نامه سرگشاده به دکتر ایوبی

جناب دکتر ایوبی
رییس محترم سازمان سینمایی
در این روزها که جشن سالگرد انقلاب است و جشن سینمای ایران، روزگار برای کسانی چون من تلخ‌تر از زهر است. هرچند می‌دانم به فرموده شاعر «بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر…» اما شایسته و بایسته دیدم نامه سرگشاده‌ام خطاب به شما را دقیقا در این جشن و پایکوبی حضرتعالی و دوستان‌تان در این دهه مبارک فجر و گرماگرم جشنواره فیلم فجر، منتشر کنم که به یک مناسبت تاریخی پیوند بخورد و دست‌افشانی شما و سوکواری من، کنتراست مناسبی برای قضاوت خوانندگان این نامه خلق کند و به یادگار بماند.
شما بنده را به خوبی می‌شناسید و در بدترین حالت، اگر هم در غفلت محض از وضعیت سازمان و قربانیانی چون من به سر ببرید، دست‌کم به دلیل سمتی که سال ۹۴ در داوری کتاب‌های سینمایی داشتید، با نام من آشنا هستید. در همان تیم داوری که شما عضو ارشدش بودید، کتاب تئوریک سینمایی من با عنوان «فیلم و فرمالین» در بین کلی مدعی و نام مهم، جزو چهار نامزد پایانی (فینال) بهترین کتاب سینمایی سال شد. پس کم‌ترین عذری برای نشناختن بنده ندارید حتی اگر مکاتبات شخصی‌ام از طریق تلگرام با حضرتعالی در دو سال گذشته را انکار کنید که قابل انکار نیست و البته فضیلتی هم برای من محسوب نمی‌شود جز این‌که سندی است بر این که شما چند بار فرمودید حتما پیگیر پرونده بنده می‌شوید و مشکل من قابل حل است.
جهت اطلاع دیگران: حدود چهار سال است که به دلایل واهی و سلیقه‌ای و بر مبنای همان سیاست تقسیم افراد به خودی و غیرخودی، به بسیارانی که پنج درصد رزومه من را هم ندارند مجوز کارگردانی داده‌اید ومن را با بیش از ده سال نقدنویسی و فعالیت در بالاترین سطح مطبوعات سینمایی و چندین جایزه معتبر نقدنویسی و تألیف کتاب تئوریک سینمایی و تدریس سینما در انجمن سینمای جوانان و ساخت بیش از بیست فیلم کوتاه و مستند و سابقه نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی تئاتر و فیلم‌نامه‌نویسی و داستان‌نویسی و…  بلاتکلیف نگه داشته اید. در حالی که من برای ساخت اولین فیلم بلندم، هم تهیه‌کننده داشتم (تهیه‌کننده‌ای کاملا مورد وثوق نظام و حامی‌باسابقه ارزش‌های این نظام) وهم فیلم‌نامه‌نویس بزرگ و فرهیخته‌ای مثل پیمان قاسم‌خوانی برای بازی در فیلمم قرارداد بسته بود (که این جز به قوت فیلم‌نامه‌ام برنمی‌گردد) و قرار بود با کم‌ترین هزینه فیلمی‌بسیار متفاوت و مبتنی بر ارزش‌های اخلاقی ایرانی بسازیم، ناگاه و درست در همان بزنگاه، قانونی تصویب شد که به سرعت عطف به ماسبق شد و پرونده ما را هم معلق نگه داشت تا صلاحیت این‌جانب برای کارگردانی به واسطه بزرگانی چون همایون اسعدیان و شهسواری و شورجه و… تایید شود در حالی که من در جایگاه یک منتقد باآبرو و شناخته شده سینمای ایران، که بارها توسط خانه سینما و فارابی مورد تقدیر قرار گرفته‌ام در صلاحیت خود این بزرگواران و بقیه کسانی که اصلا سینمایی نبودند و به عنوان ممیزی اندیشه در آن‌جا حضور داشتند، تردید و تشکیک جدی داشتم و دارم. اصلا به کلیت چنین روندی معترض بوده و هستم. سلیقه این عزیزان بر همه مکشوف است. تردید نکنید اگر عباس کیارستمی‌فیلمی‌بدون نام برای این عزیزان می‌فرستاد، سازنده آن فیلم را واجد صلاحیت کارگردانی نمی‌دیدند. برای تفنن، بد نیست بدانید روزی که عادل فردوسی‌پور برای تست گزارشگری به تلویزیون رفت، او را به لحاظ صدا شایسته چنین سمتی ندانستند. بگذریم که آموزگاران انیشتین هم او را شاگردی ابله ونادان می‌شمردند. تاریخ پر از این بلاهت‌هاست و شما هم این را می‌دانید. شما انسان باهوشی هستید.
قصه خیلی سرراست است: وقتی تهیه‌کننده‌ای حیثیت و اعتبار و سرمایه‌اش (ولو اندک) را پای یک جوان می‌گذارد، قطعا چیزی در فیلمنامه و رزومه کاری او دیده. فیلمی‌که قرار نیست یک پاپاسی کمک دولتی دریافت کند به کجای این سینما فشار می‌آورد؟ مکانیسم حذف و سرخورده کردن جوان‌های مشتاق فیلمسازی خیلی ساده‌تر از این بوروکراسی زشت است: من فیلمم را با بودجه شخصی خودم و بر اساس فیلمنامه مصوب می‌سازم و شما فیلمم را شایسته حضور در جشنواره نمی‌بینید و اجازه اکران هم به آن نمی‌دهید و به این ترتیب من به سادگی حذف می‌شوم. این وسط نه تنها پولی از بیت‌المال  و خزانه دولت و ملت صرف نشده بلکه فرصت کار و درآمد برای یک گروه پنجاه شصت نفره فراهم شده است. اما این قصه شق دیگری هم دارد: من فیلمم را به ترتیبی که ذکر شد می‌سازم و شما حیرت می‌کنید که چه‌طور یا این بودجه بسیار اندک، چنین فیلم احترام‌برانگیزی ساخته‌ام و تلنگری به وجودتان می‌خورد که دیگر آدم‌ها را بر مبنای سلیقه چند سینماگر درجه سه و نه چندان حاذق یا دکترهایی که چیز زیادی از سینما نمی‌دانند (لااقل در مقایسه با امثال من)، قلع و قمع نکنید.

آقای ایوبی، همتایان‌ شما در گذشته به‌خوبی موفق شده‌اند سیاست سرخورده کردن عشاق فیلمسازی را پیاده کنند اما حتی در این غربالگری بی‌رحمانه هم کسی با رزومه خودم و میزان تسلط و دانش خودم بر سینما را شایسته حذف نمی‌بینم. من یک جوان بی نام و نشان متوهم نیستم. برادری خودم در باب سینما را به طرق گوناگون ثابت کرده‌ام.  در بصیرت دوستان شما همین بس که در همان مقطعی که داشتم برای دریافت مجوز کارگردانی، پرپر می‌زدم به کسی مجوز کارگردانی دادند که مجوزتان را توی سطل زباله انداخت و الان برای شبکه سخیف GEM مزدوری می‌کند یا کار را به جایی رساندند که حتی یک فیلمساز دفاع مقدس هم سر از آن شبکه درآورد. یا شما به کسانی مجوز دادید که رزومه کاری‌شان در برابر رزومه سینمایی  و فرهنگی من، حقارت‌بار است (لازم باشد اسم می‌آورم. ابایی ندارم). به کسانی مجوز داده اید که همه می‌دانند فقط یک فیلم کوتاه در عمرشان ساخته‌اند یا اصلا نساخته‌اند اما من فقط چند فیلم به تهیه‌کنندگی سینمای جوان دارم (سینمای جوان که احیانا! متعلق به استکبار جهانی نیست؟!)
آقای ایوبی درخواست من روشن است. از شما خواهش نمی‌کنم بلکه بر وجدان‌تان تلنگر می‌زنم. مجوز کارگردانی من را صادر بفرمایید و توپ را بفرستید توی زمین من. بقیه‌اش به توانایی و شرافت من بستگی دارد و یقین بدانید اگر لاف زده باشم، چیزی جز شرمندگی و بی‌آبرویی برایم باقی نخواهد ماند. برای فیلم من یک قران از بیت المال هزینه نخواهد شد.
من بلد نیستم مثل خیل سرخوردگان، به سمت اعتیاد و خودویرانگری و … بروم تا رضایت سیاست‌ورزان را فراهم کنم. من انسانی استوار و به گواه صبر چهارساله‌ام، شکیبا هستم. دیگر حتی به لحاظ سنی جوان هم نیستم و دنیا را از دریچه فانتزی و وهم نمی‌بینم. اگر مجوز کارگردانی‌ام را تا پایان سال ۹۵ صادر نفرمایید، من فیلم بلندم را بدون مجوز شما وهر نهاد دیگری خواهم ساخت و می‌خواهم ببینم چه کسی می‌تواند من را از ساختن فیلم با فیلم‌نامه‌ای کاملا منطبق بر ارزش‌ها و چارچوب‌های اخلاقی و دینی نظام، منع کند؟ سینما در رگ و ریشه من است و نمی‌توانم خودم را به کوچه علی‌چپ بزنم. قطعا شما و شخص شما مسئول سوق دادن کسی با رزومه من به ساخت فیلم بدون مجوز هستید. هنوز دیر نشده. صلاحیت من اظهر من الشمس است و بارها رزومه‌ام را برای شما فرستاده‌ام. لطفا سعی نکنید که من را قربانی سیاهکاری‌های بوروکراتیک کنید چون من اهل قربانی شدن نیستم و به عنوان یک ایرانی عاشق ایران و پابند به ارزش‌های کشورم، هرگز بهانه به دست‌تان نخواهم داد که برایم قصه درست کنید. من در این خاک می‌مانم و فیلم می‌سازم و می‌نویسم.
من خسته‌ام از دست شما و زیردستان‌تان. بس کنید این ستم را. امثال من شایسته احترام‌اند دست‌کم به پشتوانه همان کتاب مقدسی که دم از آن می‌زنید و پروردگار برخلاف شما مهربانی که سوگند یاد کرده به قلم. اما شما که خودتان، حد اعلای نوشته‌هایم را دیده‌اید حرمتی برای قلم قایل نشدید. این درد بزرگی است.  نابخشودنی است. در همین جشنواره امسال همکار مطبوعاتی ما جناب آقای اصغر یوسفی‌نژاد با فیلم «خانه» آبرو و حیثیتی دیگربار برای اهل قلم خرید. بد نیست نقد همین آقای یوسفی‌نژاد بر کتاب «فیلم و فرمالین» من را بخوانید و ببینید با چه تحسین و احترامی‌از بنده یاد می‌کنند. شواهدی از این دست بسیارند و شما خودتان به‌خوبی واقفید بر اوضاع. اما دریغ از یک گام برای گشودن این گره.
این روزها جشن شماست و من بعد از بیست و سه سال، برای اولین بار پا به جشنواره فیلم فجر نگذاشتم چون دیگر تحملش دشوار است. می‌دانی که جایت آن‌جاست و نمی‌گذارند. این روزها، هر روزش، روز عزای من است. شادمانی و لبخند همیشگی، از آن شما.
شانزدهم بهمن ۱۳۹۵
دکتر رضا کاظمی

مرور سریع فیلم‌های ۲۰۱۶

این پست تا مراسم اسکار ۲۰۱۷ (اسفند ۱۳۹۵) به روز خواهد شد

دزدی از یک دزد

محصول اسپانیا. دزدی از بانک در یک سیستم فاسد (کدام سیستم است که فاسد نیست؟). فیلم‌های مربوط به دزدی از بانک برایم همیشه مسحورکننده هستند. مناسبات پیچیده‌ای از اخلاق ارائه می‌دهند و من تقریبا همیشه در قطب دزدها قرار می‌گیرم! جذابیت سینما همین‌جاها خودش را نشان می‌دهد. می‌دانم که ساحت سینما تنها جایی است که می‌شود جانب قانون‌شکنان سمپاتیک را در مقابل قانون‌رانان حال‌به‌هم‌زن گرفت و  البته این را هم می‌دانم که متاسفانه برآیند قانون هرگز چیزی جز پلشتی و تباهی نبوده. فیلمی‌جذاب و درگیرکننده. مثل همیشه سینمای اسپانیا جسور و راهگشاست.

امتیاز من: ۱۰ از ۱۰

شلی

نام کارگردانش علی عباسی است که احتمال می‌دهم ایرانی باشد! فیلمی‌از سینمای دانمارک. فیلمی‌اتمسفریک، بدون قصه‌ای پرشاخ‌وبرگ، که هر مذاقی را خوش نمی‌آید. من که شیفته چنین فضاسازی‌هایی هستم.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

قطار بوسان

مرام زامبی‌ها سرراست است و دنیای‌شان ساده و بی‌شیله‌پیله: گاز می‌گیرند! این هم یک زامبی‌بازی پرخرج و شکیل با پیام‌های انسانی و اغلب نخراشیده. در عین حال، فیلمی‌که شاید از بهترین‌ها در ژانر خودش نیست اما ارزش یک بار دیدن را دارد.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

Midnight Special

در عجبم که چگونه سازنده شاهکار (پناه بگیرید) به چنین فیلم عبث و پرتی رسیده. فیلمی‌با تفکری کودکانه و پرداختی کودکانه که نمی‌تواند جوابگوی ادعای گزاف قصه باشد. چیزی جز حیرت و افسوس ندارم.

امتیاز من: ۵ از ۱۰

فرانک و لولا

نگرانم که مبادا در هیاهوی فیلم‌های پرطمطراق و پرسروصدای سال، فرصت تماشای فیلم‌هایی از این دست، از دست برود. این جور فیلم‌های کم‌هزینه و کم‌ادعا، اغلب دیده نمی‌شوند و بیچاره ما که بی‌نصیب می‌مانیم. این فیلمی‌است برای هر کسی که درگیر معنای بی‌پناه عشق است آن هم در این روزگار بی‌پدر که بکر بودن عشق (بخوانید: بکارت) مفهوم دمده و سخره‌آمیزی است. تماشای این درام تلخ، برای هر سرگشته عشق در ویرانسرای مدرنیسم، یک ضرورت است. و من حتما آدم خوش‌بختی هستم که درامی‌چنین هوشیار، با بازی مایکل شانون گره خورده؛ مردی که بی هیچ تردیدی در باور من برترین بازیگر زنده‌ی این روزگار است. تا پیش از مرگ دریغ‌انگیز فیلیپ سیمور‌هافمن نمی‌شد این لقب را به شانون داد اما امروز او زنده‌ترین نقش‌پرداز سینماست. با خطوطی بر رخ و خراشی بر صدا و شکوهی در سکوت، که عمق تنهایی و بی‌پناهی آدمیزاد را در وانفسای تقلای زندگی به تصویر می‌کشد.

قصه‌ی فیلم خالی از کاستی و سستی نیست اما وقتی مایکل شانون را داری و برایش فضا فراهم می‌کنی، دیگر نگران هیچ چیزی نباش. و البته یک پایان‌بندی خوب هم خیلی وقت‌ها جور خیلی از نداشته‌ها را می‌کشد. این یک قانون جادویی است.

امتیاز من: ۹ از ۱۰

تونی اردمن

نماینده سینمای آلمان برای اسکار ۲۰۱۷. فیلمی‌با مایه‌ها و حرف‌های آشنا که به لطف جذابیت یکی از دو شخصیت اصلی‌اش، تماشاگر را تا پایان با خود می‌کشد. هرچند ربطی به سینمای مورد علاقه‌ام ندارد اما فیلم شسته‌رفته و سرحالی است و نمی‌توانم این سرحالی را نادیده بگیرم.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

حسابدار

هالیوود در وضعیت حقیر و کوته‌اندیش آشنایش. مهملات بی اصل و اساس، باد کردن مارمولک به خیال ارائه‌ی تمساح. فیلمی‌درخودمانده (اوتیستیک!). اصلا توصیه نمی‌شود.

امتیاز من: ۵ از ۱۰

چشم‌های مادرم (نیکولاس پشی)

فیلمی‌به غایت سودایی و مالیخولیایی. تلنبار اندوه تنهایی و مرگ در گوشه‌ای متروک و پوسیده از دنیا. تماشای فیلم به کسانی که روحیه آسیب‌پذیر دارند پیشنهاد نمی‌شود. ساند ترک فیلم به طرز متناقضی، شیرین و هراس انگیز است.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

زیر سایه (بابک انوری)

نگاهی متفاوت به جنگ ایران و عراق. در مایه‌های فیلم وحشت. برون فکنی روانشناسانه ی اضطراب و خفقان یک نسل. گاهی خامدستانه و گاهی درخشان در اجرا. فیلمی‌برای مرور دلتنگی ما قربانیان جنگ.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

شب منهتن (برایان دیکوبلیس)

یک بی مووی خیلی خلاص از دار دنیا که فقط میخواهد به هر ترفندی شده، معما داشته باشد و معمایش را به اندازه یک فیلم بلند کش بدهد. کاستی‌های قابل توجهی میشود برای ساختار درام این فیلم برشمرد اما نقشبازی قدرتمندانه آدرین برودی، خودش یک جذابیت گردشگری است. خدا حفظش کند.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

خدمتکار (پارک چان ووک)

فیلم استاد که او را با شاهکار Old boy می‌شناسند، به لحاظ قصه‌گویی و درام عالی است اما فراتر از آن فیلم مهمی‌است برای درک اهمیت سیاسی و ایدئولوژیک همجنسگرایی زنانه که چند سالی است در سینما به شکل دلواپسانه (بدجور دلواپسانه) متجلی شده است. راه رهایی از زنجیر استبداد مردانه این است: “دیگر نیازی به قضیب نیست.” و این اصلا عجیب نیست.

این فیلم مهم است، به دلایلی غیرسینمایی. نماد شاخص روزگاری است که آیندگان از آن به عنوان نقطه عطف سرنوشت انسان بر زمین نام خواهند برد. بخشی از آن آگاهی سترگ که علیه اراده معطوف به هستی و در نتیجه، علیه ایدئولوژی‌های مستقر و منتفع کنونی است.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

نفوذی (برد فرمن)

یک فیلم گنگستری و مافیایی و البته پلیسی درجه‌یک با موقعیتی جذاب و حسابی دراماتیک به سبک و سیاق‌هالیوود. برایان کرانستون در جای درست قرار گرفته، جایگاه نوپای یک کلیشه محض. مهم‌ترین نکته فیلم غرق کردن مخاطب در جذابیت یک زندگی تبهکارانه است که حس متناقض عجیبی در پایان خلق می‌کند. و نکته دیگر: این فیلم یک‌جورهایی به سرنوشت ما ایرانی‌های بدبخت گره خورده. قصه پول‌هایی است که آخرش بمب شدند و ریختند بر سر سربازان و هم‌وطنان ما.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

هیولای پول (جودی فاستر)

فیلمی‌با یک موقعیت آشنا اما همچنان جذاب، با نگاهی هجوآمیز به یک مقوله بسیار غم‌انگیز. و جرج کلونی که آثار سالخوردگی‌اش آشکارتر از قبل شده اما همچنان دلپذیر است.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

چندش‌آور (کیوشی کوروساوا)

سینمای خاور دور، در یک دهه اخیر خودش را در ژانر وحشت و تریلر  به عنوان یک مدعی تثبیت کرده و دست بالا را دارد. این هم فیلمی‌از ژاپن، محصول ۲۰۱۶ با حال و هوایی چندشناک و مضمونی آزاردهنده. روانشناسانه و تاریک.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

سالی (کلینت ایستوود)

فیلمی‌ساده و گرم و گیرا. با اندکی هیجان و کلی احساس پاک فراموش‌شده. و ایمان دارم که دنیا با تام هنکس جای زیباتری برای زیستن است. درود بر ایستوود پیر.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

قدیسه‌ها (هدی بن‌یامینا)

محصول ۲۰۱۶. تحسین‌شده در جشنواره کن ۲۰۱۶. فیلمی‌لبریز از کلیشه‌های آشنا و بسیار تکراری درباره زندگی حاشیه‌نشین‌ها و اقوام مهاجر در اروپا. اما همچنان جذاب و درگیر کننده.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

پیش از آن‌که بیدار شوم (مایک فلاناگان)

این یکی از زلال‌ترین و احساسی‌ترین فیلم‌های ۲۰۱۶ است که در بستر یک فیلم خیالی، ما را با حقیقت سوگواری آشنا می‌کند. فیلمی‌که سخت بشود دوستش نداشت.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

هرچه بادا باد (دیوید مکنزی)

شاهکار دیوید مکنزی. با بازی‌های ناب جف بریجز، کریس پاین و بن فاستر. مرثیه‌ای بهنگام برای آمریکا. فیلمی‌عمیقا مالیخولیایی و دلگیر و کمابیش ایستا که به شکل متناقضی در بستر دراماتیک غرب وحشی شکل گرفته. من آمریکای مغموم این فیلم را خوب می‌شناسم.

امتیاز من: ۱۰ از ۱۰

پلاک ۱۰ جاده کلاورفیلد (دن تراکتنبرگ)

با بازی همیشه عالی جان گودمن و یک فیلم‌نامه جذاب و نفس‌گیر. با پایانی که چندان به من نمی‌چسبد.

امتیاز من ۸ از ۱۰

وینر

مستندی درباره آنتونی وینر نماینده سابق کنگره آمریکا و همسر سابق هما عابدین مشاور هیلاری کلینتون. محصول ۲۰۱۶ . شاهکار. باید ببینیدش. توضیح نمی‌دم درباره‌اش.

امتیاز من: ۱۰ از ۱۰

او (پل ورهوفن)

پل ورهوفن (کارگردان غریزه اصلی) هنوز هم یک کژاندیش لعنتی است. فیلمی‌بر مبنای درگیری‌های جنسی. فیلمی‌نه‌چندان عمیق و متفکرانه اما در هر حال، جذاب و رسواگر.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

نفس نکش (فیدی آلوارز)

یک فیلم پر از تعلیق و هراس. بدون روح و جن و از این دست اباطیل. به‌راستی نفس‌گیر.

امتیاز من: ۹ از ۱۰

اسنودن (الیور استون)

فیلمی‌گیرا و جذاب. جدا از کل فیلم که ضرب شست کارگردانی بود و بازی عالی جوزف گوردون لویت  (که واقعا بازیگر بزرگی است) عاشق دقایق پایانی‌اش شدم که تأثیر احساسی خیلی خوبی دارد و تا پایان تیتراژ هم ادامه پیدا می‌کند.

امتیاز من ۸ از ۱۰. 

هفت دلاور (آنتوان فوکوا)

چه طور می‌شود به شکوه دار و دسته یول برینر و استیو مک کویین و بقیه رفقا نزدیک شد. واقعا نشدنی است. اما منصف که باشیم این بازسازی هم به یک بار تماشایش می‌ارزد.

همیشه بدرخش (سوفیا تاکال)

مینیمال و شخصیت‌کاو. مروری بر آن روی دیوسالار زنانگی. گرم و گیرا و البته تلخ. یک فیلم کم‌هزینه دوست‌داشتنی.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

هیس (مایک فلاناگان)

فیلمی‌جمع‌وجور و لبریز از تعلیق از چشم‌وچراغ سینمای وحشت در این زمانه.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

چراغ‌ها خاموش (دیوید اف. سندبرگ)

ایده پردازی جالب برای رهایی سینمای وحشت از تکرار مکررات. نفس‌گیر.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

کافه سوسایتی (وودی آلن)

فیلمی‌متوسط از استادی بزرگ. همچنان دلپذیر و سرشار از کمدی ناب آلن.

امتیاز من: ۸ از ۱۰

مویه (هونگ جین نا)

ملغمه‌ای دلپذیر و مؤثر برای القای مفهوم مورد نظر فیلم‌ساز در باب خدا و شیطان. پایان فیلم جور کاستی‌های میانه‌اش را می‌کشد.

امتیاز من: ۷ از ۱۰

احضار روح (۲)

بد و بی‌رمق. ناضروری.

امتیاز من: ۶ از ۱۰

مکاتبه (جوزپه تورناتوره)

مرثیه‌ای تلخ بر تقلای انسان برای جاودانگی. فیلم‌ساز بزرگ ما تلخ‌تر از همیشه بر بیداد هستی می‌تازد. فیلمی‌برای خلوت و تزکیه.

امتیاز من: ۱۰ از ۱۰

سوت چهار انگشتی

امسال هم پنجم مهر، روز تولدم، گزیده‌ای از یادداشت‌های وبلاگی‌ام در یک سال گذشته را تقدیم می‌کنم.

لازم است یادآوری کنم که این مجموعه هم شعرها و بسیاری از پست‌ها را در بر نمی‌گیرد. برخی از نوشته‌ها برای انتشار در این مجموعه بازنویسی و همه از نو ویرایش شده‌اند. امیدوارم اگر این مجموعه را خواندنی و جذاب یافتید این فایل پی‌دی‌اف را برای دوستان فرهنگ‌دوست‌تان ای‌میل کنید تا این نوشته‌ها بیش‌تر و بیش‌تر خوانده شوند. آرزوی هر نویسنده‌ای خوانده شدن است و بس.

لینک دانلود (حجم ۱.۶ مگابایت)

 

«من» ناگزیر نویسنده

«من» باید این تصویر را هم کراپ می‌کرد (جعل می‌کرد) تا خیالی مکدر نشود
«من» باید این تصویر را هم کراپ می‌کرد (جعل می‌کرد) تا خیالی مکدر نشود

«من» هیچ‌وقت نمی‌تواند به قدر کفایت بنویسد. همیشه بازدارنده‌ای هست که از دل هر نوشتار خطر را پیش‌کش (گوش‌زد) می‌کند. «من» نویسنده همواره در برزخ است. تابوهای اجتماع زیستگاه نویسنده و تابوهای درون‌نهاد نویسنده به یاری هم می‌شتابند و حد و مرز نوشته را در قلمرو آگاهی شکل می‌دهند. ننوشتن عارضه جانبی نیروهای ناخودآگاه نیست. نویسنده در هر سطر مصالحه می‌کند. مصلحت‌اندیشی می‌کند. سازش می‌کند تا چیزی بسازد. وگرنه، خودش ویران خواهد شد.

«من» اجازه ندارد خودش را در قلمرو متن رها کند. نیروهای بازدارنده، پیشاپیش با تیغ آخته بر درگاه هر سطر ایستاده‌اند. به این ترتیب است که متن اخته می‌شود. «من» حتی نامش را باید به فراموشی بسپارد. چشم‌های ناظر و نگران، مراقب حد و حدود نام نویسنده‌اند. «من» ناگزیر است خودش را پیوسته بکشد و هم‌چون نوزادی بی‌نام از زهدان متن سر برآورد و ضجه بزند. تا موعد نام‌گذاری برسد (پیش از آن‌که شیطان بداند مرده‌ای) ماه عسل نویسنده است.

«من» برای عاشقانه نوشتن باید حواسش جمع دو گروه باشد: آن‌ها که نوشتار را به تجربه‌های جسمانی نویسنده تفسیر می‌کنند، و آن‌ها که در حقیقت یا صناعت عاشقیت نویسنده، ذی‌نفع‌ و ذی‌ضررند. «من» در منجلاب تفسیر گرفتار است. همه تکاپویش برای آشکارسازی گوهر نوشتن و جداسازی آن از جریان راکد  و بی‌آفرینش زندگی، در حکم فرو رفتن بیش‌تر در باتلاق تفسیر است. «من» عاشقانه هم ننویسد، در هر روایت اول‌شخص باید مراقب تفسیرها باشد. نهاد قدرت، نهاد مردم و نهاد مضطرب خود او، با همه نهاده‌ها و وانهاده‌هایش، این وظیفه خطیر را نرم‌نرمک به او می‌آموزند (فرو می‌کنند). «من» گاهی از خودخوری و خودبازدارندگی، خسته می‌شود و خودکشی می‌کند؛ درست زمانی که همه چیز را می‌نویسد. پس از آن او مطرود قبیله است؛ سنگسار دیگران. پیش از آن‌که قوای قهریه متوجه شوند و تصمیم بگیرند که به سروقتش بیایند یا نه، از او جز لاشه‌ای در صلات ظهر بیابان نمانده. خود آدم‌های مهربان به عنوان اولین سد دفاعی جامعه، از سر تعهد و مسئولیت‌پذیری و اخلاق، ترتیبش را می‌دهند.

«من» به‌تلخی می‌پذیرد که باید (مجبور است) مراقب پرسونای دیگران باشد. حقیقت چیزی بیش‌تر از وهمی‌مقاومت‌‌ناپذیر نیست. سیب آدم است؛ کلید طرد و سقوط. «من» باید بداند خنده و گریه صورتک‌ها و حس دل‌پذیر ازدحام مهربان آدم‌های متعهد و مسئول و هم‌بسته نباید خدشه‌ بردارد. «من» در شکاف میان هم‌بسته‌های متعارض هم جایی برای خزیدن ندارد. افشای حقیقت هم‌سنگ مرگ است؛ به یک دلیل ساده: حقیقت نزد هیچ‌یک از هم‌بسته‌های متقابل نیست.

فاکنر می‌گوید: «اگر قرار بود پس از مرگم در قالبی دیگر به دنیا بیایم، دلم می‌خواست لاشخور باشم. نه کسی از او نفرتی دارد، نه دوستش دارد، نه نیازی به او دارد، نه حسرتی. هرگز کسی مزاحمش نیست و خطری او را تهدید نمی‌کند در عین حال می‌تواند هر چیزی هم بخورد.» «من» فکر می‌کند گوهر کلام فاکنر را باید در خوانشی باژگون آشکار کرد: نویسنده نه نفرتی از آدم‌ها دارد، نه آن‌ها را دوست دارد، نه نیازی به آن‌ها دارد، و نه حسرت زندگی هیچ‌کدام‌شان را بر دل. آدم‌ها مزاحم نویسنده‌اند و خطری بالقوه و بالفعل تهدیدگر. «من» برای خوانده شدن می‌نویسد اما مهم‌ترین خطری که تهدیدش می‌کند، همان خوانش است. نیروهای بازدارنده درست از همین مدخل با ژستی خیرخواهانه سربرمی‌آورند: به نفع خودت است که… ما خیر و صلاح تو را می‌خواهیم.

«من» در هر نوشته‌ای خودش را می‌کشد تا کشته نشود.