هامون‌بازها و محمد رحمانیان

عکس اول: چند سال قبل

سال ۱۳۸۵ مانی حقیقی فراخوانی در مجله فیلم منتشر کرد تا مستند «هامون‌بازها» را بسازد. من به این فراخوان پاسخ دادم. با مودم اینترنت دایال‌آپ متنم را به شماره‌ای که داده بودند فکس کردم. چند ماه بعد حقیقی تماس گرفت و گفت من و چند نفر دیگر را برای مستندش انتخاب کرده. کمی‌بعد به شهرم لاهیجان آمد و تصاویری گرفت و رفت و بعدش سر قراری که گذاشته بودیم نماند و من هم در حال‌‌وهوای آشوبناک آن روزگارم، به‌شدت به او معترض شدم و او هم البته در بی‌معرفتی کم نگذاشت و کدورتی عمیق حاصل شد که تا به امروز پابرجاست و کم‌ترین ضرورتی هم به برطرف کردنش نیست. مستند هامون‌بازها به وضعی فجیع روی آنتن شبکه چهار تلویزیون جمهوری اسلامی‌رفت و به بایگانی سپرده شد.

عکس دوم: چند سال قبل+۱

افتاده بودم سر لج و می‌خواستم هر طور شده با کارگردان آن مستند مقابله به مثل کنم و شمه‌ای از بی‌معرفتی را نشانش بدهم. برای آن‌ها که نمی‌دانند منظورم از بی‌معرفتی دقیقا چیست: یعنی رفتار و کردار بر پایه‌ی غفلت از معنای انسان و هستی. یعنی آدم‌ها را به شکل زباله دیدن. برای گرفتن حال فرد مورد نظر به هر دری زدم. حالا برگردم به گذشته یک ثانیه برای چنین کار بیهوده‌ای تلف نمی‌کنم اما آن روز کردم و سخت لجوجانه هم کردم. در یکی از این تلاش‌هاٰ زنگ زدم به مجله فیلم و گفتم می‌خواهم با سردبیرش صحبت کنم. قصه را به سردبیر گفتم و از او راهنمایی خواستم. با بی‌حوصلگی دست‌به‌سرم کرد و میلی به صحبت کردن نداشت اما آخرش یک جمله گفت که اگر نمی‌گفت حتما خودش امروز کام‌رواتر از این می‌بود. گفت فیلم را دیده‌ام و فیلم بدی است اما اپیزود تو از همه بهتر است.

و همین شد که دو سه ماه بعدٰ اولین نقدم را برای مجله فیلم فرستادم و باز چند ماه بعد اولین نقدم در آن مجله منتشر شد و تا امروز به کار عبثٰ و بی‌خیر اما شیرین نقدنویسی ادامه می‌دهم. و این‌گونه بود که هامون‌بازها مرا به ساحتی تازه برد که ته ته‌اش… .

عکس سوم: سه چهار سال قبل

قرار بود محمد رحمانیان نمایش هامون‌بازها را با الهام از مستند مذکور، روی صحنه ببرد. بازیگری به من ای‌میل زد و گفت قرار است نقش من را در آن نمایش بازی کند و با لحنی بسیار بی‌ادبانه از من خواست (یا در واقع دستور داد!) که اطلاعاتی از خودم در اختیارش بگذارم. من هم ضمن شستن هیکل دوست عزیزمان با پرمنگنات پتاسیم مخالفتم را با  هرگونه برداشت از شخصیت حقیقی خودم ابراز کردم که البته بلوفی بیش نبود. در این مملکت تقریبا اغلب آدم‌ها را می‌شود به‌سادگی قهوه‌ای کرد و هیچ‌کس نمی‌تواند عضو شریف فرد قهوه‌ساز را هم بخورد. تجربه که جز این نشان نمی‌دهد. گاهی بلوف آخرین تیر ترکش است و بی‌تعارف، زدنش حال خوش و خرمی‌دارد. 

عکس چهارم: همین روزها

محمد رحمانیان بعد از چند بار لب چشمه رفتن و تشنه برگشتن، آخرش نمایش هامون‌بازها را روی صحنه برده است. من که تهران نیستم اما اگر هم بودم میلی به دیدن واریته مذکور نداشتم اما کارهای رحمانیان را دوست دارم و نیز شخصیت خواب‌زده و ظاهر مخملی‌اش را. من اگر جای رحمانیان بودم چند جوان حاضر در مستند حقیقی را برای یک نمایش ویژه دعوت می‌کردم اما خوش‌بختانه من رحمانیان نیستم و او هم درکش از زندگی و انسان شبیه من نیست. نقطه‌ی اشتراک همه‌ی آدم‌های عرصه‌ی فرهنگ مزخرف ایران همین است: ایستادن در فاصله‌ی امن بی‌خطر و وانمایی زندگی، با گریز بی‌وقفه از خود زندگی.

عکس پنجم: همین حالا یهویی

چه سخت است زندگی در متن نادانی و فریب. چه بطالت عظیمی… .

8 thoughts on “هامون‌بازها و محمد رحمانیان

  1. همان‌طور که حدس می‌زدم نقشه‌هایم نقش بر آب شد. از تهران کوچ کرده‌اید (به کجایش مهم نیست) و این یعنی امسال باید قید تهران آمدن را بزنم. چه حالی می‌داد اگر می‌شد در هنگامه‌ی جشنواره فجر باز هم بیایم تهران و مثل سال قبل در یک سالن فیلم ببینیم (چه فیلمی مهم نیست).
    درباره‌ی اولین مواجهه‌ام با شما (پیش از آن‌که جلو بیایم و سلام کنم) بعدها کوتاه و کامنت‌وار می‌نویسم. لحظه‌ی نابی بود. از آن لحظه‌هایی که فقط آلزایمر (و ضربه‌ی مغزی و امثالهم) می‌تواند از ذهن‌ام پاک‌اش کند.

  2. ایستادن در فاصله‌ی امن بی‌خطر و وانمایی زندگی، با گریز بی‌وقفه از خود زندگی…
    ..
    سپاس که هستی
    اون هم شفاف و نزدیک
    حتی از راه دور و پشت کلمه ها
    ..
    فقط یک سوال ( اگر این شرایط مهیای پاسخ گویی بود ! ):
    کتاب آماده چاپ و فیلم آماده ساخت در چه مرحله ای هستن؟

  3. ((کار عبث و بی خیر اما شیرین نقدنویسی)) رو خوب اومدید. می دونیم که به جایی نمیرسه ها؛ اما بخاطر شیرینیش ادامه میدیم. با این همه اما اصلا خوب نیست که منتقدی فیلم در ایران اصلا اون جایگاه شغلی که مثلا در آمریکا و فرانسه داره رو نداره. همین باعث شده بسیاری از منتقدان ما شغل اولشون چیزی غیر از نقدنویسی باشه و همین هم باعث میشه که نقد و منتقد ما ضربه بخوره. یه لحظه نقدهای بهترین منتقدان این مملکت رو به یاد بیارید و در کنارش این رو تصور کنید که اگه نقدنویسی اون منتقدان می تونست شغل شون محسوب بشه و درگیر انواع و اقسام مشغولیت های ذهنی ناشی از گرفتاری های روزمره نبودند و دغدغه ی اول و آخر ذهنی و کاری شون نقد و سینما بود چقدر جریان نقد سینمای ایران می تونست بهتر از این باشه

Comments are closed.