درباره‌ی فرهاد؛ فرهاد مهراد

جوانی بدون جوانی

این نوشته پیش‌تر در روزنامه مغرب منتشر شده است.

فرهاد مهراد برای مخاطبی چون من، معنایی جز صدا ندارد. به بیانی دیگر، مواجهه‌ی من با فرهاد همیشه بی‌واسطه و بدون معناهای فرامتنی است. و بزرگ‌ترین خطر چنین رویکردی به چنان خواننده‌ای، این است که مهم‌ترین جنبه‌های پدیدارشناسانه‌ی هنرمندی که نمود و نمادی از یک جهان‌بینی مشخص و نماینده‌ای از یک رویکرد فرهنگی است، از دست می‌روند. اما در حتی نگاه آواشناسانه‌ به فرهاد هم، همان جنبه‌های فرهیخته‌وار شخصیت فرهنگی/هنری او پابرجا می‌مانند. توضیحش قدری دشوار است ولی اصلا این یادداشت به همین نیت شکل گرفته.

اگر ناگزیر باشم از تمام ویژگی‌های صدای فرهاد، یکی را پررنگ و برجسته کنم؛ باید به صفتی به‌ظاهر نازیبا متوسل شوم. برای توصیف صدای فرهاد واژه‌هایی چون«پخته»، «خسته»، «گرفته»، «ته حلقی» به‌تنهایی کارآ نیستند. من این صدا را در روزگار اوج جوانی‌ او هم صدایی «پیر» می‌دانم. اهمیت این کهن‌وارگی در یکه بودن این جنس از صداست که خلاف جریان غالب و زیباشناسی موسیقی عامه‌پسند (پاپ) زمانه‌ی خویش است و کارکردی واگرایانه می‌یابد. یعنی بدون کم‌ترین تلاش، از تجمع صداها و اداهای همگون می‌گریزد و راه خود را می‌جوید. اهمیت چنین صدای پیر و خسته‌ای تنها در قیاس با صداهای غالب ترانه‌ی جدی آن زمان آشکار می‌شود. بم‌خوانی به مثابه درشت‌خوانی و بزرگ‌نمایی، وجه غالب خوانندگان شاخصی چون فروغی، اقبالی و حامدی بود و حتی مهم‌ترین خواننده‌‌های زن موسیقی پاپ آن دوران هم از حیث بم‌خوانی در رقابت با حنجره‌ی اندوه‌ناک و خشم‌آلود آن مردان کم نمی‌آوردند. آن خشم و خشونت به‌خصوص در ترانه‌هایی به اوج می‌رسید که ترانه‌سرایان کلام را به شکل اغراق‌شده‌ای از تلخی و خشونت سرریز می‌کردند. کویر، عطش، تشنگی، زخم، سایه، مرداب، خنجر، زندان، قلعه، کفتر، صلیب، شب، آدمک، پنجره، مرگ، تاول و… واژه‌های پربسامد چنان ترانه‌هایی بودند. و این دست ترانه‌ها پیرو اجرای سنگین و ارکسترال (که محصول ناگزیر امکانات آن دوران بود، نه انتخاب) اجرایی سهمگین می‌طلبیدند؛ گویی حنجره‌ها می‌بایست عصبیت و اعتراضی خفته یا نهفته را از خلال ترکیب‌های تمثیلی و کنایی به هوا پرتاب کنند. اما حنجره‌ی فرهاد ویژگی‌های سرشتی این بم‌خوانی تیز و درشت باب روز را نداشت. او که به گواهی بسیاری از ترانه‌هایش گرفته اما پرنفس می‌خواند و قابلیت بسیاری برای کش دادن نت‌ها داشت، راهکار دیگری را برای بروز آوایی این عصبیت برگزید که از جنبه‌ی شنیداری مهم‌ترین ویژگی خوانندگی فرهاد را شکل داده: مؤکدخوانی. تکیه و ضربه بر حرف‌های بی‌صدا و کش آوردن حروف صدادار. مثلاً در ترجیع‌بند «تو فکر یک سقفم» میزان استرس(فشار)/ تأکید او بر حروف نشان‌دار‌شده به شکلی معنادار مغایر با زیباشناسی معمول آوایی است. همین تأکید مؤکد در بسیاری از ترانه‌های او کارکردی درخشان می‌یابد مثلاً در نمونه‌ی شاخصی چون ترانه‌ی «وحدت» ضربه‌ی سهمگین او بر میم دوم کلمه‌ی «محمد» به‌خوبی فضای حماسی و کبریایی این ترانه را بازتاب می‌دهد. شاید حالا خیلی عادی به گوش/نظر بیاید اما تکیه بر حرف بی‌صدا برای القای مفهوم، امری معمول و حتی مطلوب و معقول در کار خوانندگی نیست و این را فرهاد به غریب‌ترین شکل در کارهایش به اجرا گذاشته است. نتیجه بلافصل مؤکدخوانی، شمرده‌خوانی است (و شاید هم آن اولی نتیجه‌ی این دومی‌است). تمپوی کند ترانه‌های فرهاد بستری مناسب برای این شمرده‌خوانی فراهم می‌کرد. شمرده‌خوانی نسبتی تام و تمام با شمایل منحصر‌به‌فرد فرهاد دارد. درک و معرفتی ژرف در قبال واژه‌ها و بار معنایی‌شان، در صدای فرهاد متجلی است که خوانش ترانه را از ادای واژه‌ها فراتر می‌بَرد و معنا را در جان مخاطب رسوخ می‌دهد. بگذارید مثالی بزنم: همه‌ی ما شعر سترگ مولانا را با این مطلع بارها خوانده و شنیده‌ایم: «بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست» و با خواندن هر بیت معنا یا تصویری را در ذهن تداعی کرده‌ایم. اما خوانش درست و یگانه‌ی ‌شاملو از این شعر، گویی معنا را به مغز استخوان‌ می‌رساند. «بالله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود…» کار صدا مگر جز این انتقال حس و معناست؟

اگر ترانه‌های غالب آن روزگار را می‌شد در خشم و حزن خلاصه کرد، صدای فرهاد جز این‌ها القاکننده‌ی مجموعه‌ی متنوعی از حس‌ها بود: از وحشت و تردید تا حماسه. (و بی‌تردید نقش آهنگسازی منفردزاده و‌هارمونی تمام‌عیارش با نگاه و دنیای فرهاد را نباید از یاد برد). وسواس فرهاد در گزینش شعرها و خوانش هوشمندانه‌اش از آن‌ها نقطه‌ی عزیمت او برای یکه‌سواری و جدا شدن از جمع هم‌قطاران است. مهم‌تر از این‌ها یکپارچگی و همگونی معنایی بی‌نظیری است که در مجموعه‌ی کارهای او قابل‌رهگیری است؛ از آن ترانه‌های انگلیسی‌زبان آغازین تا آلبوم برف. (این یکدستی و پیوستگی در مجموعه‌ آثار هم‌نسلانش ابداً به چشم نمی‌خورد و گاه با عدم‌تجانس حیرت‌انگیزی روبه‌رو می‌شویم؛ مثلاً هیچ عقل سلیمی‌نمی‌تواند توضیح دهد که خواننده‌ی ترانه‌ی ارزشمند «سایه» بر اساس چه تحلیلی به «خانوم‌گل» می‌رسد!) رویکرد متنوع و اندیشیده‌ی فرهاد به ادبیات را در ترانه‌هایش بر اساس آثاری از خیام، نیما، شاملو، خویی، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و متون ادبی غرب و شرق (از شکسپیر تا متون روسی) می‌توان دریافت. و این‌ها جز ترانه‌های منحصر‌به‌فردی است که از شهیار قنبری خوانده و نمونه‌اش را در کار دیگران نمی‌توان یافت.

ترانه‌های فرهاد مهراد، فارغ از فرمالیسم‌ و سانتی‌مانتالیسم غالب موسیقی پاپ دهه‌ی پنجاه (که از قضا نمونه‌های دل‌پذیر کم ندارد)، و دور از درشت‌گویی تحمیلی بسیاری از آن ترانه‌های زخم‌آلود عاصی‌نما، بیش از این‌که بازتابی از عصیان و نقد اجتماعی باشند (و تاریخ مصرف پیدا کنند) نگاهی فلسفه‌جویانه و هستی‌شناسانه دارند. او به‌خوبی بر آن‌چه می‌خواند واقف بود و کارهایش نسبتی آشکار با اندیشه‌ای مشخص و هیجان‌گریز داشتند. راز پایداری‌شان هم جز این نیست. «پیری» نه‌فقط در صدای فرهاد که در معیارها و گزینش‌هایش آشکار است. برای من او مصداق ترکیب دل‌نشین و حزن‌انگیز «جوانی بدون جوانی» است.

5 thoughts on “درباره‌ی فرهاد؛ فرهاد مهراد

  1. مرسی. اون قسمت ضربه ی سهمگین بر میم دوم محمد خیلی عالی بود.
    آقا رضا راستی تریلر فیلم تازه ی برایان دی پالما رو دیدی؟
    اگه ندیدی حتما یه سر برو آی ام دی بی ببینش.احتمالا با یه ضیافت با شکوه بصری دیگه طرفیم.

  2. پیری آن صفت نیست که وقتی به خواندن و صدای فرهاد فکر می کنم خودش را به خاطره ی او می چسباند. خوش دارم او را “قلندر”ی ببینم که فکر را به کارش راه می دهد. این که از لحاظ فنی چه گونه این کار را می کند در متن خوب شما توضیح داده شده است، اما در صدای او و در برداشت اش از ترانه هاش آزادگی هم هست. نمی خواهم بگویم فرهاد آزاده بود و آزاده زیست، احتمالاً همین طور بوده باشد. فقط می خواهم بگویم در هنر او استعداد رهایی طلبی وجود دارد.
    ————–
    پاسخ: به ندرت کسی در این سایت پا از تعارف فراتر می گذارد و در کامنتش تحلیل ارائه می دهد. ممنون از شما.

Comments are closed.