هرگز یک رمانخوان اصیل یا حرفهای نبودهام. سادهترینش گواهش این است که شمار رمانهای نیمهخوانده و رهاکردهام بسیار بیشتر از آنهاییست که تا پایانشان دوام آوردهام و گاهی البته لذت و حظ وافر بردهام. اصلاً تحمل خواندن کتابی قطور و درازگو را بیآنکه موضوعش یا پرداختش برایم جذاب باشد ندارم میخواهد رمانی از تولستوی باشد یا کتابی لاغرتر اما بینهایت کسلکننده از ربگریه یا ایتالو کالوینو یا حتی فاکنر و همینگوی و… مثل فیلم است؛ حتی اگر فیلمساز لعنتی اسمش کوبریک باشد یا تارکوفسکی یا کوروساوا یا هر بنیبشر دیگر. هرجا که از فرط کش دادن زورکی، بیزار و خستهام کند و در جمود و بیطراوتی متنش خودم را عاطل و باطل ببینم، کنار میکشم و لگدی نثار ماتحتش میکنم.
فرار کن خرگوش جان آپدایک از جمله رمانهایی است که دستم را گرفته و تا آخرین سطرش مشتاقانه به دنبال خود کشانده. این جور وقتها بچهی خوبی میشوم؛ آرام و حرفشنو، و لام تا کام جیک نمیزنم. تا آخر یک رمان رفتن که مزیتی ندارد؛ مهم آن حال خوش و درگیرانهای است که با متن و شخصیتهایش پیدا میکنی و سراپا خلع میشوی از دست و تیرکمان و وینچستر و هر آلت قتالهی دیگر.
«هری خرگوش» این رمان، یکی از آن شخصیتهای دیریاب و آشنا است. اگر آشنا چرا دیریاب؟ رمز کار در همین است. او به معنای واقعی مشنگ و رهاست. در همان حال که از رهایی و بیقیدیاش لذت میبری از دستش حرص میخوری و بارها بر او لعنت میفرستی. دوست داری گیرش بیاوری و تکهتکهاش کنی. بچسبانیاش بیخ دیوار و توی چشمش زل بزنی و بپرسی: «آخه چه مرگته لعنتی؟!»
این رمان را نشر «ققنوس» درآورده با برگردان خوب و روان سهیل سُمیکه با چند ایراد کوچک و یک ایراد بزرگ (که خیلی هم مهم نیست) دستکم از من سختگیر، نمرهی خیلی خوبی میگیرد. ایرادهای کوچک که اصلاً گفتن ندارند اما ایراد بزرگ غیرمهم برگردان عنوان کتاب است. شاید بهتر بود با توجه به متن و فرجام قصه (که البته فرجامیهم در کار نیست و آپدایک چند رمان دیگر با همین شخصیت هری خرگوش نوشته و تا بستر مرگ با او همراه بوده) run را «بدو!» ترجمه کنیم نه «فرار کن!». البته این یکی هم حس خوبی دارد و پرت نیست. کلاً بیخیال! کار خوب، خوب است دیگر. دمش هم گرم.
آه که چه لذتی بردم از همراهی با هری حرامزادهی بیپدر، هری بیچاره، هری بیشرف، هری دوستداشتنی. دو هفتهای از خواندن این رمان گذشته و یک لحظه هم فضا و حسوحالش رهایم نکرده.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
استانیسلاوسکی زمانی گفته بود:«هر نویسنده ای قبلا خواننده بوده است.» اما آیا هرکس می خواهد نویسنده شود باید هر چیزی را بخواند؟ به طور کل، آیا هرکس تعلق خاطری به هنر دارد باید هر اثری را بخواند و ببیند و بشنود؟ یادداشت شما خلاف این را ثابت می کند. به سهم خود آموختم (غالبا) می توان گزینش کرد. اینکه گفتم “آموختم” تعارف نیست. شاهد مثالش، چکیده هایی ست از برخی مطالب شما (از نشریات مختلف)، که برایم حکم درسگفتار را دارند.
————-
پاسخ: شما لطف دارید. و کلی انرژی گرفتم. سپاس فراوان