در پاسخ این که دوستان از من شور زندگی میخواهند باید عرض کنم که اتفاقا زندگی چنان به کامم شور است که گویی خدابیامرز دریاچهی اورمیه. و عطش را چه چاره است؟
پیشاپیش پراکندهگوییام را ببخشایید و به حساب شطحیات بگذارید که فعلا توانی برای ساماندهی و هدفمند کردن افکار و احوال ندارم.
پایان فیلم مصائب شیرین آقای علیرضا داوودنژاد نویسندهی توانای فیلمهای موسرخه و هوس و … و نازنین و نیاز را به خاطر دارید که چند نوازندهی شوریدهحال وصف حال شبان بینوا میگویند و ترانهی «تو کجایی که شوم من چاکرت» میخوانند؟ یادش به خیر زمانی که یک گروه موسیقی داشتیم و این ترانه را البته با تنظیم مندرآوردی خودمان با هفت هشت گیتار اجرا میکردیم و دم میگرفتیم. آهنگی مرکب از تکرار سرسامآور دو کورد لا ـ مینور و میـ ماژور که وجد و حالی توصیف ناپذیر داشت.
تو کجایی که شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت…
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آیم بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی و هیهای من…
ظاهرا و تحقیقا از پس این مناجات پرشور و بیریا جناب موسی از راه میرسد و اظهار فضل میکند که هرآینه با تشر پروردگار روبرو میشود.
میخواهم اعتراف کنم در پس روزگاری که زیسته و به حال خود و روزگار نگریسته و گریستهام به سویدای جان و مغز استخوان دریافتهام که شور و شیدایی بندگی پروردگار در همان مناجات عاشقانهی شبان خلاصه میشود و بس. برای دوستی که نزدیکتر از رگ گردن است و چنان محرم است، چه عبودیتی از این بیریاتر و برتر؟ پس با شور و حالی وصف ناشدنی ساز باوفای خود را چنان که جناب یساری فرموده برمیدارم و لب چشمه میروم و خسته از هر مکتب و فلسفه و عرفان به سوز دل میخوانم:
تو کجایی که شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
و در این سکانس است که الگانس یا به روایتی باراباس از راه میرسد و به دلیل خوانش صور قبیحه تذکرات لازم را مبذول میدارد.
و اما در وصف نکویی لامینور همین بس که هم راهدست و چارهگشای هر نوپا و نوآموز موسقی است و هم غایت آمال هر آوازخوان کهنهکار که در این گام، گام بردارد و آوا به عرش بََرد ( به اینجا که رسید یکی از حضار نعرهای بزد که شیر متروگلدوین مهیر عمراً نتواند زد و به چشم بر هم زدنی جامهاش را به دستمال سفره بدل کرد)
و ختم کلام، حکایت همیکنند که دو سالک با هم در جی تاک چت میکردندی و نخستین گفت: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت و دیگری جوابش داد: آفرین بر نظر پاک خطاپوش پیر شما باد.
( در این هنگام نعرهها بزدندی و دست به یقه شدندی و برای رفع ابهام به شورای تشخیص مصلحت شهرشان مراجعه نمودندی)
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
گویی داشتم براتیگان میخواندم…
—————–
پاسخ:یعنی الان من نوکر پدرتم به مولا 🙂
عمو رضا
اگه صابخونه اجازه بده ما هم بی دعوت خودمونو به تهران گردی دعوت کنیم. عمو اجازه ؟؟؟؟ (فقط تایمشو بی زحمت چند روزی جلوتر اعلام کن تا دیگه حرف و حدیثی باقی نمونه)
—————-
پاسخ: شما که سرورید. البته من نه میزبانم و دعوت کننده. کار خودجوشی است به سرپرستی بهمن و هماهنگی ر.ج ( رضا جمالی).
آه…..یادش بخیر. این عکس دنیرو سال های سال پیش بک گراند مونیتورم بود. خیلی عکس خوبیه. منو بردی به خیلی خیلی دور. روزگار خوبی داشتم برعکس الان.
——————–
پاسخ: یه چیزی در مایههای روزی روزگاری آمریکا 😉
سلام . خوشحالم که رو دوری .
جریان تهران گردی چیه؟
—————–
پاسخ: سلام. والا من خودم مدعوم از صاحاب مجلس باید بپرسی.
سلام
به همه بچه های اینجا: همه دعوتن و خودی و غیرخودی نداریم. قرارمون توی یکی از روزهای برگزاری جشنواره فیلم خواهد بود. پس نزدیک جشنواره هرکی تهران بود هرروز به اینجا سربزنه تا روز و ساعت دقیقش رو مشخص کنیم.
رضا جون در پاسخ به فراخوانت که تو مینی بلاگ گذاشتی باید بگم چیز مهمی نبود، کلا” یه مشت مزخرفات گفته شد تو اون برنامه. جناب فرح بخش هم حسابی با بیاناتش فرحی به برنامه داد و از همه بیشتر مزخرف گفت.
——————
پاسخ: نمیدونم قضیهی فرحبخش چیه ولی من خاطرهی خوبی ازش دارم. یه روز که خاطرات یک سال اخیرم با تهیه کنندهها رو بنویسم اینو هم مینویسم.
آقا رضا خدا نکنه که کامت شور باشه انوقت بگو شیرین کاری مطلبت را چه گونه جمع کنم.
این دیالوک شیر مترو گلدین مایر باهاش خیلی خندیدم.
انشالله گام زندگیت ماژور باشد
—————-
پاسخ:مخلصیم استاد 🙂
سلام.اینجور نوشته ها را دوست دارم.حس خاصی توشه.
شما که بهترید؟
—————
پاسخ: سلام. خدا رو شکر. ممنون.