نقد فیلم کاتب/ The Ghost Writer پولانسکی

این نقد پیش‌تر در مجله فیلم منتشر شده است

دلشوره‌های فانوس دریایی

سقراط آن که می‌نویسد، نشسته، خم شده بر خویش، کاتب یا نسخه برداری رام(؟)، منشی افلاتون… افلاتون ایستاده، با انگشت به چیزی اشاره می‌کند، راه را ترسیم می‌کند، نشان می‌دهد، یا که نظمی‌می‌بخشد، مقتدرانه، استادانه، مستبدانه. (ژاک دریدا ـ کارت پستال: از سقراط تا فروید و فراتر)

عنوان آخرین فیلم پولانسکی با معناهای چندگانه و کنایه آمیزش نقطه آغاز مناسبی برای تحلیل است. نویسنده‌ای که زندگینامه و تاریخچه «دیگری» را می‌نویسد و آن دیگری که بخشی از پیکره سیاسی قدرت است، به فیلم اهمیتی فراتر از یک تریلر سیاسی معمولی می‌دهند.

نویسنده، نام ندارد ـ نام او هرگز در فیلم مشخص نمی‌شود ـ  و او همواره با مایه‌هایی از بذله‌گویی خود را مختصراً با نام روح به دیگران معرفی می‌کند. به نظر می‌رسد نویسنده در سایه توصیف مناسبی برای ghost writer باشد. کسی که به نام دیگران برای‌شان می‌نویسد و از سر نیاز، توانایی و هنر نوشتن را در خدمت دیگران به کار می‌‌گیرد ولی به دلیل در سایه بودن حتی به ضیافت انتشار کتابی که در شکل ‌گیری‌اش نقش اساسی داشته دعوت نمی‌شود. خود او به این وضعیت اشراف دارد:«نویسنده‌ها به میهمانی دعوت نمی‌شوند، آن‌ها مایه شرمساری‌اند».  این بار نویسنده در سایه، ابزاری در دست مردان سیاست است تا چهره‌ای منزه و مطلوب از آن‌ها ترسیم کند. او در واقع بخشی از تاریخ را دراماتیزه، مخدوش و مکتوب می‌کند و این مکتوب جعلی در آینده به عنوان سند مورد استناد قرار می‌گیرد. این پدیده، انطباق دقیقی با حضور عنصری به نام کاتب در تاریخ دارد. کاتب هم آدمی‌در سایه است. او در تمام سطرهای تاریخ مکتوب حضور دارد،  بی آن‌که نام و نشانی از او برجا مانده باشد. کاتب در طول تاریخ همیشه در زیر طاق طاقی‌های بارگاه به نگارش مشغول بوده است. او به دلیل قرار داشتن در موضع ضعف و نیاز،  نمی‌تواند سحر قلم را در تلاشی علیه گفتمان قدرت به کار گیرد و ناچار است امر دیگران را مکتوب کند.

نوشتار هرچند رهیافت انسان در برابر افسون کلام ـ محوری است ولی خود ابزاری تازه برای سیطره است. کلود لوی اشتراوس انسان‌شناس نامدار فرانسوی در کتاب استوائیان اندوهگین شرح سفرش به قبیله‌ای بدوی را پیش رو می‌گذارد که مردمش با نوشتن بیگانه بودند و تنها رئیس قبیله بود که اهمیت این امر را درک می‌کرد؛ او دریافته بود نوشتن با قدرت پیوند دارد و برای افزایش اعتبار و اقتدار خود از آن استقبال می‌کرد. لوی اشتراوس بر این باور بود که نوشتار بیش‌تر به استثمار میل دارد تا به پیشرفت بشر.

***

نویسنده (با بازی اوان مک گرگور) که از این پس در این نوشته او را با نام کاتب می‌شناسیم، به شیوه‌های مختلف برای دراماتیزه کردن و پیراستن زندگینامه نخست وزیر سابق بریتانیا، آدام لنگ، تلاش می‌کند. گفتگوی میان او و روت، همسر نخست وزیر، منظری مهم از این رویکرد را پیش رو می‌گذارد. کاتب تلاش می‌کند جای خالی و فراموش شده حضور زن در اغلب تواریخ و زندگینامه‌ها را با برجسته کردن نقش روت پر کند و طنز سیاه ماجرا در این است که در ادامه در‌می‌یابیم روت چه تاثیر و سیطره‌ای بر زندگی آدام لنگ داشته، بی آن‌که او بداند. کاتب حتی ترجیح می‌دهد کتاب در بازنویسی او با قصه‌ای رمانتیک و تأثیرگذار آغاز شود و عشق را به مثابه یک عنصر الهام‌بخش در شکل‌گیری زندگی یک مرد، به کار ببندد. او در آغاز فیلم در گفتگویش با ناشر اشاره می‌کند که دوست دارد نوشته‌هایش «دل» داشته باشند و همین رویکرد راز موفقیت او در پرفروش شدن آثاری است که پیش از این نوشته است. تلاش برای پیرایش و تلطیف واقعیت، منحصر به کاتب نیست. خود نخست وزیر هم در خاطره‌ای که تعریف می‌کند و عدم انطباق دقیقش با واقعیت بعداً آشکار می‌شود، خاطره نخستین مواجهه با همسرش را خواسته یا ناخواسته دراماتیزه می‌کند: عصر یک یکشنبه ابری و  بارانی ـ  نمادی از لطافت و رومانس یا دلگیری و ملال ؟ ـ و نخستین دیدار با روت. جای دیگر نخست وزیر تأکید دارد که باید چهره و خاطره خوبی از مایک مک آرا، کاتب قبلی، در کتاب ارائه شود تا دل مادر آن مرحوم را شاد کند.

اما با چه میزانی از یقین می‌توان حضور رندانه و بازیگوشانه کاتب را در لابه لای سطور تاریخ نادیده گرفت. او در ازاء حقارتی که به جان می‌خرد، رد و رمزی از حقیقت در متن به جا می‌گذارد و به حقیقت جمله‌ها، لایه‌هایی پنهان ولی دست‌یافتنی می‌دهد. ژاک دریدا در «از گراماتولوژی» و در طرح مبحث شالوده‌شکنی به شکاف‌هایی در متن اشاره می‌کند؛ میان آن‌چه می‌خواهد بگوید و آن‌چه می‌گوید. هم او بر این باور بود که چند صدایی، اصلی اساسی در ساختار یک نوشتار است و نوشته‌ها هیچگاه تسلیم و وقف تام و تمام ایدئولوژی خود نخواهند بود. مایک هم چنین رمزگانی در مکتوب خود به جا گذاشته و جان مایه  فیلم پولانسکی تکاپوی کاتب دوم برای رمزگشایی از پنهان نگاری   Steganography  کاتب نخستین و رسیدن به حقیقت است. او ادامه دهنده راه مایک است که جزای کنجکاوی فراتر از محدوده اختیار را پرداخته است. نگاه کنید به سکانس درخشان و بازیگوشانه رانندگی در مسیر پیشتر ضبط شده دستگاه مکان‌‌‌یاب اتوموبیل، به مقصد خانه پروفسور امت که پیمودن منفعلانه و دوباره راهی است که مایک پیشتر طی کرده است. این طی طریقِ دوباره، جز طنز سیاه و پوچ‌انگاری ماهوی، تعبیر و کارکرد دیگری هم به دست می‌دهد؛کاتب بی نام، در مقایسه با کاتب قبلی برای دیدن حقیقت راه ساده‌تری پیش رو دارد. او بر شانه‌های مایک سوار شده و از فراز دیوار نهان‌کاری، حقیقت را با اشراف بیشتر می‌بیند.

پولانسکی یک بار دیگر پس از مستأجر، سیر مسخ یک انسان به دیگری را در فضایی نو به تصویر می‌‌کشد. در مستأجر، شخصیت اصلی قصه، ترلکوفسکی، ناخواسته و به فرمان یک وسواس هذیانی به شخصیت مستأجر قبلی و درگذشته آن واحد آپارتمانی دگردیسی می‌یابد. در کاتب، کاتب بی نام از همان آغاز از گام گذاشتن در راه کاتب پیشین و یکی شدن با او اکراه دارد. جمله‌هایی که دیگران درباره قابلیت‌های او برای جایگزینی‌اش با مایک می‌گویند، اتاقی که مایک پیش از مرگ در آن اقامت داشته، لوازم شخصی برجامانده از مایک، اتوموبیل مخصوص میهمان که مایک در راه کند و کاو حقیقت از آن استفاده کرده و… همه برای کاتب دافعه‌برانگیز و البته هشدار دهنده‌اند ولی از یک جایی سیر رخدادها از کنترل او خارج می‌شود؛ او در روند جستجوی خود ناچار می‌شود قدم در راه پیشتر پیموده کاتب نخست بگذارد و در این میان ناخواسته قرینگی‌های دیگر آشکار می‌شوند. او ناگزیر می‌شود به اتاق مایک برود، سوار همان اتوموبیلی شود که او استفاده کرده، روت به شباهت ذائقه او با مایک درباره نوشیدنی اشاره می‌کند و سرانجام با از کوره دررفتن نخست وزیر سابق، در سکانس گفتگو در هواپیمای شخصی ، موقعیتی همسان با آخرین دیدار لنگ و مایک یک روز پیش از مرگ مایک، بازآفریده می‌شود.

کاتب از همان آغاز می‌داند که یکی شدن با مایک چه فرجامی‌در پی دارد. او سرانجام با واگشایی رمزگان مایک و رساندن آن به روت در سکانس میهمانی افتتاح کتاب ـ با اجرایی درخشان و به یاد ماندنی ـ به خودویرانگری محض دست می‌زند. چند بار در طول فیلم، به بهانه‌ها و با کنایه‌های مختلف از بی کس و کار بودن و تنهایی کاتب بی نام، سخن به میان می‌آید. او بارها به بیزاری‌اش از سیاست و سیاستمداران اشاره می‌کند، حتی به صراحت به لنگ می‌گوید که برای مردم مهم است که بدانند نخست وزیر و منفور بودن چه حسی دارد! او با فضای رسانه‌ای و تبلیغاتی حول و حوش سیاست بیگانه است. نخستین رویارویی‌اش با مردم خشمگین و معترض، بیمناکی‌اش را از محیطی که به آن پا گذاشته نشان می‌دهد. نگاه کنید به پرداخت هجوآمیز سکوت شبانه مرگبار هتلی که تنها میهمان‌اش کاتب قصه ما است و صبح که می‌شود با هجوم رسانه‌ها جا برای سوزن انداختن ندارد. کاتب یک وصله‌ ناجور تمام عیار است. او پیش نویس بیانیه لنگ را برای مقابله با موج تبلیغاتی خبر رسوایی‌اش به منشی دیکته می‌کند و برایش بی‌معنی و مسخره است که حاصل تراوشات ذهن او به نام حرف‌های نخست وزیر سابق بریتانیا روی آنتن رفته است..

 کاتب از سر کنجکاوی به جستجوی حقیقت روانه می‌شود اما قدرت، میانه‌ای با این آرمان‌گرایی ندارد. به جای آن، حقیقتی نوساخته و پیراسته ـ بخوانید جعلی و مخدوش ـ را خلق می‌کند و در این راه تنها برای دراماتیزه کردن به هنر نویسنده متوسل می‌شود. حضور کاتب بی نام در متن زندگی یک سیاستمدار بریتانیایی ناسازه‌‌وار است. او ماهیتاً اضافی و نامحرم است، حتی اگر فرم قرارداد رازداری را در آغاز به شکلی تشریفاتی امضاء کرده باشد و یا اگر به او تأکید شود که او حالا ناخواسته یکی از آن‌ها  و همدست‌شان است.  او همه جا زیر نظر است و به محض این که بیشتر از حدود معین حرکت کند با واکنش روبرو می‌شود. نگاه کنید به نزول ناگهانی «تمرین هفتگی امنیتی» و غافلگیری کاتب به محض استفاده از حافظه جانبی(فلش مموری)ـ که پیشتر از استفاده از آن منع شده ـ  و یا از راه رسیدن روت و مامور امنیتی اندکی پس از جستجوی کاتب در جزیره و البته هر بار بهانه‌ای منطقی برای تصادفی جلوه دادن قضایا جور می‌شود. حتی مستخدمه چشم بادامی‌به ظاهر گنگ و منگ خانه هم در همه حال مراقب کاتب است. چشم بادامی‌دست کم نگارنده این سطور را جای آن‌که یاد بادام بیندازد به یاد یک شاهکار سینمایی دیگر از پولانسکی می‌اندازد. بگذارید ببینیم.

***

پولانسکی فضای سیاه، پیچیده و تلخ محله چینی‌ها را این‌بار در قالب یک تریلر سیاسی و رازناک بازآفریده است با این تفاوت که در کاتب، اتمسفر جذاب و پرتره‌های کاریزماتیک آن شاهکار را در اختیار نداشته است. با این‌حال حس بهت آمیز غوطه خوردن در نیرنگی دور از انتظار و سیطره ظلمت و تباهی بر فضای روایت، این بار هم به شکلی موثر به بار نشسته و سکوت و بهت ناگهانی پایان هر دو قصه ـ سکوتی واقعی و فیزیکی و نه حتی استعاری و تمثیلی ـ کارکردی همسان به خود گرفته است.

در کاتب برخلاف محله چینی‌ها ساز و کار قدرت از یک مافیای محلی به بالاترین سطح سیاست منتقل شده است و ردپای مباحث اساسی سیاست روز در سراسر فیلم به چشم می‌خورد.  نا امنی مهمترین ویژگی دنیای فیلم است که در موقعیت‌های مختلف به تصویر کشیده می‌شود و اشاره‌های آشکار و گاه کنایه‌آمیز را در دیالوگ‌ها در بر می‌گیرد. اخبار تلویزیون و روزنامه‌ها درباره جنگ و تروریسم، بازرسی‌های امنیتی چندباره، هشدارهای امنیتی در تابلوی اعلانات کشتی، تشبیه کتاب به بمب،  و… بستر کلی اثر را شکل می‌دهند. شبیه‌سازی آدام لنگ به تونی بلر، نخست وزیر سابق بریتانیا،  و ارتباطش با دست راستی‌های آمریکا نه تنها بر اساس نشانه‌های پراکنده در دیالوگ‌های فیلم که با گزینش بازیگر زن سیاهپوست برای ایفای نقش چند ثانیه‌ای وزیر امور خارجه آمریکا ، سمت و سوی قصه را به روشنی بیان می‌کند. چنین دستمایه‌هایی به طور بالقوه می‌توانند تعیین کننده تاریخ مصرف برای یک تریلر سیاسی باشند و نشان چندانی از ذوق ندارند ولی به گمانم فیلمساز به سلامت از این تهدید جسته است. اهمیت فیلم پولانسکی در جاگذاشتن مناقشات روز و تمرکز بر قهرمان بی نام و سرگردان قصه‌اش است که فیلم را از تبدیل شدن به یک تریلر سیاسی یک بار مصرف نجات می‌دهد. فیلم، قصه تنهایی و حیرانی مردی را باز می‌گوید که در آغاز به اصول خود  و گوهر کلام ـ قلب/دل ـ باور دارد و هرچه پیش می‌رود بهت و بیگانگی‌اش از/ با واقعیت پیرامونش بیشتر می‌شود؛ واقعیتی که سراسر بازی و بازیگری است. آدام لنگ پیشتر بازیگر بوده و ترجیح می‌دهد در زندگینامه‌اش نشانی از این گذشته در کار نباشد. پل امت، سوی دیگر بازی امروز، نیز روزگاری همبازی لنگ بوده است. لنگ که از قضا بازیگر خوبی هم نبوده ـ و هنوز هم نیست ـ برداشتش از بازیگری را این‌گونه برای کاتب شرح می‌دهد: «تو وانمود می‌کنی که «دیگری» هستی و تحسین می‌شوی.». جان کلام قصه پولانسکی هم چیزی جز این نیست. همه بازی می‌کنند، هیچ‌کس آن چیزی که وانمود می‌کند نیست و قانون بی حرف و حدیث بازی این است: کسی که قاعده بازی را نداند خواهد سوخت!

جز همسانی با محله چینی‌ها، می‌توان تناظرهای بینامتنی دیگری را  نیز برای کاتب در میان آثار پولانسکی برشمرد و برای نمونه به دروازه نهم اشاره کرد ـ فیلمی‌نه چندان شاخص در کارنامه فیلمساز ـ که قهرمان بدذات و کنجکاوش، دلال کتاب‌های کمیاب است  و سر در راهی پرمخاطره و نفرین شده می‌گذارد. ضیافت پایانی کاتب، نمونه‌ای دیگر از تناظرها است. جایی که آدم‌ها همه یک سرشان به پیکره قدرت و سیاست می‌رسد و زیر نقاب‌های خوش نقش، چهره‌ای دیگر نهان دارند ـ پل امت اندیشمندی است که در دفاع از حقوق بشر و دموکراسی صاحب تألیفات مهمی‌است ـ . حضور کاتب در این میهمانی با حضور رزمری معصوم در ضیافت اهریمنی شیطان‌پرستان تفاوت ماهوی چندانی ندارد. کاتب از دنیایی کوچک و باوری کودکانه به جایی رسیده که دیگر راهی برای گریز از شر ندارد.

هرچند فیلم نام، نشان و پیشینه‌ای از کاتب به دست نمی‌دهد ولی شمایلی باورپذیر و شکننده از او ترسیم شده است. او پوچ‌انگار و بازیگوش است، از سر نیاز پا به دنیایی گذاشته که از آن بیزار است، کمتر در موضع قدرت و اراده قرار می‌گیرد، مدام مجبور می‌شود از اصول خودساخته‌اش دست بکشد، از سر کنجکاوی وارد قصه‌ای ناخواسته می‌شود و وقتی حتی حقیقت هم رغبتی در او بر نمی‌انگیزد، تنها برای بقاء و حذف نشدن سر به اراده دیگران می‌سپارد. همه این ویژگی‌ها پس از کشف حقیقتِ پنهان‌نگاشته‌های مایک در سکانس میهمانی، ناگهان رنگ می‌بازند. انگار که کاتب از در سایه ماندن و دم فروبستن به ستوه آمده باشد. او دست و دل به مخاطره می‌زند تا برای چند لحظه کوتاه  ـ و نه بیشترـ  طعم از سایه بیرون ماندن و به شمارآمدن را بچشد…  ولی او همچون ایکاروس، پند پیرسرانه دیدالوس پدر را از یاد برده است: هنگام پرواز با بال‌های مومی، به خورشید و دریا نزدیک نشو. ( نگاه کنید به تریلر سیاسی ارزشمند و درخشان «من همچون ایکاروس» ساخته آنری ورنو که این تمثیل اسطوره‌شناسانه را اصل و اساس روایت خود قرار داده است). پایان حکایت ایکاروس این‌چنین بود: او سرمست از پرواز، به خورشید نزدیک شد و بال‌های مومی‌اش آب شد و بر باد رفت، او همچنان بال زد. اندکی گذشت تا دریابد بالی برای پرواز نمانده است. پس به اعماق دریا فروافتاد و به قصه‌ها پیوست.

*

در اندیشه کهن، کتاب زندان معنا است و مادام که درِ این محبس گشوده نشود، گوهر متن رهایی نخواهد یافت. اندیشه اقتدارگریز معاصر به کتاب خوشبین نیست و نوشتار را در برابر آن قرار می‌دهد (کنش واگرایانه در برابر انسجام و همگرایی مصنوع). گشودن درِ این زندان جز با تشکیک در اصالت واقعیت و تکه تکه کردن بی‌رحمانه پیکر متن به  اجزاء  و عناصر آن ممکن نیست. نکته اساسی این‌جاست: پس از فروپاشی ساختار نخستین، تملک بر خرده‌ریزهای برجامانده ممکن نیست چون واژه‌ها و گزاره‌ها را باد با خود خواهد برد؛ مثل برگ‌هایی که مستخدم ویلای آدام لنگ، سیزیف‌وار جمع می‌کند و باز بر باد می‌رود یا مثل برگ‌های رمزگان کاتب که سرآخر بر باد می‌رود.(از یاد می‌رود؟).

پانویس: (عنوان این نوشته برگرفته از شعری از زنده‌یاد بیژن نجدی است)

4 thoughts on “نقد فیلم کاتب/ The Ghost Writer پولانسکی

  1. سلام.
    ترجمه‌ی «کاتب» را ترجیح می‌دهید به «نویسنده‌ی پُشتِ‌ پرده» آقای کاظمی؟
    ———-
    پاسخ: سلام. بله.

  2. سلام من بعد از دیدن هر فیلم سعی میکنم نقدش رو هم بخونم… و این نقد واقعا عالی بود، خیلی خوشحالم که با وبلاگتون آشنا شدم و البته با اجازه در فیسبوک هم بهتون درخواست دوستی دادم.
    موفق باشید.

  3. چند چیز در این فیلم باورپذیر نبود:
    ۱- واقعا دلیل اینکه کاتب به روت چنین پیامی داد چه بود؟
    ۲- اگر میخواست بهش پیام بده چرا فرار کرد؟
    ۳- چطور به این سرعت کسانی آماده بودند که اونو بکشن؟
    ۴- یک مساله که خیلی آزاردهنده بود وجود بسیاری از رابطه های فوق سری سازمان سیا در یک جستجوی ساده در اینترنت بود. چیزهایی که حتی مقامات بلندپایه هم که حتی به دنبال دانستنش هستند نمیدونستن.
    اما در کل فیلم خیلی خوبی بود اگر چه هرگز به پای محله چینی ها نمیرسید

Comments are closed.