پدر را می بیند که تازه از مغازه برگشته و باز دستش خالی است و شروع می کند به غرولند و طعنه و عصبانی به آشپزخانه می رود و صدای پسر را می شنود که داد می کشد : « گم شییییییییییین !!! »

    ” چه پدر و پسر نامردی !!! ”

    ۳٫ پسر توی اتاقش دراز کشیده ، به ایام دانشگاه فکر می کند که چه با آب و تاب درس می خوانده و به ایام سربازی که چه سختی هایی می کشیده ؛ و به سگ دوهایش برای کار فکر می کند که هر چه تقلا کرده دستش به جایی بند نشده و به فشار خانواده که وخامت خلق و خویش را دوچندان کرده . یک لحظه صدای مادر را می شنود که به طعنه به او چیزی می گوید و لحظه ای بعد پدر را می بیند و صدایش را می شنود که می گوید : « تا کی می خوای تو خونه لم بدی ؟ »
    طاقتش سر می رود و از جا می پرد و داد می کشد : « گم شیییییییییین !!! »

    ” چه پدر و مادر نامردی !!! »

Comments are closed.