توطئهی خانوادگی آخرین فیلم هیچکاک است که بنابر یک کلیشهی آزاردهنده آن را اثری ناموفق ارزیابی میکنند ولی شخصا آن را یکی از بهترین آثار استاد و یک کمدی جذاب و مهیج میدانم. بازیهای فوقالعاده دوستداشتنی بروس درن و باربارا هریس، فیلمنامهی دقیق و پر از جزئیات و کارگردانی مثل همیشه درخشان هیچکاک این آخرین فیلم را یک کار جمعوجور و ماندگار کرده است. سکانس دیوانهوار ترمز بریدن ماشین در کوهستان را ببینید تا باورتان شود دود از کنده بلند میشود.
آخرین حضور نام استاد در عنوان بندی آغازین یک فیلم
استاد سالخورده در پشت صحنهی فیلم
زوج بروس درن و باربارا هریس – شیمیفراموش نشدنی
آخربن کنش آخرین فیلم استاد ـ همیشه بیننده را دست میانداخت ـ این فقط یک فیلم است
آخرین حضور استاد در قابی از فیلم خود ـ یونیورسال آن را برای اخطار کپی رایت دی وی دیاش انتخاب کرده است
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
کلاً فکر می کنم یه عاملی که باعث تحویل گرفتن یا نگرفتن یه فیلم می شه، موجیه که منتقدا دور اون فیلم ایجاد می کنن و ظاهراً معیارهای حاشیه ای زیادی در ایجاد اون موج دخالت دارن. مثلاً فیلم های دهه ۵۰ و ۶۰ هیچکاک چون توسط منتقدای موج نوی فرانسه حسابی تحویل گرفته شدن، حالا اینقدر طرفدار دارن، ولی چون تو دهه ۷۰ دیگه خبری از اون منتقدا نبود، آثار هیچکاک مهجورتر موندن. یه نمونه دیگه که تو ذهنمه، اورسن ولزه. اخیراً فیلم “ت مثل تقلب” رو از ولز دیدم که بی اغراق فقط یه نابغه می تونست اون رو بسازه. فیلمی سرشار از خلاقیت و دیوانگی (تو معنای مثبتش طبیعتاً) که همیشه نادیده گرفته شده. الآن هر جا از اورسن ولز صحبت کنیم، همه فقط از همشهری کین نام می برن و این به نظرم جفا و خیانت بزرگیه در حق کارگردانی که آثاری چون “آقای آرکادین” و “ت مثل تقلب” رو ساخته.
———————
پاسخ: باید یه موج منتقد علیه نقد رو به راه بندازیم. من شخصا دیگه به نظر منتقدا اهمیت نمیدم. این یه طنز تمام عیاره چون خودم واقعا یه منتقد سینما شناخته می شم. تو هم که یه منتقدی. پس زنده باد لذت فیلم دیدن خارج از هر حاشیه و تحلیل.
ارسن ولز کلا یه نابغه بود. فکر کنم حتی موفق نشد بیست درصد تواناییش رو هم ارائه کنه. سکانس تالار آینهی بانویی از شانگهای برام به اندازهی کل سینما میارزه.
سلام
هنوزم بعد از تماشای چند باره آثار استاد از این همه تسلط بر همه اجزای یک اثر در شگفتم. خلق موقعیت های هیچکاکی فقط و فقط از خود آلفرد هیچکاک بر میاد.هنوزم بدون تردید معتقدم سرگیجه کاملترین فیلم تاریخ سینما است.
(عمو رضا خوشحال شدم که دوباره از سینما حرف زدی ، این دلمردگی رو بالاخره باید به دست فراموشی بسپاری. )
——————–
پاسخ:سلام امیروی نازنین، من در بدترین روزهای زندگی هم فیلم دیدن و کتاب خوندنم ترک نمیشه. اینا مثل هوا برای تنفسن. دلمرگی نه فراموش میشه و نه از بین میره چون حضورش غیر قابل انکاره وقتی رو دور بدبیاری هستی و زحمتهات به ثمر نمیشینه. معتقدم که اونا رو هم باید گفت و صادق بود چون در روزگار خفقان به سر می بریم و اگه جز این وانمود کنیم رذالت به خرج دادهایم. ولی به هر حال من با سینما و ادبیات زندگی میکنم. کاریش هم نمیشه کرد. هنوزم با کتاب خوندن میخوابم و هنوزم با سینما به گوشه گوشهی نیویورک و پاریس و رم و ونیز و… سفر می کنم.
سلام رضا جان
ما از دیارمون برگشتیم.
بسیار نماهای فوق العاده ای بود…پر از دلهره و اضطراب و شوق نگارنده
———————-
پاسخ:سلام بر فرهادخان شیرین. خوش آمدی.
آفرین. نکته مهم همینه. یه منتقد قبل از هر چیز باید یه عشق فیلم باشه. چیزی که خوشبختانه تو نسل جدید منتقدای ایرانی بیشتر از قدیما می بینم. این عشق فیلم بودن نباید باعث شه که به طور کل تئوری ها رو بی خیال شیم. ولی صرف پرداختن به تئوری ها و فراموش کردن احساس در هنگام فیلم دیدن، گناه بزرگیه. نمی خوام از کسی اسم ببرم. ولی برخی از منتقدای مطرح کشورمون خودشون رو تو یه سری تئوری محدود کردن و همه فیلم ها رو از اون دید می بینن. واسه همین خیلی خیلی سخت می تونن با فیلمی ارتباط برقرار کنن. و تازه جالبه که به این کارشون افتخار هم می کنن. چیزی که من هیچ وقت درک نکردم. چرا کسی باید به حال نکردنش با فیلم ها افتخار کنه؟!
———————-
پاسخ: اگه دانشکدهی هنر رفته باشی یا با اساتیدش آشنا باشی میبینی که دورترین آدمها به روح هنر همین آدمای مکانیکیان. متاسفانه هنر وقتی که تبدیل به شغل و صنعت میشه ناخواسته بخش مهمی از شور و شیدایی رو از دست میده. سخته که بتونی جرج لوکاس یا تیم برتون باشی و فانتزیهاتو هم حفظ کنی.
سلام رضا جان
با احترام فراوان با آن کلیشه آزار دهنده موافقم…
———————-
پاسخ:دارم برات 🙂
سلام.
این کلیشه بازی ها هم شده قوز بالا قوز.
خبر ساخت فیلم زنگی و رومی ناصر تقوایی رو شنیدید ، حقیقت داره یا اینم یه شایعه است.
———————
پاسخ:جدی؟ چه خبر خوبی.
درود! من که هر چی آرم هیچکاک باشه میدیدم و میبینم و نقد منتقدان را میگذارم به حساب، خرده حسابهای شخصی و روزمرگی گذراندن اکثرشان…فکر کنم هنوز رودست استاد کسی نیامده باشد. آمده؟
«اگه دانشکدهی هنر رفته باشی یا با اساتیدش آشنا باشی، میبینی که دورترین آدمها به روح هنر همین آدمای مکانیکیان». خودم در دانشکدهی هنر درس خواندهام. چهارسال. میدانم چه میگویید.