گاهی که فرصت میشود با دوست جامعهشناسم دربارهی رخدادهای روز صحبت میکنم. چندی پیش یکی از بحثها مربوط به واکنشها به سگکشی در شیراز بود. دوستم معتقد بود این واکنشهای هیجانی عاری از خردورزی و منطقاند و به دلیل ماهیت احساساتی و هیجانیشان زودگذر و بیفایدهاند و تنها به عنوان نشانهای از نابسامانی هولناک شرایط اجتماعی در ایران ارزش بررسی دارند. باور من متفاوت بود. ضمن تأیید ماهیت هیجانی و غیرعقلانی بسیاری از موجهای خبری در ایران (از واکنش به مرگ خوانندهی پاپ تا تصادف دو دختر در حال آوازخوانی و تصادف ماشینهای گرانقیمت و سرنشینان ملوسشان و…)، گمان من این است که این واکنشها کنشهای مؤثری علیه گفتمان پرزور مسلط هستند که به یمن دستگاههای نیرومند رسانهایاش تصویری یکپارچه و کلونیوار از انسانهای اسلامیو انقلابی در ایران ترسیم میکند و لااقل توانسته تا حد زیادی چهرهی ایرانی را در نگاه مردم بسیاری از کشورهای جهان، به شکلی که خود مطلوب میداند ارائه دهد. در این قاب، «ایرانی» یک مفهوم همگون منسجم است که از ارزشهای معین و مشخص و بهشدت محدودی پیروی مطلق میکند و تمایلی به تعامل با مردم کشورهای دیگر ندارد و کمترین میل و اشتیاقی برای حضور در جامعهی جهانی و همراه شدن با پارادایمهای دنیای مدرن ندارد و اگر هم گاهی از مدرنیته سود میجوید فقط و فقط برای صدور ارزشهای رسمیو قانونی نظام است. تردیدی نیست که این یک دروغ بزرگ است و ایران از حیث قومیت، فرهنگ و کیفیت و کمیت باور مردمش، کشوری بهشدت ناهمگون است و میتوان آن را فارغ از سایهی سنگین تصدیگری دولتی/نظامی/انتظامیمصداق درخشان چندصدایی فرهنگی دانست. هر تلاشی برای برملا کردن این دروغِ بیهوده و بیفایده، تکهای از پازل تحمیلی «چهرهی ایرانی» را کنار میزند. کمترین نتیجهاش این است که بخشی از مردم کشورهای دیگر که پیگیر اخبار جهان سوم هستند متوجه میشوند در کشوری که به باور بسیاری از مردمش سگ موجودی نجس و پلید است دستکم درصدی هم هستند که سگ را به عنوان یک موجود زنده و از قضا بامعرفت (بامعرفتتر از اکثریت غالب انسانها) به رسمیت میشناسند.
نکتهی بامزهی این ماجرا این بود که درست در زمان شکلگیری آن موج خبری، من در سفر آنتالیا بودم. شخصا به دلیل تربیت نادرستی که از سوی خانواده به من تحمیل شد، از کودکی از نزدیک شدن به سگ و گربه و حتی جوجه ماشینی اکراه داشتم و هنوز هم مشخصا فوبی نزدیک شدن به حیوانات دارم. دست بر قضا هتل ما در خیابانی قرار داشت که محل عبور و مرور شمار بسیاری سگ غولپیکر و البته زیبا بود که همه تحت حمایت شهرداری و دولت قرار دارند و پلاک شناسایی به بدنشان وصل است. روز اولی که پا به خیابان گذاشتم نزدیک بود زهرهترک بشوم. دلیل ترس من از سگ، «نجاست»ش نیست بلکه یک ترس مرضی از حیوانات دارم و حتی اگر گربهای ملوس هم به پایم نزدیک شود دچار حس عمیقی از اضطراب و وحشت میشوم. متأسفانه تا کنون نتوانستهام درمانی برای این فوبی بیابم و با اینکه حیوانات را خیلی دوست دارم اما بهشدت از آنها گریزانم. اما در سفر مورد اشاره، راه گریزی نداشتم. هنگام پیادهروی، سه چهار سگ اسکورتم میکردند و بندگان خدا هیچ آزار و آسیبی هم به کسی نمیرساندند. مضاف بر آن، بسیار زیبا و تنومند بودند و با سگهای دلهای که در کوی و برزن کشور خودمان میبینیم زمین تا آسمان تفاوت داشتند. در آنجا مردم با نهایت مهربانی با این زبانبستهها برخورد میکنند و آنها هم دلبستگی آَشکاری به انسانها دارند و در کنار آنها احساس امنیت میکنند (درست برخلاف کشور خودمان). کار به جایی رسید که چارهای جز تسلیم نداشتم. نتیجه اینکه در این سفر ترسم از نزدیک شدن به سگ، تا حد زیادی فروریخت چون چارهی دیگری نداشتم. البته حالا حالاها زمان میبرد تا بتوانم با آنها صمیمیتر شوم. در چنان شرایطی مواجهه با خبر سگکشی وحشیانه در شیراز، تناقض تمامعیاری را به به ذهنم آورد. چرا ایرانیها باید اینقدر با همهی مردم کرهی زمین فرق داشته باشند؟ از اجبارهای عیان بر زندگانی اجتماعی مردم که بگذریم، چرا در جزئیترین چیزها هم ساکنان یک جزیرهی قرنطینهایم و چهرهی رسمیمان برای مردم کشورهای توسعهیافته بهشدت ناپسند و دلآزار است؟ شخصا از هر تلاشی که بتواند مرهمیبر این زخم بگذارد استقبال میکنم. اعتراض به کشتار وحشیانهی سگها فقط جرقهای در فراخنا و ژرفای ظلمت است اما ارزشش را دارد. دارد. دارد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
وقت بهخیر. گفته بودید کسی را بابت وبسایت و وردپرس بهتان معرفی کنم. راستش دوستم اینکاره هست ولی در حال حاضر سرباز است و دارد از مرزها دفاع میکند و همیشه در دسترس نیست (به گمانم بهخاطر رشادتهای اوست که شبها را با آسایش سر میکنم و تخت میخوابم!)
البته نیمچهدوستی دارم که او هم اینکاره است (چهقدر دوست اینکاره دارم من!) در جریان گذاشتمش، پذیرفت. اگر خواستید، بگویید تا شمارهاش را برایتان بفرستم. منتها اگر خواستید، مشخص کنید شمارهی دوست را میخواهید یا نیمچهدوست.
توصیه و پیشنهاد: سربازی بهانهست. یکی از رذایل دوست این است که اغلب در دسترس نیست پس همان نیمچهدوست بهتر است؛ فاصلهها را باید حفظ کرد).
برای سگ واقعاً احترام قائلم؛ احترامی نه از سر ترس.
آقا رضا رسیدن به خیر…… 😀
همین امروز وانتی جلوی خانهمان نگه داشت و اندکی بعد فریادهای سوزناک یک سگ را شنیدم. نزدیکتر که رفتم دیدم راننده پیاده شده و با یک چوب بلند ملاج یک سگ سیاه به قول شما دله را نوازش میکند! پیدا بود سگها را شکار کرده تا برای معدوم کردنشان آنها را بفروشد. جدا از ضجههای سگ، سنگدلی وحشیانهی آن مرد حالم را بد کرد.