شعر: فصل آخر

بر رخوت بیهوده‌ی این دفتر باطل

خطی بزن و فصل پریشانی من باش

بالای سر خانه‌ی من سایه کن ای بغض!

نم‌نم بزن و همدم ویرانی من باش

چون قصه‌ی دلتنگی یک ابر بهاری

دل باز کن و فرصت بارانی من باش

من تشنه‌ترین زائر مرداد تو بودم

شهریور تدریجی و طولانی من باش

ای سردترین خاطره‌ی غربت پاییز

تفسیر خوش آیه‌ی پایانی من باش

من خسته و تسلیم ولی چشم‌به‌راهم

آرام‌ترین خواب زمستانی من باش