این اولین پستی است که در سال ۹۴ مینویسم و خرسندم که موضوعش برایم خیلی اساسی است.
سیزده فروردین در تقویم رسمیایران «روز طبیعت» نامیده شده؛ از معدود نامگذاریهایی که میتواند جنبهی کارکردی داشته باشد؛ مثلاً برای نود و نه درصد مردم کمترین اهمیتی ندارد که چه روزی روز پزشک یا پرستار باشد چون لزوما در آن روز هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفتد که به پزشک و پرستار ربطی داشته باشد یا خیری از آنها نصیب مردم شود و اگر هم کسی با پزشک و پرستار سر و کار داشته باشد تغییری در رویکرد و رفتار آنها نخواهد دید جز اینکه شاید بعضی از آنها را در حال تبریک گفتن به هم ببیند و توی دلش بیشتر به آنها ناسزا بگوید.
اما روز طبیعت همان سیزدهبهدر آشنا و محبوب مردم است و بسیاری از ایرانیها (و نه همه) در این روز یک جوری به طبیعت گره میخورند و با آن سر و کار دارند. انداختن زباله در فضای عمومیشاید در یک شهر مکانیزه و سیستماتیزه فاجعهای پیش نیاورد چون سپورها دائماً زبالهها را جمع میکنند و حتی اگر شبی هزاران سطل آشغال هم در کف خیابانهای شهری مثل تهران واژگون شود صبح روز بعد همه چیز تمیز و پاکیزه خواهد بود. برای جلوگیری از سوءتفاهم تأکید میکنم که ریختن زباله در هر جایی جز سطل زباله، کاری ناپسند و دور از شرافت است. اما هیچ سپوری پس از ما به طبیعت (کوه و دریا و دشت و صحرا و…) سر نخواهد زد و اساساً سیستم دولتی ایران مسئولیت تمیز کردن طبیعت را به گردن نمیگیرد. حتی ساحلهایی که منبع درآمد بعضی از شهرها هستند هم جابهجا مزین به زبالهاند و در بهترین حالت محدودهی چند متری لب دریا آن هم فقط در نوروز و یکی دو ماه تابستان پاکسازی میشود تا دور هم خودمان را فریب بدهیم و خوش باشیم. اما کوه و کمر و دشت و دمن، کلاً صاحب ندارد.
وضعیت فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی در ایران به گونهای است که بخش غالب مردم عنایتی به رعایت قوانین و آداب مدنی و اجتماعی ندارند و تا زور بالای سرشان نباشد زیر بار هیچ محدودیتی نمیروند. آستانهی تحملشان برای نقد هم در حد صفر است و غالباً هر پند و نصیحتی را با تمسخر یا دشنام بدرقه میکنند. اشکال از مردم نیست. آنها قربانیان وضعیت نابسامان اقتصادی و محدودیتهای چشمگیر اجتماعی هستند (بیتردید از این حیث ایران جزو بدترین کشورهاست). اگر وضعیت اقتصادی بهتر از این بود، محدودیتهای اجتماعی که باعث انواع و اقسام بزهکاریها و زشتخوییها شدهاند، کمتر نکبت به بار میآوردند و آمار فساد اخلاقی بسیار کمتر از این میبود اما در این وضعیت اکازیون، کمتر کسی حوصلهی رعایت آداب تمدن را دارد و این واقعیت، در رویکرد ایرانیها به طبیعت هم آشکار است همانطور که مثلاً در رانندگی بیادبانه و جنونآمیزشان چیزی جز بیماری و توحش نمیتوان دید. میتوانیم تا ابدالدهر خودمان را گول بزنیم و هنر را نزد خودمان بدانیم و بس، اما اوضاع خرابتر از این حرفهاست. صابون این نابسامانیها یا تا حالا به تنمان خورده یا در آیندهای دور و نزدیک خواهد خورد.
زمین بیچاره زبان ندارد وگرنه میگفت چه دردی از این همه بیتوجهی میکشد. من در زیباترین و سرسبزترین روستاهای شمال (که فاصلهای با شهر ندارند) هم روستاییانی را دیدهام که جلوی در خانهی خودشان زباله میریزند (رسماً پخش و پلا میکنند!) و تا ماهها به آنها دست نمیزنند و در بهترین حالت، آنها را هر روز میسوزانند و هوای روستا را همیشه در اوج آلودگی نگه میدارند! واضح است که در این مورد، کمکاری از دولت خدمتگزار است که زیر بار امور بهداشت و بهسازی روستاها نمیرود و صدالبته بازیافت زبالهی شهرها هم سرش گرد است. اما در نقاط غیرمسکونی هیچ زبالهای امکان امحا ندارد و طبیعت زیبای شمال، تبدیل به زبالهدانی رقتانگیز شده است.
انتظاری از دولتمردان و شهرداران و … نمیشود داشت چون حد کارآیی آنها در بسیاری از امور، بر همگان آشکار است. اما من به سهم خودم میخواهم از این پس زبالهها را از طبیعت تحویل بگیرم و به اهلش بسپارم. البته سهم من چندان زیاد نیست چون همیشه مهمان طبیعت نیستم و نیز نمیتوانم اتوموبیلم را به آشغالدانی تبدیل کنم اما در حد جمع کردن ضایعات پلاستیکی (بطریهای پلاستیکی و کیسه نایلون و…) اگر به تعفن نرسیده باشند، قطعا دست به کار خواهم شد و هر بار که گذارم به طبیعت بیفتد در حد یک کیسه زباله، مواد پلاستیکی را جمع خواهم کرد. باور کنید شما هم میتوانید.
در طول سال پیش رو، چندباره بر این موضوع پافشاری خواهم کرد و شاید بتوانم روشهای جذابی را پیشنهاد بدهم و چند نفر را با خود همراه کنم. شروعش برای من از همین سیزدهبهدر است. احتمالاً عکسش را نشانتان خواهم داد (عکس به مثابه فوتو!).
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
شب دوازدهم فروردین متن کوتاهی را نوشتم که توصیههایی ساده ولی مهم برای آسیب نزدن به طبیعت بود. از طریق وایبر آن را برای چند گروه فرستادم که اعضایشان اغلب تحصیلکرده و در سنوسال خودم بودند. جز بیاعتنایی محض تقریباً همهشان، آن پنج شش نفری که در جواب چیزی نوشتند فقط خوشمزگی خود را نشانم دادند و استهزایی نرم نصیبم شد!