این نقد پیشتر در مجلهی فیلم منتشر شده است
در زندگی زخمهایی هست…
این ادعای عجیبی است؟ میلیونر زاغه نشین شبیهترین فیلم به «بیل را بکش» کوئنتین تارانتینو است! اثبات این ادعا که البته هیچ میانهای با درونمایه و پرداخت دو فیلم ندارد کار چندان دشواری نیست. شاید به جز نمونهای که ذکر شدکمتر فیلمیاست که چنین آکنده از کلیشه و لبالب از تکرارهای به اصطلاح « تابلو» باشد و بشود آن را اثری ارزشمند و تامل برانگیز به حساب آورد.
آخرین فیلم دنی بویل با وجود سرشار بودن از خرده روایتها و الگوهای اساسی بالیوودی همچنان پیوندهای آشکاری با دنیای مورد علاقه فیلمسازیاش دارد. دلبستگی اساسی بویل این است: نشان دادن رنج و پلشتی در بستری از فانتزی سیاه و رویا. او در میلیونر زاغه نشین در همان حال که به نحوی زیرکانه از مولفهها و کلیشههای ملودراماتیک سینمای بالیوود بهره میگیرد به خوبی آنها را به هجو میکشاند و گاه درهم میشکند.ـ مانند نمونهی آمیتا بچن، سکانس پایکوبی در ایستگاه و اجرای تابوی سینمای هند ـ نقطه قوت کار بویل در حفظ هوشمندانهی برقراری موازنه میان دو جنبه اساسی فیلم یعنی ملودرامیغلیظ و جنبههای ناتورالیستیاش است. سکانسهای فیلم هر یک به شکل جداگانه در خدمت تقویت جنبههای اسنادی از زندگی در محلههای پست و زاغههای حاشیه شهر قرار دارند ولی در یک الگوی رومانتیک و پیشتر آزموده شده بالیوودی به کار گرفته شدهاند.
بویلاین بار بنا بر ذات مستندنمایانهی تصاویر فیلم تا حد ممکن از پرداختهای تصویری فانتزی و جلوههای دیجیتال خاص خودش دست شسته ولی همچنان فیلم را با ضرباهنگی تند و تدوینی چند خطی پیش میبرد. مهم این است که کارکرد تدوین چند زمانهی فیلم صرفا جهت یک تنوع ساختاری نیست و شگرد اساسی پیشبرد درام را شکل داده است. هریک از پرسشهای مسابقه دستاویزی برای مرور و تداعی خاطرههای ناگوار ذهن قهرمان فیلم اند. خاطرههایی همچون مرگ مادر، نکبت و وحشت تکدی، رنج تحقیر و از دست رفتن معصومیت و زخم برداشتن عشق و… فیلم برای توجیه پاسخهای جمال به پرسشها به انگارههایی همچون « شانس در خدمت ذهن آماده است» هم راه نمیدهد. قرار است همهی پرسشها و پاسخها در همجواری از پیش مقدر داستان رخ بدهند و تنها بهانهای برای سرک کشیدن به گذشته باشند. بهای دانستن پاسخ هر یک از پرسشها محنت و سیاهی یک زندگی پر از دریغ و رنج است که خیلی بیشتر از چند میلیون روپیهی ناقابل میارزد.این پرسشها و رسیدن به کلید پاسخها در فلاشبکهای ذهنی جمال بیش از اینکه کارکرد رازگشایانه داشته باشند به کار شخصیتپردازی و نمایش سیر پا گرفتن قهرمان فیلم میآیند.
بویل بدون در غلتیدن به روبنای آراسته و چشم نواز غالب بالیوود فیلمش را در چشم اندازی از پلشتی و رنج ادامه میدهد. نگرش دادائیستی بویل که در بهترین و شناختهشدهترین فیلمش یعنی قطاربازی هم حضور شاخص و چشمگیری داشت و تقریبا یکی از دلبستگیهای همیشگی اوست کارکرد دوگانه و رندانهای دارد. در قطاربازی دستمایه قرار دادن آلودگی و پلشتی همانطور که خود جزیی از دنیای سیاه فیلم بود ولی به اثر بعدی فانتزی میبخشید و از زجر حاصل از تماشای پلشتی میکاست. در میلیونر .. هم رویکرد دادائیستی و سخرهگیرانهی بویل که اوجش در سکانس ملاقات با آمیتا بچن است – دقت کنید که بویل چقدر زیرکانه و دوپهلو با مظاهر سینمای هند روبرو میشود ـ چنین کارکردی دارد. بویل همان اندازه که فرمولهای بالیوودی را با دوز بالا به فیلمش تزریق میکند ولی با انتخاب ساختاری مناسب و با اجرای داستان در فضایی پلاسیده و بی رحم، نگاهی مسلط به دایرهی وقوع روایت دارد.
فیلم با پرسشی اساسی آغاز میشود و با پاسخ به آن پایان میگیرد. در واقع فیلم قراردادها و پیش فرضهای خود را پیش روی تماشاگر میگذارد. چینش به غایت تقدیرگرایانهی قطعات پازل فیلم حد اعلای ترسیم دنیایی کوچک و مبتنی بر حسن تصادف است ـ البته درجهانبینی فیلم از آن به عنوان تقدیر و جبر یاد میشود ـ که یکی از کلیشههای ساده گیرانه و همواره مورد انتقاد سینمای هند بوده و هست ولی همین چینش در فیلم بویل به دلیل چیرگی نگاه از بالا و هجوگرایانهاش به یک نقطهی قوت تبدیل شده است. از این روست که در مواجهه با دنیای به شدت ساختگی و حلقههای به دقت چیده شدهی زنجیرهی رخدادهای فیلم ابدا نباید در بند خردهگیری منطقگرایانهی محض بود. خود فیلم تکلیفش را از ابتدا مشخص کرده و ما به تماشای یک قصه شاه پریان نشستهایم ـ به شیوهی ظهور تاج محل که در واقع لوکیشنی رهایی بخش برای جمال است در فیلم نگاه کنید ـ قصهای که چنانچه چند بار هم از زبان شخصیتهایش میشنویم بر پایهی تقدیر و سرنوشت بیان شده است و پرسش و پاسخ آغاز و پایان فیلم موکد بر این نکته است. پرسش آغاز فیلم این است که «چرا جمال برنده بیست میلیون روپیه شد؟» و در پایان از بین گزینههای کلک، شانس، نبوغ و سرنوشت گزینهی چهارم به عنوان پاسخ درست این پرسش بیان میشود. البته نکتهی مهم در چینش این گزینهها این است که شانس و تقدیر دو گزینهی مجزا هستند و شانس که اساساش احتمالات است با تقدیر که مبین جبر و اقتدار است یکی دانسته نشده است ،جبری که از سوی راوی و دانای کل قصه به آن تحمیل شده تا در پس زمینهی روایت ساده و تکراری فیلم نگاهی نو به پس زمینهها و جغرافیای داستان داشته باشیم و جزئیاتی را ببینیم که در این جور روایتها اغلب نادیده گرفته شدهاند. بر این اساس است که حضور جمال در مسابقه که تنها بهانهای برای یافتن لاتیکا است به شکلی غیرقابل انکار به عنصر پول مرتبط است که همه کشمکشهای اساسی قصه را شکل داده است. در واقع پول و چگونگی توزیع آن و سودای رسیدن به آن زمینهساز و پیشبرندهی قصه است و آن قدر مهم و تعیین کننده است که هیچ جایی برای قهرمانبازیهای خود آزارانه و شعارهایی همچون «پول بد است» و «بی پولی یک افتخار است» ! به جا نمیگذارد. فیلم با پرهیز از درافتادن به شعارهای اخلاقی در باب ثروت و سرمایه، نقش تعیین کننده و در عین حال تباهگر آن در اجتماع را به خوبی به نمایش میگذارد. جایی از فیلم، جمال نوجوان که در حضور دو توریست آمریکایی به شدت از پلیس کتک میخورد به آنها میگوید مگر نمیخواستید چهرهی واقعی هند را ببینید؟ و در برابر، زن آمریکایی به او میگوید حالا چهرهی واقعی آمریکا را هم ببین و از شوهرش میخواهد که دلار آمریکایی به جمال بدهد! و ابدا بر حسب شانس نیست که او صد دلاری را بر میگزیند تا بنجامین فرانکلین را در متن فیلم احضار کند. مردی که کولاژ و کلکسیونی از دانش و ادبیات و سیاست بود و نمادی از منطقگرایی سرمایه داری غرب و پیش از این بارها در متنهای ادبی احضار شده که به یادماندنیترینش «صید قزل آلا در آمریکا»ی ریچارد براتیگان است .
دنی بویل پیشتر، وسوسهها و سودای پول را در فیلمهای دیگرش همچون «قطار بازی» و به خصوص در فیلم فانتزی «میلیونها» به زیبایی به نمایش گذاشته است و پول را به عنوان شکلدهندهی آرزوها و کنشهای قهرمانهایش به تصویر کشیده است و در سایهی این پول است که تلاش کاراکترهای این فیلمها برای به دست آوردن جایگاه اجتماعی و دوری از تحقیر در مناسبات جامعه را شاهدیم. تحقیری که به شکلهای مختلف در قبال جمال نیز اجرا میشود. از آغاز فیلم در زمان حال و فوت کردن دود سیگار افسر پلیس توی صورتش، شوک الکتریکی و همهی تحقیرهایی که مجری مسابقه ـ با بازی واقعا خوب و کنترل شده یآنیل کاپور پیر ناشدنی! ـ در حق او روا میدارد تا گذشتهی پر از رنج و نکبت زندگیاش.
یکی از خطوط فرعی و مهم روایت میلیونر، داستان سه تفنگدار الکساندر دوماست که در واقع داستان جوانی به نام دارتانیان است که در خانوادهای فقیر به دنیا آمده و با آرزوی پیوستن به گارد تفنگدارهای سلطنتی خانه را به قصد پاریس ترک میکند. پدرش که سرپرست تفنگداران را از قدیم میشناخته نامهای برای معرفی و سفارش دارتانیان خطاب به او مینویسد ولی بدبختانه دارتانیان در مهمانخانهای مورد هجوم قرار میگیرد و تنها اعتبارش یعنی نامهی سفارش آمیز پدر را گم میکند! سه تفنگدار شرح پاگرفتن و به کمال رسیدن آرزوی دارتانیان است؛ دارتانیانی که نهایتا با وجود رسیدن به آرزوهایش جزو سه تفنگدار عنوان کتاب ( آتوس ، پورتوس و آرامیس) نیست! در میلیونر زاغه نشین، سه تفنگدار الکساندر دوما در سراسر فیلم حضور دارد. در آغاز در مدرسه معلم برای تنبیه همین کتاب را بر سر جمال و برادرش میکوبد و فصل آشنایی با لاتیکا و احضار درخشانش در فصل نهایی فیلم و آخرین پرسش مسابقه دربارهی نام سومین تفنگدار مکمل پازل فیلم است. آرامیس که پاسخ صحیحاین پرسش است ـ شما را نمیدانم ولی من که سالها قبل و در کودکی نسخه تلخیص شدهای ازاین کتاب را خوانده بودم تقریبا مطمئن بودم که پاسخ درست، دارتانیان است! ـ سومین تفنگدار است و چنانچه در کتاب آمده تنها انگیزهاش برای پیوستن به گارد تفنگدارها، دلدادگیاش است و دراین راه از جایگاه بالای خانوادگیش دست میشوید که جزاین مورد اخیر(!) بقیه در پردازش شخصیت جمال به خوبی به کار گرفته شده است هرچند به شکلی کنایه وار در همین بخش از زبان لاتیکا میشنویم که شاید سومین تفنگدار، جمال بدون پول است! در واقع شخصیت جمال آمیزهای از دارتانیان و آرامیس است که فقر اولی و انگیزهی عاطفی دومی را توامان در بر دارد.
***
میلیونر زاغه نشین کولاژی از فضاهای گوناگون است و همان قدر که ملودرام و رومانس به حساب میآید میتوان آن را تریلری نفسگیر دانست .نمونهی درخشانش، کل بخشهای مربوط به پرسش ماقبل آخر است که عصارهای از سوسپانس و غافلگیری است. حرکت گمراه کنندهی مجری مسابقه و رودست خوردناش از جمال و بازی سوسپانس در احتمال پنجاه ـ پنجاه ، هیچ کم از هیجان کلیشهی خنثی کردن بمبهای ساعتی در فیلمها ندارد که تنها گزینههای پیش روی قهرمان، دو سیم به رنگهای مثلا زرد و قرمز اند و حرکت پنجاه ـ پنجاه او برای قطع یک سیم نفس را در سینه حبس میکند. نکتهی خیلی اساسی این است که همه میدانیم به احتمال زیاد قهرمان خوش شانسی خواهد آورد ولی هر بار خود را به هیجان صحنه میسپاریم تا از تپش قلبمان لذت ببریم و این یکی از کارکردهای درست کلیشه است که در سراسر میلیونر زاغه نشین به چشم میخورد. حالا وقتش است که برای نمونه، درخشانی کار جناب بویل را در کاربست همین کلیشه ببینیم. او همهی دغدغههای اساسی فیلم دربارهی تقابل فقر و غنا و درهی عمیق طبقاتی اجتماع را در همین سکانس به زیبایی پیش رویمان میگذارد. چالش میان مجری و جمال و دست و پا زدن مجری نخست برای تحقیر او ، سپس برای تطمیع و در نهایت برای فریب دادنش و در مقابل، انتخاب درست و ویرانگر جمال – که پاسخی برخلاف آنچه مجری به او وانمود کرده برمیگزیند ـ روانشناسی درست و دقیق فاصلهی پرنشدنی و آشتی ناپذیر طبقههاست که نقش اساسیاش را سرمایه بازی میکند و بی کمترین شرح و بسط اضافی به اجرا در میآید. البته مهمترین نکته شخصیتپردازانه و زیرکانهی این فصل تلاش مجری برای تقلیل ظاهری فاصلهی اجتماعی خود و جمال و تاکید بر ریشههای گذشتهی خویش از لایههای فرودست اجتماع است و انتخاب جمال همان قدر که درست و هوشمندانه است تلخ و تیز و هشداردهنده است: جایی که پول هست، اخلاق حکم نخواهد راند.
بنیان دراماتیک فیلمنامهی میلیونر… پیش بردن روایت بر اساس تضادهای جاگذاری شده در متن است. این تضادها که بنابر قرارداهای رک و آشکار فیلم قرار است کلیشهای محض باشند به جز نمایش محنت و مکنت با تاکید بر نمایههای معماری ممبئی( بمبئی سابق) و رو در رو قرار دادن بیغولهها و زندگی مدرن، شخصیت پردازی جمال و سلیم را به عنوان نمادهایی از خیر و شر به موازات یکدیگر پیش میبرند و تجلی اش در فیلم در سیر رشد و بلوغ دو برادر به وفور به چشم میخورد. این توازی خیر و شر تا به انتها ادامه مییابد و با دگردیسی ناگهانی برادر شر (سلیم) و مرگ ساموراییوارش در وان پر از پول در پایان، مجموعهی کاملی از الگوی سینمایی آشنای بالیوود را شکل میدهد ولی به کارگیری متفاوت همین کلیشهها در نهایت به نتیجهای متفاوت منجر میشود. تغییر ناگهانی سلیم و کمکش به رهایی لاتیکا که هیچ، حتی بازگشت رو به عقب نماهای فصل ملاقات در ایستگاه راه آهن در پایان هم نمیتواند زخم روی صورت لاتیکا را التیام دهد و یا از بین ببرد. این زخم که درست ثانیههایی پس از تجلی رویاگونهی حضور لاتیکا برای جمال در ایستگاه مترو رخ میدهد کارکرد فاصلهگذارانه و رویازدایانهاش را به تلخی نشان میدهد و التیام نیافتنیتر از آن است که فرض کنیم همهی قصهی شاه پریان در رویا گذشته باشد. در این پرسه میان حال و گذشته و مرور مقدرات، یک چیزهایی از دست رفته و جای خالیاش هیچگاه پر نخواهد شد. دیگر عشق بکر و معصومانه نیست. در زندگی زخمهایی هست که …
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز