با مرور حرفهای مکتوب و شفاهی سیروس الوند دربارهی آخرین فیلمش پرتقال خونی به نظر میرسد که گویی از ساختن چنین فیلمیشرمنده است، حد و توان خود را بسیار بالاتر از این میداند و فیلم کذایی محصولی از سر ناچاری است. اما نگارندهی این سطور پس از تماشای پرتقال خونی کمترین دلیلی برای این همه حاشیهروی برای گریز از نقد نمیبیند (نمونهاش در برنامهی تلویزیونی هفت)، چرا که دست بر قضا حاصل کار الوند ویژگیهای مثبت قابلاعتنایی دارد و به هیچ روی مایهی شرمساری نیست. مهمترین ویژگی فیلم الوند دوریاش از آفت جوگیریهای موسمیاست که دامن سینمای ایران را هر از گاه میگیرد. علاقهمندان پیگیر سینمای ایران بهخوبی میدانند که در دوسه سال گذشته چه موج فراگیری از سینمای اصغر فرهادی به پا خاست و کار به جایی رسید که فیلمسازانی که دنیا و دغدغههایشان هیچ ربطی به فرهادی نداشت کپیهای بیرمق و بیهویتی از آثار او ارائه دادند. حتی نمونههای موفقتری مانند هفت دقیقه تا پاییز و سعادتآباد هم در کارنامهی سازندگانشان نامتناسب و تحمیلی به نظر میرسند و فرسنگها از معنا و اصالت آثار فرهادی دورند. در این بلبشوی فقدان طرح و قصه در سینمای ایران و رواج فیلمهای سطحینگر بهاصطلاح اجتماعی، فیلمساز کهنهکار سینمای ایران دستکم سراغ فیلمنامهای باچفتوبست رفته و قصهای متعارف اما جذاب و همراهکننده را برگزیده که در ضمن خالی از دغدغههای همیشگی آثارش نیست.
پرتقال خونی در نگاه نخست فیلمیاست که رنگ و لعابی از ملودرام و مثلث عشقی دارد اما پیرنگ قصه که بر نیرنگ استوار است، آن را به دنیای فیلمهای نوآر نزدیک میکند. اما الوند در طراحی و اجرای فیلمش رازآلودگی و پیچیدگی توطئه و عشق و فریب را به نفع رومانس و جذابیتهای ظاهری کنار گذاشته و فیلم را به ظاهر آشنای فیلمهای جوانپسند و شیک سوق داده است. کاربرد رنگهای شاد و گرم، طراحی صحنهی گلدرشت و سردستی و عاری از هر ذوق و ظرافت، بها دادن بیش از حد به جاذبههای توریستی حتی به قیمت از ریتم و رمق افتادن فیلم و استفاده از بازیگری که ابداً پتانسیل شکل دادن شخصیت زنی را که محور کشمکش عاشقانهی درام باشد ندارد، همه فیلم را به نقطهای رساندهاند که انطباق چندانی با ظرفیتهای سینمایی فیلمنامه ندارد. برای ملموستر شدن این بحث، خوانندهی این نوشته را به شوکران (بهروز افخمی) ارجاع میدهم که نمونهی شاخص و درخشان فیلم ایرانی با رویکرد به سینمای نوآر است. برای لحظهای آن فیلم را با رنگ غالب صورتی و آبی آسمانی و… و زرق و برق تجاری و سرخوشی و بیشفعالی برخی از بازیگران فیلم الوند مقایسه تصور کنید. حاصل کار قطعاً آنی نخواهد بود که هست و یکی از نقطههای اوج تاریخ سینمای ایران را رقم زده است. به گمانم دست شستن از بسیاری از ظرفیتهای سینما (از قاببندی و تقطیع و کار با رنگ و نور و سایه تا درنگ بر عمق شخصیتها و خلوتشان که میتوانست در بازی درونگرایانهی بازیگران متجلی شود و در نسخهی فعلی نشده) تنها به قصد جذابیت بخشیدن به فیلم نبوده و بخش مهمیاز رویکرد بصری فیلم و میزانسن بسیار معمولی و بیویژگی آن، به سلیقهی زیباشناسانهی الوند برمیگردد وگرنه باید در توان و حوصلهی او برای فیلمسازی شک کرد.
در چنین رویکردی است که حتی حاصل کار فیلمبردار توانا و صاحب سبکی چون محمود کلاری که امروز آوازهاش از مرزهای سینمای ایران برگذشته، کمترین تشخص و امتیازی نمییابد. ممکن نیست کسی با دیدن قاببندیها و فیلمبرداری سردستی و گاه بد این فیلم گمان کند که پای استادی چون کلاری در میان باشد. متأسفانه بیشتر ویژگیهای منفی پرتقالخونی از اجرا و سلیقهی بصری حاکم بر آن ناشی میشود. با این حال، فیلمنامه آنقدر ساختارمند و محکم است که حتی این پرداخت سرسری و بیحوصله هم نتوانسته فیلم را به اثری یکسره ضعیف و بیخاصیت بدل کند. مهم نیست که خط اصلی یا خردهپیرنگهای این روایت برداشت آزاد یا حتی قلفتی از فیلم یا فیلمهایی از سینمایهالیوود و… باشند. دیری است دوران قصههای بکر به سر آمده و سینمای قصهگو از بازآرایی و بازخوانی مداوم یک سری عناصر ثابت و مشخص شکل میگیرد و تداخل قصهها در هم و شباهتهایشان را نباید به حساب ناتوانی فیلمنامهنویس گذاشت. مهم این است که فیلمنامهنویس توانسته برخی عناصر روایتهایی از این دست را بهخوبی با مختصات فرهنگی و واقعیتهای بخشی از جامعهی امروز ایران همخوان کند و کلیت یکپارچهای از یک قصهی جذاب و بینقص ارائه دهد. با این اوصاف میتوان چنین نتیجهگیری کرد که اجرای بسیار بد و ناشیانهی سکانس مرگ سیاوش که به گفتهی خود فیلمساز ادای دین او به فیلم دیگری از خودش (فریاد زیر آب) است ربطی به سناریو ندارد یا پایانبندی بسیار تأسفانگیز فیلم (که البته به گفتهی خود فیلمساز، محصول تحمیل فرامتنی برای کاستن از تلخی قصه است) بیشتر از اجرای بد آسیب دیده تا محتوای خود سکانس تحمیلی مورد نظر.
اما اجرای فیلم هم نقطهی قوتی دارد که نباید از آن غافل شد. بازی دو بازیگر مرد فیلم، کیفیتی قابلتوجه به کار داده است. فریبرز عربنیا در یکی از جدیترین نقشهایش پس از دوری چند ساله از سینما همچون همیشه حضوری تأثیرگذار و بهیادماندنی دارد. حامد بهداد هم در قالب نقشی که خیلی متکی بر شلوغکاریهای آشنا و معمولش ـ از آن دست که در سعادتآباد دیدیم ـ نیست، توانسته شخصیت سیاوش را به بار بنشاند و فیلم را از حیث وزن و اعتبار دو شخصیت والا و سیاوش به موازنه برساند. دیالوگنویسی خوب و هوشمندانه، سکانس مواجههی نهایی این دو کاراکتر را به دوئلی جانانه تبدیل کرده، هرچند متأسفانه این فراز دراماتیک با اجرای بد مرگ سیاوش و سکانس تحمیلی پایانی کمرنگ و کماثر میشود.
پرتقال خونی فیلم مهمیدر این مقطع از سینمای ایران است و تلاش سیروس الوند بیانگر این نکته که هنوز هم میشود بدون رونویسی از فیلمهای جریانساز و پیروی کورکورانه از مدهای مثلاً روشنفکرانه و جشنوارهپسند، با تکیه بر اصول دراماتیک قصهگویی و بهرهگیری از اهمیت و قوت حضور بازیگران باهوشی که جذابیت ذاتی هم دارند، فیلمیسالم و در عین حال جذاب برای تماشاگر عام ساخت.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
درود بر آقای کاظمی!
فیلم را ندیدهام. فقط بعضی گفتوگوها و ریویوها را خواندهام.
ولی وقتی میبینم برداشتهایی که میکنم٬ چهقدر نزدیک است به برداشتهای شما (یکیاش همین پُست. بهویژه اشارههای جابهجایش به زیباییشناسی)٬ راستاش٬ احساس غرور میکنم.
این حفظ حُرمت و ادبتان (که از سر و روی نوشته میبارد) اما چیزِ دیگریست. هرچند از رضا کاظمی انتظاری جز این نمیرود.
پایدار باشید.
کدوم نوآر ! کدوم فیلمنامه !
این فیلم بیشتر شبیه سریال های فارسی وان هست حتی سعادت آباد هم فارسی وانی هست ولی با یه کم ادا و پز روشنفکری
فیلمی به کثیفی سعادت آباد ندیده بودم به رئالیسم کثیف کارور گفته بود زکی
فیلم پرتقال .. سراسر خط و خال و ابرو خانم ضیغمی است برای خالی کردن جیب من وشما داره حالم از این فیلما و این زندگی به هم می خوره
در مورد سیروس الوند هم کدوم دغدغه ! ما با تشویق های الکی اینارو بزرگ میکنیم شما دیدگاهش رو نسبت به زن ببین فاجعه است
تنها بهقصد سلامی.
فیلم رو دیدم و از بازی آقای عرب نیا که نقش آرامی را متناسب با کاراکتر مرد سرد و گرم چشیده و بی نیاز در برابر یه دختر پرشورتر و بی تجربه تر؛ایفا کردن بسیار لذت بردم