دنیا پر از رخدادهای خبرساز است که دستکم برای من اصلا تازگی ندارند: جایی جنگ و خونریزی است، جایی دیگر خونریزی و جنگ است، و یک جایی هم خون و جنگریزی. یک هواپیمای مسافربری با همهی سرنشینانش بهاشتباه هدف قرار گرفته و به ثانیهای همه با تمام آرزوهایشان همسفر باد شدهاند. این یکی رفته به کما و آن یکی نشانههای خروج از کما را بروز داده. رسانهها با نشان دادن بدبختیهای دستکار آدمیزاد قرار بوده آگاهیرسانی کنند اما تأثیر نهاییشان چیز دیگریست: جنگ و قتل و… روزبهروز عادیتر و پیشپاافتادهتر میشوند و حضورشان در خبرها، از ضروریات روزمرگی و البته رونق رسانهای است. نمایش همدردی و غمخواری شاید هرگز نخوابد اما در عمل کاری از کسی ساخته نیست؛ قرار هم نیست کسی کاری بکند. این وسط، مثل مترسک ایستادهام وسط مزرعهای در عذاب تابستان. کلاهم را باد میبرد و من حتی نمیتوانم سر بچرخانم تا رفتنش را ببینم. فکر و ذکرم این کلاغ بیوقفه است که منقارش در زخم شانهام جا خوش کرده و دیروز تولد نبیرهاش را جشن گرفته است.
دنیا پر از رخدادهای خبرساز است که هیچکدامشان ربطی به انتظار من ندارند. من منتظر هیچ جنگ و کشتاری نیستم. حتی منتظر مرگ هیچ کفتاری نیستم. در خاطرم نیست که هرگز چشمانتظار طوفان و زلزلهای بوده باشم. من فقط وسط میلیاردها انسان مجبور، دنبال خبر خوب خودم هستم؛ خبری از پشت پستوی دیوانسالاری غمانگیز انسان متمدن. تا باز بتوانم دست روی زانو بگذارم و برخیزم و قدری در آفتاب بگردم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز