هر بار پیری از مشاهیر ایرانی میمیرد نگاهم به سوی واکنش آنها که هنوز زندهاند میچرخد. چند روز پیش یکی از بازیگران سالخورده سینمای ایران درگذشت و من باز هم منتظر حرفهای زندگان بودم. باز هم مثل همیشه… از افسوسخوانیهای احمقانه برای یک انسان سالخوردهی کاملا تمامشده که بگذریم، برایم حیرتانگیز است که زندگان همه از منظر نجاتیافتگان بیگزند به مقوله مرگ مینگرند. درباره آنکه مرده چنان سخن میگویند که گویی خود قرار است سالیان سال زنده بمانند. ندیدم پیری که عنوان جعلی هنرمند را خرکش کند و مرگآگاه سخن بگوید. جملگی در قاب انکاری کودکانه به حقیقت مرگ و نیستی، نگاه میکنند. من با تمام نادانیام از بدو نوجوانی و رسیدن به اندک شناختی از حقیقت زندگانی، مرگ را همنفس و همبستر روز و شبم دیده و آغوش تسلیم به رویش گشودهام. مرگ تنها حقیقت مسلم پیشاروی من است. انکار مرگ، واکنشی رقتانگیز است که زیر نقاب میل به جاودانگی (این میل لعنتی مذبوح فانتزیک که سرچشمه تمام جنایات ایدئولوژیک در طول تاریخ بوده) میخواهد پنهان بماند و صدالبته نمیتواند. انکار مرگ دیگری، به بهانه جایگاه رفیع انسانی او بازی تکراری و مرسومیاست. اما انکار مرگ پابهراه خویشتن، تابلوی تمامنمای حقارت و حماقت است. ندیدم پیری که آگاه به خرفتی خود باشد، به وقتش از تقلای کودکانه برای خودنمایی (به نام بیچارهی هنر) دست بشوید و آرام و قرار پیشه کند برای مرگی آبرومند. ندیدم پیری که گواه حکمت و خرد باشد و کم گزافه بگوید و مهمل بتراشد. ندیدم پیری که بویی از تواضع در برابر حقیقت مرگ برده باشد. تا پیر دیدم، نماد خرفتی و رخوت و گواه زوال حکمت بود.
ما نابسامانان تاریخ، در این گوشهی متروک زمین، خیال نداریم از قلمرو اوهام یک تک پا بیرون بزنیم. ما تکرار بد پیشینیانیم و الگوی زشت آیندگان بیپناهی که درسی جز نادانی از ما نمیگیرند. کجاست آن پیر فرزانهای که تلفظ مرگ را چنان که هست بر زبان آورد و در برابرش فروتنی کند؟ در نگاه من پذیرش مرگ چنان که بایسته حضرتش است، نهایت فرزانگی است و مایهی عزت و کرامت انسان و مانع از درافتادن به زشتیهای بالقوهی سالخوردگی. تنها با به رسمیت شناختن نیستی و مرگ است که انسان معنای راستین هستی خود را به چنگ میآورد. این گونه است که میتوان از چنگال خرفتی رهایی جست. جانان! راز وارستگی در مرگآگاهی است. این قصه پیر و جوان نمیشناسد. باید در سرشتت باشد. باید بیندیشی تا از خرافات خرفتی در امان باشی.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
خیلی کم توی مراسم ها حاضر بودم اما جدیدا که ازدواج کردم باید بیشتر در مراسمها حاضر باشم. همیشه به آدمها نگاه میکنم مخصوصا پیرها هیچ کس فکر نمی کند روزی از دنیا برود. حالا این هنرمندها که فرمودید هم همیشه کلیشه ای صحبت میکنند
چرا تو مجله فیلم نیستید دیگه؟ نقدی برای فروشنده خواهید نوشت؟ ممنون و ببخشید بی ارتباط با مطلب شما بود