سر دست میروی
سر و دست میشکنند
وسط وسطای تیر و تشنگی
یک جرعه خاکشیر
عرق میکند تن نحیف لیوان
در ازدحام تنهای خرد و خاکشیر
من تشنهام برادر
من خستهام برادر
شعاع عمود آفتاب
تنهاییام را توی این پیادهرو نشانه رفته
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این روزها تن خرد و خاکشیر، تشنه و خسته و جدال با شعاع آفتاب چقدر به من نزدیک است
واقعا شعرهاتون هم مثل نقدتون قابل تحسینه (:
———–
پاسخ: ممنون از لطفتون.
شاهکاره_ تجربه مشترک_ یه جور هم ذات پنداری
————-
پاسخ: 🙂