این چند وقت در ازدحام خبرهای سراسر بد و تلخ نکبت و کشتار و… دو رخداد بیشتر ذهنم را به خود مشغول کرد؛ یکی ماجرای اسیدپاشی زنجیرهای و دیگری اعدام ریحانه جباری. اول برویم سروقت اولی.
اسیدپاشی: شقایق آی شقایق…
اسیدپاشی در این سرزمین یک رویه است؛ مسبوق به سابقه است؛ یک روش تثبیتشدهی سنتی برای انتقامگیری نزد گروهی از ایرانیان است. سابقهی اسیدپاشی فراتر از یکی دو سه سال است. بچه که بودیم در بحبوحهی بدبختیهای دههی شصت یکی از معدود سرگرمیهامان گوش دادن به نوار کاستهایی بود که قاچاقی از آن ور آب میرسید و البته در اندک زمانی در سراسر سرزمین ایران تکثیر و توزیع میشد. ما متولدان پس از انقلاب که خوانندهها را با همین کاستها و صداهای اغلب بدکیفیت شناختیم همان زمان از بزرگترها خاطرههای مربوط به خوانندهها و برنامههای موسیقی رادیو و تلویزیون را میشنیدیم و یک دورهی تمامشده و ورپریده را در ذهن کودکانهمان مجسم میکردیم. برنامهی گلهای رادیو، شوی فریدون فرخزاد، برنامهی رنگارنگ، برنامهی فرشید رمزی و… مدل موی گوگوشی و ماجرای این خواننده با بهروز وثوقی و ماجرای حمیرا و پرویز یاحقی و… زوج لیلا فروهر و وفا و نوشآفرین و سعید راد و… وسط این گاسیپها شنیده بودیم که زنی که عاشق داریوش اقبالی بوده در پی پاسخ منفی او، رویش اسید پاشیده. من که بعدها هم هرگز راستی آن خبر/ شایعه را پیگیری نکردم و هنوز هم نمیدانم و برایم مهم هم نیست که اصل ماجرا چه بوده. در ذهن خیالپرداز من صرف وجود شایعهای از این دست بر یک فاجعه و بحران انسانی دلالت دارد حتی اگر آن رخداد رخ نداده باشد. فرض چنین خشونتی در ذهن اجتماع با وقوع آن برابر است. نکتهی جالب ماجرای داریوش، برای من این است که تنها موردی است که اسیدپاشی یک زن به چهرهی مرد را گزارش میدهد. بقیهی مواردی که من شنیده و در خبرها خواندهام عکس این بود: مرد بر رخسارهی زن خدشه میزند.
به روزگار خرم پس از انقلاب که برگردیم و به حوالی خودمان سرک بکشیم، آمنه میآید جلوی چشممان؛ دختری که زندگیاش با اسید دچار یک انقلاب اساسی شد اما سرآخر، پاشنده را بخشید و از قصاص درگذشت. حتی خواندن سرسری حکم قصاص جانور اسیدپاش رعشه بر تن آدمیزاد میانداخت. باید چشمش را به زور باز نگه میداشتند (در هوشیاری یا بیهوشی؟) و تویش اسید میچکاندند تا قضیه سر به سر شود. تصورش هولناک است اما هولناکتر از آن، کاری بود که هماو کرده بود و دختری را که به هر دلیل شخصی دلیلی برای ابراز عشق به او ندیده بود به چنان مصیبتی کشانده بود. اما پرسش اصلی مردم از این مرحله پرت بود و رفته بود تا: «آیا آمنه او را میبخشد؟» داوری کردن اخلاقی در چنین هنگامههایی، کار نابخردان است و هیچکس نمیتواند در جایگاه فرد آسیبدیده قرار بگیرد.
سه سال پیش در این وبلاگ نوشتم:
…قضیه اصلا ساده نیست. فکر کنید خودتان یا یکی از عزیزانتان (دور از جان) به موقعیتی شبیه به آمنه گرفتار شوید. در این موارد تصمیمگیری واقعا دشوار است و تنها کسی که میتواند بنبست قانونی را دور بزند و امکان تازهتری برای تحقق عدالت فراهم کند خود فرد آسیبدیده است. تصمیم آمنه به شکلی معنادار ورای قانون (و نه لزوما علیه آن) است. ولی واقعا نمیشود تصور کرد که در موارد مشابه هرکدام ما چه میکنیم. خدا نصیب هیچکس نکند.
همان زمان هم فقط با کلمهها لاس میزدم و ذهنم به تحلیل چنین موقعیتی قد نمیداد. حالا خود آمنه بعد از فاجعهی زنجیرهای اخیر معتقد است بخشایش جانور اسیدپاش کار اشتباهی بوده اما من مطمئن نیستم آمنه بعدها هم بر این رأی ثانویاش استوار بماند. قضیه پیچیدهتر از این حرفهاست.
قربانی اسیدپاشیها اغلب زناناند اما مانند هر پدیدهی مردانه اصلا بعید نیست نفرت و خشم از این همه زنستیزی کار را به جایی برساند که روزی جنگ مقلوبه شود یا این پدیده از نظر جنسیتی به تعادل و توازن برسد. در این سالها بیشتر اسیدپاشیها عارضهی یک رابطهی ناکام بودهاند. دختری به تقاضای دوستی پسری یا خواستگاری او پاسخ منفی داده، مرد و زنی پس از چند سال زندگی مشترک از هم جدا شدهاند و یا گمان خیانت در کار بوده. روراست باشیم؟ دعوا کلاً بر سر قضیهی خواب و بستر است و یک چارک پوست و گوشت اضافه. و تحلیل عوامانهی اسیدپاشی این است: دیگی که برای من نمیجوشد میخواهم سر سگ تویش بجوشد.
اسیدپاش جانور تهکشیدهای است. به معنای واقعی کلمه، ناتوان و درمانده است. نتوانسته خودش را اثبات کند و از واقعیت خودش ناراضی است. میخواهد به هر قیمتی سر سگ را بیندازد توی دیگ و بزند به چاک و خوب میداند هنوز استارت فرار را نزده دخلش خواهد آمد. اسیدپاش خودش را در یک بازی بردباخت فدا میکند. او برنده است چون از خودش گذشته اما توانسته آش دیگران را با سر سگ به گند بکشد و جز این چیزی برایش مهم نیست.
اما اسیدپاشی زنجیرهای حکایت دیگری است: همین چند وقت پیش حکم قصاص یک ضارب ناهی از منکر صادر شده، چند روز مانده به ماه محرم که به سبب فلسفهی «قیام عاشورا» با مفهوم «امر به معروف و نهی از منکر» پیوندی بنیادین دارد، مجلس شورای اسلامیایران سرگرم تدوین قانونی سفت و سخت برای مفهوم فوق است… و ناگهان چند اسیدپاشی. و باز هم واکنش تأخیری آنهایی که باید سریع و صریح واکنش نشان بدهند، فضا را سرشار از بدگمانی میکند. امان از تأخیر!
اسیدپاشی زنجیرهای مذکور میتواند مبنای پیچیدهای نداشته باشد و فرضاً پای یک دیوانهی روانی در میان باشد اما نکته اینجاست که حتی اگر قرار بود کسی یا گروهی به هر دلیلی برای بحرانسازی در این مقطع زمانی (با ویژگیهای گفتهشده در سطرهای پیشین) و بهرهبرداری آتی برنامهریزی کند، باور بفرمایید از این دقیقتر و سنجیدهتر نمیشد. دیوانهی کذایی فرضی را هم باید جدی گرفت و پیش از قصاص حسابی روی ضریب هوشی و محتوای فکریاش مطالعه کرد که چهطور به این جمعبندی دقیق و کثیف رسیده است. به دلیل ماهیت خبرساز و خطرساز این پرونده بهتر است از خیر ادامهی این مطلب بگذرم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
من به نظم خدا، در طبیعت ایمان دارم!
به نظم نسبی، اون “جونور” در طبیعت هم ایمان دارم!
واقعا این بهترین تحلیلی بود که از این ماجرا و پدیده جهنمی خواندم.