تکهپارههای دلتنگی
این یادداشت و گفتوگو پیشتر در روزنامهی شهروند منتشر شدهاند
چشمهایی که… مجموعهای از چند مونولوگ زنی ایرانی است که در آغاز وجهی روانپریشانه و اسکیزوفرنیک را به نمایش میگذارد. در همان دقایق آغازین نمایش با تأکید بر مراجعهی زن به یک روانپزشک و بر اساس شواهدی که از رفتار نامتعارف او داریم (که مهمترین نمودش حرف زدن او با خودش است) به ازهم گسیختگی روانی زن پی میبریم اما چراییاش را بهدرستی درنمییابیم یا به اشتباه به یک اختلال درونزاد بدون دخالت عوامل بیرونی نسبت میدهیم. حتی تا جایی که قضیهی ترک شدن زن توسط همسرش بر ما آشکار نشده احتمال میدهیم چیزی مثل مرگ همسر علت اصلی اختلال فعلی زن باشد. حرف زدن زن با خودش تمهید اصلی متن برای توجیه مونولوگگوییهای طولانی اوست. به شکلی ذاتی مونولوگگویی در زمانی بیش از یک ساعت آن هم در یک چیدمان محدود تئاتری میتواند حسی از کسالت و خستگی را به تماشاگر منتقل کند اما ساختار و روند متن بهاره رهنما و شیوهی اجرای او بهخوبی این مشکل بالقوه را پس زده است. در متنی که اندوه و تنهایی و روزمرگی و خستگی بیداد میکند، او با چینش آگاهانهی شوخیها و قرار دادن فضاهای تنفس و با تغییر در پوشش و حالوهوای هر اپیزود از نمایش، از ملال و یکنواختی اجرا جلوگیری کرده است.
مانند بسیاری از متنهایی که جانمایهی بطالت و تکرار دارند این نمایش هم در یک فرم دایرهای سیر میکند تا دور باطل یک زندگی غبارگرفته و رو به اضمحلال را ترسیم کند. نمایش با پخش ترانهی هفتهی خاکستری با صدای جاودان و مؤثر فرهاد مهراد آغاز میشود و با همین ترانه به پایان میرسد. میان این رفت و برگشت، به شکلی نمادین هفتهای از زندگی زنی تنها و در آستانهی ویرانی کامل را به تماشا مینشینیم. در همخوانی همهجانبهای با متن آن ترانهی سترگ (شنبه روز بدی بود، روز بیحوصلگی…) بطالت و پوچی زندگی یک زن نمونهوار مدرن امروزی ایران در غیاب حضور جسمانی و معنوی مرد مرور میشود. هرچند تمرکز اصلی قصه بر رهاشدگی زن و تنهایی و بیپناهی اوست اما از آنجا که پرش مداوم و تقطیعوار افکار از ویژگیهای روانپریشی است در مونولوگها به نکتهها و مسائل پرشماری از وضعیت اجتماعی و فرهنگی اشاره میشود و گاه این اشارهها چنان پررنگ است که قصهی اصلی را موقتاً به سایه میبرد.
متن چشمهایی… بهشدت زنانه است اما به شکل معجزهآسایی از گزند یکجانبهنگری مرسوم نگرههای فمینیستی رهایی جسته و به جای برساختن دوقطبی زن/ مرد و احیای معارضهی بنیادین با جنس دیگر، صرفاً بیانگر دلتنگیها و دلواپسیهای زنی است که به دنبال روانضربهای عاطفی، شاخکهای حسیاش حساسیتی زایدالوصف یافتهاند و او هم بسیار جزئینگرانه و دلخورانه کج و معوجی رفتارها و رخدادهای اجتماع را بازگو میکند. چشمهایی… برآمده از دریچهی نگاهی زنانه است اما فمینیستی نیست. چون به انکار مرد برنمیخیزد و اتفاقاً سوکنامهای در فقدان مردانگی و وفاداری است و داعیههای برابریطلبانه را هم دستکم در سطح بیان نمیکند. و مهمتر از این، لحن انتقادیاش را فارغ از جنسیت متوجه همهی آدمهای پادرهوای امروز میکند.
شاید مهمترین ویژگی چشمها… برای یک تماشاگر ایرانی، قرابت و شباهت چشمگیر و گاه تکاندهندهی متن با حال و احوال خود اوست. در محدودهی متن، با حدیث نفسی از ذهنی پریشان روبهروییم و در فرامتن هم نویسندهی این مونولوگها (رهنما) داستاننویسی است که خود بازیگری توانا در حیطهی تئاتر است. بیتردید اینکه بازیگر اجرایی چنین دشوار و پرحرف و نسبتاً طولانی، نویسندهی متن هم باشد تأثیر مثبتی بر متن و اجرا خواهد داشت. نویسنده متن را با بهرهگیری از پروندههای ذهنی خودش (از دیدهها تا شنیدهها) مینویسد و ویژگیها و تواناییهای خاص خودش در مقام بازیگر را چنان در اختیار میگیرد که یک نویسندهی دیگر هرگز نمیتواند اینچنین به آنها نزدیک شود.
در تئاتر امروز میانکنش (interaction) با تماشاگر جایگاه و اهمیت قابلتوجهی دارد و در اجرایی که من دیدم این میانکنش به شکلی مؤثر و بهشدت کاربردی صورت گرفت. جایی که زن از مادر درگذشتهاش سخن میگوید و میخواهد برایش شمع روشن کند ناگهان سالن نمایش روشن میشود و با این تمهید، گویی دیوار حایل میان خانهی زن و فضای بیرون برداشته میشود. زن متوجه حضور تماشاگران میشود و آنها را به مثابه آدمهای گذری کوچه میبیند. او از آنها آتشی برای روشن کردن شمعش طلب میکند و از آنها میخواهد برای آمرزش درگذشتگان دعا کنند. این کنش را نمیتوان فاصلهگذاری به معنای شکستن سد احساسی تماشاگر دانست بلکه برعکس، هر فاصلهای را از میان برمیدارد و تمام فضای سالن نمایش را به صحنه نمایش تبدیل میکند و اینچنین اندوه متن را در جان تماشاگر مینشاند.
*
در چند سال اخیر بازیگران زیادی از سینما به تئاتر ناخنک زده و خیلیهاشان دستاورد مهمینداشتهاند اما برخی مثل شما جنبههای تازهای از تواناییشان را اثبات کردهاند. به نظر شما دلیل این رویکرد سینماییها به تئاتر چیست؟
به نظرم تئاتر همیشه در همهجای دنیا محل کسب اعتبار و تجربههای متفاوت برای بازیگران سینما بوده اما باز هم در همهجای دنیا تعداد بازیگران سینما که در تئاتر ماندگار شدهاند، خیلی زیاد نیست. آن تمامیتخواهی که تئاتر از بازیگر میخواهد و حس کار گروهی اغلب بعد از یکیدو کار حوصله بازیگر سینما را سر میبرد، خب بحث مالی هم که اصلاً قابلقیاس نیست.
آیا تئاتر را مقولهای روشنفکرانهتر از سینما میدانید؟ و این صرفاً به دلیل تعداد بسیار کمتر مخاطب است یا دلایل مهمتری هم دارد؟
من مثل خیلیها با خود لغت روشنفکری مشکل دارم ولی خب به مفهوم هنر متفاوتتر نه. هم سینما و هم تئاتر در ژانرهای متفاوت خود میتوانند کار عامهپسند یا خاص ارائه دهند، به نظر من نمیشود حکم کلی در این مورد صادر کرد.
چند نمایشی که از شما دیدهام هر بار بهاره رهنمای نامتنظری را پیش رویم گذاشته. فکر میکنید چرا سینما به شما امکان بروز همهی تواناییتان را نداده؟ چه اتفاقی در این عرصه میافتد که در آن دیگری نمیافتد.
ممنونم. برای خودم هم همینطور است. تئاتر وجههای دیگری از من را برای خودم رو میکند که گاه انتظارش را ندارم. این بیشتر به اعجاز صحنه و البته متنهای نابی که در تئاتر پیدا میشود و بیشک در سینمای بیمار این سالهای ما پیدا نمیشود هم بستگی دارد. دیگر اینکه روند حضور من در سینما بیشتر در جادهی بازیگر تجاری شدن افتاد. این قسمتهای سینما خیلیاش به شانس و اتفاق بستگی دارد ولی خب در تئاتر تحصیلم را ادامه دادم و اصولاً در یک کلام فهمیدم بیشتر آدم تئاتر هستم تا سینما و تلویزیون.
در پاسخ به پرسش تفاوت بازی در سینما و تئاتر همیشه به جملههایی یکسان و کلیشهای برمیخوریم و کمتر با تحلیل تکنیکی روبهرو میشویم. برداشت تکنیکی خود شما از این تفاوت چیست.
به نظرم داستان اصلی امتداد حس است، تفاوت اصلی هم همین است و آن جادویی هم که حال عوامل رو و پشت صحنهی نمایش را خوب میکند همین است. به قول اکتاویو پاز تئاتر جادوی بیزمانی دارد، از زمان و مکان برای زمان خودش جدایت میکند. و این روند به نظرم البته در تئاتر وفادار به داستان، بیشتر حس و حضور تمام میخواهد تا استفاده از تکنیک خاص برای دیده شدن در پلانهای مقطع که گاه فاصلهی بینشان هفتهها طول میکشد. البته بحث بیان و بدن و کاریزمای حضور در صحنه و البته داشتن تکنیکهای خلص برای تئاترهای بیداستان یا ژانرهای متفاوت نمایش هم مطرح است.
تئاتر جدا از جنبههای تکنیکی چه تأثیر عاطفی و روانی بر بازیگر دارد؟ شبهای متوالی با نقشی درگیر شدن آن هم در اجرای سنگین و تکنفرهای مثل همین نمایش اخیر شما، چه پروسهای را شامل میشود، چهقدر انرژی میگیرد و چه اثری بر جنبههای فردی و جمعی زندگی بازیگر دارد؟
همان جادوی بیزمانی. البته روش بازیگری که من بیشتر بلدم یا دوست دارم دنبالش کنم، باور آدم را بدجوری بین خیال نقش و واقعیت زندگی در نوسان نگه میدارد؛ مثل استفاده از روانگردانهای سنگین است. البته که کار سختی است؛ انگار هر شب با روحت کشتی میگیری و کلنجار میروی. بعد سالها و پس از چندین ماه حال بد روحی بعد از اجرای اول نمایش خدای کشتار در سال ۸۷ فهمیدم که باید بلافاصله بعد اجرا با روشهایی که خودم میدانم مودم را تغیر میدهد از فضای نمایش خارج شوم. بعد چشمها… هر شب دوست دارم آدمهای زیادی ببینم، جایی بروم و قطعاً میدانم بهتر است تا یکیدو ساعت اصلاً تنها نباشم. اینجور بازی کردن شبیه بندبازی است هم خیلی لذت و هیجان دارد و هم خیلی خطر.
متن و حالوهوای نمایش چشمهایی که… دستکم برای مخاطب ایرانی بسیار آشناست و این آشنایی از فرط نزدیکی به تجربههای مخاطب، گاه گزنده و آزاردهنده است چون مانند آینهای در برابر اندیشه و رفتار حاکم بر طبقهای از جامعه قرار میگیرد و بدریختی این اندیشه و رفتار را به رخ مخاطب میکشد. نویسندهی این متن ملموس و پر از جزئیات خود شما هستید. از شکلگیری و اجرای این متن بگویید. از فکری که پشتش بوده تا بازخوردی که گرفتهاید.
سالهاست کنار بازی، داستان مینویسم. کتاب سومم نزدیک به دو سال است که در ارشاد خاک میخورد. جدیداً هم اعلام کردند توقیف! چیز خاصی هم نداشت. هفت داستان زنانه و عاشقانه است که به هیچ وجه با شعار گرمای مرسوم فمینیستها شباهتی ندارد. این نمایش یکی از داستانهای آن کتاب است. اسم کناب بود این تابستان فراموشت کردم که قبلاً از روی دوسه داستان دیگرش هم نمایشی با همین نام کتاب کارگردانی کردم. همهی کتاب دربارهی ترک شدن است؛ ترک شدن از عشق، از جامعه، از شهر و شاید چون همهی ما از زن و مرد روزی این حال را تجربه کردهایم آنقدر ما نامه و واکنش و حرف و شعر از آدمها میگیریم که ای وای! اینکه زندگی ما بود که تو نوشتی!
چه شد که کارگردانی را به فرد دیگری (نسیم ادبی) سپردید؟ فارغ از جنبههای تعارفوار، دربارهی نقش ایشان در کلیت کار بگویید؟
من توان بازی و کارگردانی همزمان را مطلقاً ندارم و دلیلش هم شیوهی بازیام است که شرحش را دادم. در ضمن من و خانم ادبی در یک گروه نمایشی هستیم به نام «این تابستان» و بیتعارف نسیم ادبی بازیگر عجیب و متفاوتی است. دوست داشتم از تجربهی بازی ایشان در کارگردانی متنم و خودم استفاده کنم. او بسیار مسئول و نازنین است و من از این همکاری لذت بردم.
شما از پرکارترین تئاتریهای این سالها هستید و به نوعی میشود گفت تئاتر منزل و مأوای اصلیتان شده. نگران نیستید که در سینما کمکار شوید؟ از چشماندازتان و برنامههای بعدیتان در این عرصه بگویید.
نه، دو سال مانده تا چهل سالگی. سینما و تلویزیون را نمنمک دارم و حضورم را حفظ میکنم اما سینما دیگر چیز مهیجی برایم ندارد. بخش اصلی برنامهی ادامه کارم را در نویسندگی و تدریس و تئاتر گذاشتهام. اینجوری آرامترم و بیشک آدم بهدردبخورتری برای خودم و عزیزانم…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
دمت گرم داداشم. کارت درسته مرد
———-
پاسخ: مخلصم دربست
سلام جناب کاظمی
دعوت هستید برای دیدن نمایش «سه شب با مادوکس»
نوشتهی ماتئی ویسنییک
و کارگردانی شادی اسدپور
اطلاعات تکمیلی در لینگ زیر:
خوشحال میشوم تشریف بیاورید …
http://www.khialekhab.com/?p=4425
ممنونام