جان شیفته
این نوشته پیشتر در مجلهی فیلم منتشر شده است
شابرول از آن دسته فیلمسازانی بود که این شانس را داشت که تقریباً هر سال فیلم بسازد. دلیل این پرکاری قصههای ساده و در عین حال ژرف و اندیشمندانهای است که برمیگزید و نیز پرداخت سینمایی بی پیرایه ولی حساب شدهای که برای به تصویر کشیدن این قصهها به کار میبست. طبعاً امکان تماشای همهی فیلمهای پرشمار او برایم میسر نبوده است ولی فرصت تماشای مهمترین آثار او را با دیدن نیمیاز فیلمهایش داشتهام و از خلال همین آثار میتوان تا اندازهای با گوهر نگاه و جان کلام این فیلمساز صاحب کلاس و مؤلف آشنا شد.
شابرول روایتگر مخمصههای درونی انسان بود. گناه و پریشانی دو بنمایهی اساسی آثار او هستند و تلاش انسانها برای پاک کردن رد گناه و یا خلاص شدن از آشفتگیهای ذهنی و روانی، کشمکش اصلی قصههای او را شکل میدهد. به جز چند درام و کمدی اغلب فیلمهای شابرول در ظاهر به گونه جنایی تعلق دارند و در واقع سایکودرامهایی هستند با ریشههای عمیق روانشناسانه و یا اجتماعی که در آنها کاستیها و خللهای شخصیت قهرمانان یا ناقهرمانان داستان راهاندازنده و پیش برندهی کنشهای قصه میشوند. این کاستیها و خللها گاه ذاتی و درونی و گاه عارضهای از آسیبهای بیرونیاند. شابرول در یکی از مهمترین فیلمهایش، قصاب(۱۹۷۰)، تاثیر ویرانگر جنگ بر روان انسان را بدون پرداختن به خود جنگ و تنها با محور قرار دادن یک کهنه سرباز سابق و دگردیسیاش به یک قاتل زنجیرهای روانپریش بازمیگوید و با تاکید بر عناصری همچون کالبد،گوشت،خون و سلاح سرد به قرینهسازی مقطع زمانی فیلم با گذشتهی قهرمان فیلم میپردازد. این فیلم به ظاهر جنایی با بنمایهای ضدجنگ در اوج مناقشات جنگ ویتنام و دوسال پس از وقایع می۶۸ فرانسه ساخته شده است. شابرول حتی در سیاسیترین بحبوحهی سرزمینش بر خلاف بسیاری از هم نسلان خود به شکل آشکار به مناقشات سیاسی کشورش نپرداخت و در عوض، گوهر و محتوای دگرگونیهای شگرف در مناسبات اخلاقی و طبقاتی جامعهی فرانسه را در قالب قصهی آدمهای شکننده و رنجور فیلمهایش به تصویر کشید. فیلمهای شابرول مبنای اخلاقگرایانهای دارند. سالهای آخر دههی شصت و سالهای آغازین دههی هفتاد میلادی شاید پربارترین دورهی فیلمسازی او باشند. او در این دوران طلایی، سیر تغییر در ارزشهای اخلاقی جامعه را با آثاری همچون دختران بد، زن بیوفا، قصاب، جدایی، رخنه، پیش از طلوع صبح و ضیافت عیش روایت کرد.
شابرول در بسیاری از فیلمهایش راوی قصهی آدمهای طبقهی بورژوا است. بورژوازی در فرانسوی برخلاف تلقی و برداشت ایرانی ما بار طعنه آمیز و منفی ندارد و یک طبقهی اجتماعی مشخص و مورد احترام است. ورود و حضور فردی از طبقات پایین اجتماع به/ در جمع بورژواها به عنوان یک موقعیت محوری در برخی از فیلمهای شابرول به چشم میخورد. این جانور باید بمیرد(۱۹۶۹)، بتی(۱۹۹۲) نقابها(۱۹۸۷)نمونههای مشخصی از این تقابلاند ولی به گمانم مهمترین فیلم شابرول در این حال و هوا فیلم تشریفات(۱۹۹۵) با نقشآفرینی درخشان ایزابل هوپر و ساندرین بونه است که در آن عقدههای ناشی از ملال و سرخوردگی طبقهی فرودست به فرجامیهولناک و خونبار منجر میشود. شابرول در این فیلم که احتمالا موفقترین اثر او در دههی نود است تصویر ریزبینانه و دقیقی از تعارض طبقاتی نشان میدهد.
شابرول همچنین در دل بورژوازی و با دستاویز قرار دادن دغدغههای اخلاقیاش به مناسبات طبقهی روشنفکر میپردازد. ضیافت عیش دربرگیرندهی نقد آشکار و بیرحمانهی شابرول به فروپاشی حریم اخلاق و خانواده است و قصهاش در بستری از نهیلیسم روشنفکری روایت میشود. در نقابها مجری متشخص و مشهور یک برنامهی پرطرفدار تلویزیونی(با بازی فیلیپ نواره) در پس ظاهری فرهیخته و فرهنگی دستی آلوده به جنایت دارد. در ممنون برای شکلات شابرول باز هم ما را به فضای تخدیری و از بن پوسیدهی یک زندگی روشنفکرانه و فرهنگی میبرد و…
گناه و تلاش برای گریز از آن، مضمون مورد علاقهی شابرول در بسیاری از فیلمهایش است. این نگرش و علاقهی پیوسته و پایدار شابرول به قصههای رازآمیز و جنایی و دلبستگی به تعلیق و پیچشهای داستانی، شابرول را در کنار دی پالما ـ و البته با رویکردی متفاوت ـ به مهمترین ادامه دهندهی دنیای آثار هیچکاک بدل کرده است. در جهانبینی آثار او نیز همچون هیچکاک تنها راه آمرزش گناه تن دادن به تاوان و مکافات است. در زن بیوفا همهی تلاشهای مرد برای گریز از عمل غیراخلاقی قتلی که به پشتوانهای اخلاقی انجام داده نمیتواند از به دام افتادنش جلوگیری کند. حتی مرد انتقامجوی این جانور باید بمیرد وقتی سرانجام وسواس انتقامجویی مرگ فرزندش را به عمل مینشاند به بدفرجامیو پایان راه خود آگاه است و مرگی خودخواسته را میپذیرد. در دستهای آلوده شابرول با یک پایانبندی درخشان و به یادماندنی، آنجا که ندایی از دل تاریک شب جولی(با بازی رومیاشنایدر) را به خود میخواند ظلمت سایهی گناه را بر زن گناهکار قصه میگستراند و ابدی میکند. در فیلم فریاد جغد (۱۹۸۷) که اقتباس شابرول از رمان روانشناسانهی پاتریشیاهایاسمیت است رابرت، قهرمان کنجکاو و سادهدل داستان، به فضای زندگی غیرمتعارف آدمهایی تازه کشیده میشود و با ناپدید شدن فردی از آن جمع، انگشت اتهام گناه به سوی او نشانه میرود؛ نگاهی هیچکاکی به گناهی که وجود نداشته و عقوبتی که سرآخر همه را در بر میگیرد.
نوع نگاه شابرول به گناه گاه نامتعارف و تکان دهنده است. قهرمان پیش از آغاز شب، شارل( با بازی میکل بوکه)، که در همان آغاز فیلم مرگی بیمارگونه و سادیستی را رقم زده در به در به دنبال اعتراف برای رهایی از گناهی است که مرتکب شده است. بی اعتنایی دیگران و حتی پلیس به اعتراف شارل آزادی ظاهری او را به عذابی جانکاه بدل میکند و او مشتاقانه و به شکلی عجیب در پی عقوبت است. شابرول در پیش از آغاز شب صریحترین برداشتش از گناه و عقوبت را به نمایش میگذارد و نگاه خاص او به این مقوله در این فیلم جایگاهی یکه و بیتکرار در کارنامهی فیلمسازیاش دارد.
قهرمانان برخی از مهمترین فیلمهای شابرول انسانهای نژندی هستند که یا دچار کژکاریاند (نگاه کنید به زن بیوفا، پیش از آغاز شب، ضیافت عیش و…) یا توازن و تناسب روانیشان به هم خورده(نگاه کنید به رخنه، جهنم، قصاب، شبح کلاهدوز، حیرت ده روزه، فریاد جغد و…). شابرول عدم توازن کاراکترها و آشفتگی آنها را بیشتر با نگاه از بیرون به نمایش میگذارد و تنها در چند فیلم نقطه ثقل روایت را به ذهنیت از هم گسیخته و نامطمئن کاراکتر اصلی فیلم میبرد و زاویهی دید او را با پرداختی بصری و کابوس وار به تصویر میکشد. رخنه و جهنم دو فیلم نمونهوار و ارزشمند در این رویکرد نادر شابرول هستند که فیلم اخیر نمونهی تک افتاده و بی تکراری در میان همهی فیلمهای این فیلمساز است. او در جهنم با ریتمیآرام و موقر سیر پا گرفتن دوزخ یک ذهن پارانوئید(بدگمان) را در دل بهشت رویاگونهی یک زندگی زناشویی روایت میکند و با نمایش گزینشیِ واقعیت بیرونی، تماشاگر فیلم را تا جایی با تردیدها و پارانویای مرد همراه میسازد. جهنم از نظر برانگیختن همدلی مخاطب با زن قصه(با بازی امانوئل بئار) و به اوج رساندن رنج و تشویش تماشاگر، نمونهای مثال زدنی است که جز در آثاری از میشائیلهانکه و لارس فون تریر نمونهاش را کمتر سراغ داریم. شابرول به جای پایان دادن به این جهنم و یا پاسخ دادن به پرسشهای تماشاگر، فیلم را به شکلی حیرتانگیز و دور از انتظار با ورود به ذهنیت زخمیو درماندهی پل، مرد قصه، در اوجی از تردیدها به پایان میرساند.
فصل آغازین حیرت ده روزه نمونهی دیگری از توانایی این فیلمساز در به تصویر کشیدن ذهنیت پریشان یک کاراکتر است. در افتتاحیهی این فیلم شابرول با میزانسنی تماشایی و با همنشانی هنرمندانهی زوایای کج و کوژ دوربین، کاربرد تصاویر وهم آلود اعماق اقیانوس و استفاده از افکتهای موسیقی الکترونیک، درون مشوش و هراسناک چارلز را (با بازی عالی آنتونی پرکینز) بازتاب میدهد که این بداعت و پرداخت استادانه با توجه به زمان ساخته شدن فیلم اهمیت دوچندانی مییابد.
با اینحال شابرول با همهی تواناییهایش برخلاف بسیاری از فیلمسازان دیگر به برجسته کردن وجوه فنی اثر و یا خودنمایی در میزانسنها ـ که منطقاً نادرست نیست و جزیی از ذات پدیدهی سینما است ـ اعتنای چندانی نشان نمیداد ولی مروی بر فیلمهایش نشان میدهد که او هر گاه در این زمینه به ذوقآزمایی پرداخته سربلند بیرون ٱمده است. نمونههایش کم نیستند. برای نمونه نگاه کنید به پلان سکانس طولانی گفتگوی معلم و قصاب در حین پیادهروی در فیلم قصاب، نمای تاورکرین فیلم حیرت ده روزه در ایستگاه قطار، پلان پایانی زن بیوفا، پایانبندی ممنون برای شکلات و… با اینحال و بیتردید فیلمهای شابرول بیشتر فیلمهای مبتنی بر قصه و فیلمنامهاند و بررسی ساختاری فیلمنامههای ساده و دقیق فیلمهای او برای علاقمندان فیلمنامهنویسی و تحلیل فیلم، سودمند و دارای نکات آموزندهی بسیار است. او عنصر جذابیت را هرگز دستکم نمیگیرد و نمیخواهد تماشاگر را در همان آغاز از دست بدهد. در بسیاری از فیلمهای او اولین گرهی داستانی خیلی زود و در همان دقایق نخست به میان آورده میشود که گاه گرهی اصلی و گاه یکی از گرههای فرعی قصه است. یک قتل در ابتدای فیلم پیش از آغاز شب با تاثیر هولناکی که برجا میگذارد تکلیف باقیماندهی قصه را مشخص میکند ولی برملاشدن یک راز در آغاز ممنون برای شکلات هم تماشاگر را کنجکاو و همراه میکند و هم رازها و پیچشهای دیگری در ادامهی فیلم به دنبال دارد. فیلمهای جنایی و رازآمیز شابرول ـ که بیکمترین تردیدی عمدهی شهرتش را شکل دادهاندـ ترکیبهای متنوع و جذابی از تعلیق و پیچش داستانیاند. شابرول گاه به یک پیچش پایانی بسنده میکند و گاه در فیلمیهمچون دستهای آلوده با قطار کردن بیرحمانه و بازیگوشانهی پیچشها حسی از لذت و سرسام به بیننده میدهد.
با این توصیفها کسی که تجربهی تماشای فیلمهای این فیلمساز را ندارد شاید گمان کند او یک جناییساز صرف است و البته خیلیها فیلمهای جنایی را فیلمهایی درجه دو و کم اهمیت میدانند؛ شاید به این دلیل که انسانها نسبت به مرگ و جنایت که مهمترین واقعیت جاری در زندگی و محتوای غالب خبر رسانهها هستند حساسیتزدایی شدهاند. دست کم در این نوشته قصدی برای دفاع از فیلمهای گونهی جنایی ندارم ولی همواره بر این باورم که شابرول یک جناییساز معمولی نبود و حتی در بسیاری از فیلمهایش قواعد تثبیت شدهی این ژانر را به چالش کشید و تغییر داد. بیشتر فیلمهای او با اینکه در فضایی جستجوگرانه و کارآگاهی روایت میشوند ولی فیلمهایی به شدت ضدکارآگاه هستند. شابرول از پرترهی دانا و زیرک کارآگاه آشنازدایی میکند و اغلب نقشی فرعی به این کاراکتر میدهد ـ بارزس لاواردین در میان فیلمهای شابرول از این نظر یک استثناء است ـ و گاه حتی او را به تحقیر و تمسخر میکشاند. دو کارآگاه فیلم دستهای آلوده هرچند باهوشاند ولی پرداختی به شدت کاریکاتوری و بامزه دارند و شم کاراگاهیشان بدجور مزاحم روند سمپاتیک فیلم و در نتیجه تعلیقآفرین است. کارآگاه فیلم قصاب با کلاه منحصر به فرد و ژستهای خیلی جدیاش شبحی از کاریزمای کاراکتر یک کارآگاه است و خیلی زود به حاشیه میرود. در واقع در فیلمهای شابرول آدمها به سبب قرار گرفتن در یک مخمصه و یا پا گذاشتن به یک ساحت تازه نقش اکتشافآمیز کارآگاه را بر عهده میگیرند. در نقابها یک نویسندهی جوان پا به فضای مجلل یک زندگی بورژوایی میگذارد و به تدریج حس کنجکاویاش برانگیخته میشود. در حیرت ده روزه وظیفهی کاراگاه با یک توجیهتراشی منطقی به یک استاد فلسفه محول میشود و سرآخر او با تکیه بر استدلالهای پیچیده و توجه به ریشههای آیینی توطئهای که در جریان است پرده از راز قصه بر میدارد. در ممنون برای شکلات دختر جوان نوازندهای که پا به خانهی استاد پیانو میگذارد در حکم کاراگاه داستان است و… شابرول برای آفرینش تعلیق و هیجان هم اغلب از روشهای پیشتر آزموده و کلیشهای دوری میکند. در بعضی از فیلمهای او رازی برای کشف شدن وجود ندارد و یا در همان آغاز برملا شده است. در این رویکرد، انتظار ما برای واکنشی که مطمئنیم سرانجام از کاراکتر اصلی داستان سرخواهد زد به تعلیقی لذتبخش و همراه کننده بدل میشود.(برای نمونه نگاه کنید به این جانور باید بمیرد، پیش از ٱغاز شب).
همهی کار شابرول در تعلیق و هیجان و جنایت خلاصه نمیشود. فیلمهای او لایههای پنهان و آشکاری از هجو، رومانس و دغدغههای اجتماعی و اخلاقی ـ مانند توجه به بنیان خانواده و عوامل تهدیدگر آن ـ را در بر میگیرند و مجموعهی متنوعی برای همهی سلیقهها هستند. او درامهایی همچون مادام بوواری( بر اساس رمان مشهور گوستاو فلوبر)، قصهی زنان و … را هم در کارنامه دارد و نیز چند کمدی که با وجود اینکه فیلمهای بیارزشی نیستند ولی هیچ تشخص و امتیازی برای این فیلمساز به بار نیاوردهاند. او استادی صاحب سبک در فیلمهای گونهی راز و جنایت بود. او بر خلاف هم نسلانش در موج نوی سینمای فرانسه هیچگاه داعیهی تعهد اجتماعی و فیلم ساختن برای ادای دین به وجدان و اجتماع و قصدی برای پیامرسانی و افشاگری نداشت و برداشتاش از اجتماع در جزئیات پرشمار قصههایش و هویت و شخصیت آدمهای آن قصهها پنهان و آشکار است. شابرول که در آغاز، رویکردی سرراست به تضادهای اخلاقی طبقات اجتماع داشت و در دوران شکلگیری مدرنیسم در فرانسهی پس از جنگ، شهر را به مثابه نمادی از بیرحمیو درندگی در مقابل صمیمیت و صفای روستا قرار میداد خیلی زود خود را از فضای غالب موج نو بیرون کشید و فقط چند سال پس از فیلم روشنفکرپسندانهای همچون پسرعموها(۱۹۵۹) به ساخت فیلمهای تریلر و حادثهای روی آورد که دو فیلم نه چندان قابل اعتنا با محوریت کاراکتری به نام تایگر(ببر) با بازی روژههانن یادگار این دورهی انتقال فیلمسازاند. این مقطع زمانی کوتاه، دوران گذار شابرول برای رسیدن به سینمای خاص و منحصر به فردش در اواخر دههی شصت میلادی بود.
زندگینامهی شابرول همه جا در دسترس است. در این نوشته به جای سال شماری کارنامه فیلمسازی او تلاش کردم به سهم خود گوشهای از دنیای یکپارچهی یک فیلمساز مؤلف و گرانقدر را پیش رو بگذارم. سالهاست که با مرگ هر فیلمساز بزرگ با گزارههایی از این دست روبرو میشویم: «آخرین فیلمساز بزرگ سینما هم درگذشت». «آخرین غول سینما مُرد» و… چه خوب که این گزارههای هیجانی حقیقت ندارند و بزرگانی چون گدار، اسکورسیزی، لومت، پولانسکی هنوز نفس میکشند و با عشق و اشتیاق فیلم میسازند. کلود شابرول برای من یکی از آن غولهای جادو بود.. فیلمسازی که خیلیها با فیلمهایش شور و اشتیاق و لذت سیری ناپذیر سینما را تجربه کردند و او هم تا آخرین لحظه از شور و شوق بازیگوشانه و شیفتهگیاش به آفرینش دست نشست. جای خالیاش در سینما هرگز پر نخواهد شد یادش گرامیباد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این مقاله راهنمای بسیار خوبی بود برای من که این روزها را با عیش فیلم های استاد سپری می کنم. با سپاس